🌹🌹🌹 📿 🔴 تمليخا برخاست و مقدارى از خرماى باغ خود را به سه هزار درهم فروخت، و تصميم گرفتند محرمانه از شهر خارج شوند و سر به سوى بيابان و كوه بزنند، بلكه از زير يوغ بت ‏پرستى و طاغوت‏پرستى نجات يابند.🔴 🍂 آن‏ها بر اسب‏ها سوار شدند و شبانه از شهر اُفسوس خارج شدند، و هنگامى كه بيش از يك فرسخ ره پيمودند، تمليخا به آن‏ها گفت: 👈 ما اكنون دل از دنيا بريده ‏ايم و دل به خدا داده ‏ايم و راه به آخرت سپرده‏ ايم، بنابراين چنين راه را با اين اسب‏هاى گران قيمت نمى ‏توان پيمود.✅ 👌شايسته است اسب‏ها را رها كرده و پياده اين راه را طى كنيم تا خداوند گشايشى در كار ما ايجاد كند.👌 ♨️آن‏ها پياده شدند و به راه ادامه دادند و هفت فرسخ راه رفتند، به طورى كه پاهايشان مجروح و خون‏ آلود شد، تا به چوپانى رسيدند و از او تقاضاى شير و آب كردند✅ 🖇 چوپان از آن‏ها پذيرايى كرد، و گفت: از چهره شما چنين مى ‏يابم كه از بزرگان هستيد، گويا از ظلم دقيانوس فرار كرده‏ ايد💚 🌺آن‏ها حقيقت را براى چوپان بازگو كردند🌺 👈 چوپان گفت: اتفاقا در دل من نيز كه همواره در بيابان هستم و كوه و دشت و آسمان و زمين را مى ‏نگرم همين فكر پيدا شده كه اين‏ها آفريدگار توانا دارد.✨ ✨ آن گاه دست آن‏ها را بوسيد و گفت: آن چه در دل شما افتاده در دل من نيز افتاده است، اجازه دهيد گوسفندان مردم را به صاحبانش برسانم، و به شما بپيوندم.✨ 🍃آنها مدتى توقف كردند، چوپان گوسفندان مردم را به صاحبانش سپرد، و سپس خود را به آن‏ها رسانيد در حلى كه سگش نيز همراهش بود.🍃 🦋آن‏ها ديدند اگر سگ را همراه خود ببرند، ممكن است صداى او، راز آن‏ها را فاش كند، هر چه كردند كه سگ را برگردانند، سگ باز نگشت.❌ 💪سرانجام به قدرت خدا به زبان آمد و گفت: مرا رها كنيد تا در اين راه پاسدار شما از گزند دشمنان شوم.👉 🌸آن‏ها سگ را آزاد گذاشتند، و به حركت خود ادامه دادند تا شب فرا رسيد، كنار كوهى رسيدند. از كوه بالا رفتند، و به درون غارى پناهنده شدند. 🌀در كنار غار ✨چشمه ‏ها ✨ و درختان ✨و ميوه ديدند، 👈از آن‏ها خوردند و نوشيدند 👈 براى رفع خستگى به استراحت پرداختند ✨ و سگ بر در غار دست‏هاى خود را گشود و به مراقبت پرداخت.✅ 🖇در اين هنگام خداوند به فرشته مرگ دستور داد ارواح آن‏ها را قبض كند به اين ترتيب خواب عميقى😴 شبيه مرگ بر آن‏ها مسلط شد.✅ ⬅️و از اين رو كه در عربى به غار، كهف مى‏ گويند، آن‏ها به اصحاب كهف معروف شدند.➡️ ✅ به روايت ثعلبى، نام آن كوهى كه غار در آن قرار داشت انجلُس بود.✅ 🔴عكس العمل دقيانوس‏ 🔴 ✅دقيانوس پس از مراجعت از جشن عيد، و با خبر شدن از ماجراى فرارِ شش نفر از وزيران، بسيار عصبانى شد، لشگرى را كه از هشتاد هزار جنگجو تشكيل مى ‏شد مجهّز كرده، و به جستجوى فراريان فرستاد✔️ 👈در اين جستجو، اثر پاى آن‏ها را يافتند و آن را دنبال كردند تا بالاى كوه رفتند و به كنار غار رسيدند، به درون غار نگاه كردند، وزيران را پيدا كردند و ديدند همه آن‏ها در درون غار خوابيده ‏اند. 🔴دقيانوس گفت: اگر تصميم بر مجازات آن‏ها داشتم، بيش از اين كه آن‏ها خودشان خود را مجازات كرده ‏اند نبود، ولى به بنّاها بگوييد بيايند و درِ غار را با سنگ و آهك بگيرند.🔴 🦋 (تا همين غار قبر آن‏ها شود)🦋 به اين دستور عمل شد، آن گاه دقيانوس از روى مسخره گفت: 👈اكنون به آن‏ها بگوييد به خداى خود بگويند ما را از اين جا نجات بده❌ ................................................. 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈