🌹🌹🌹
📿
#قصه_های_قرآنی
#اصحاب_کهف
#قسمت_دوم
🔴 تمليخا برخاست و مقدارى از خرماى باغ خود را به سه هزار درهم فروخت، و تصميم گرفتند محرمانه از شهر خارج شوند و سر به سوى بيابان و كوه بزنند، بلكه از زير يوغ بت پرستى و طاغوتپرستى نجات يابند.🔴
🍂 آنها بر اسبها سوار شدند و شبانه از شهر اُفسوس خارج شدند، و هنگامى كه بيش از يك فرسخ ره پيمودند، تمليخا به آنها گفت:
👈 ما اكنون دل از دنيا بريده ايم و دل به خدا داده ايم و راه به آخرت سپرده ايم، بنابراين چنين راه را با اين اسبهاى گران قيمت نمى توان پيمود.✅
👌شايسته است اسبها را رها كرده و پياده اين راه را طى كنيم تا خداوند گشايشى در كار ما ايجاد كند.👌
♨️آنها پياده شدند و به راه ادامه دادند و هفت فرسخ راه رفتند، به طورى كه پاهايشان مجروح و خون آلود شد، تا به چوپانى رسيدند و از او تقاضاى شير و آب كردند✅
🖇 چوپان از آنها پذيرايى كرد، و گفت: از چهره شما چنين مى يابم كه از بزرگان هستيد، گويا از ظلم دقيانوس فرار كرده ايد💚
🌺آنها حقيقت را براى چوپان بازگو كردند🌺
👈 چوپان گفت: اتفاقا در دل من نيز كه همواره در بيابان هستم و كوه و دشت و آسمان و زمين را مى نگرم همين فكر پيدا شده كه اينها آفريدگار توانا دارد.✨
✨ آن گاه دست آنها را بوسيد و گفت: آن چه در دل شما افتاده در دل من نيز افتاده است، اجازه دهيد گوسفندان مردم را به صاحبانش برسانم، و به شما بپيوندم.✨
🍃آنها مدتى توقف كردند، چوپان گوسفندان مردم را به صاحبانش سپرد، و سپس خود را به آنها رسانيد در حلى كه سگش نيز همراهش بود.🍃
🦋آنها ديدند اگر سگ را همراه خود ببرند، ممكن است صداى او، راز آنها را فاش كند، هر چه كردند كه سگ را برگردانند، سگ باز نگشت.❌
💪سرانجام به قدرت خدا به زبان آمد و گفت: مرا رها كنيد تا در اين راه پاسدار شما از گزند دشمنان شوم.👉
🌸آنها سگ را آزاد گذاشتند، و به حركت خود ادامه دادند تا شب فرا رسيد، كنار كوهى رسيدند. از كوه بالا رفتند، و به درون غارى پناهنده شدند.
🌀در كنار غار
✨چشمه ها
✨ و درختان
✨و ميوه ديدند،
👈از آنها خوردند و نوشيدند
👈 براى رفع خستگى به استراحت پرداختند
✨ و سگ بر در غار دستهاى خود را گشود و به مراقبت پرداخت.✅
🖇در اين هنگام خداوند به فرشته مرگ دستور داد ارواح آنها را قبض كند به اين ترتيب خواب عميقى😴 شبيه مرگ بر آنها مسلط شد.✅
⬅️و از اين رو كه در عربى به غار، كهف مى گويند، آنها به اصحاب كهف معروف شدند.➡️
✅ به روايت ثعلبى، نام آن كوهى كه غار در آن قرار داشت انجلُس بود.✅
🔴عكس العمل دقيانوس
🔴
✅دقيانوس پس از مراجعت از جشن عيد، و با خبر شدن از ماجراى فرارِ شش نفر از وزيران، بسيار عصبانى شد، لشگرى را كه از هشتاد هزار جنگجو تشكيل مى شد مجهّز كرده، و به جستجوى فراريان فرستاد✔️
👈در اين جستجو، اثر پاى آنها را يافتند و آن را دنبال كردند تا بالاى كوه رفتند و به كنار غار رسيدند، به درون غار نگاه كردند، وزيران را پيدا كردند و ديدند همه آنها در درون غار خوابيده اند.
🔴دقيانوس گفت: اگر تصميم بر مجازات آنها داشتم، بيش از اين كه آنها خودشان خود را مجازات كرده اند نبود، ولى به بنّاها بگوييد بيايند و درِ غار را با سنگ و آهك بگيرند.🔴
🦋 (تا همين غار قبر آنها شود)🦋
به اين دستور عمل شد، آن گاه دقيانوس از روى مسخره گفت: 👈اكنون به آنها بگوييد به خداى خود بگويند ما را از اين جا نجات بده❌
.................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉
@amozeshtajvidhefzquran👈