قرآنش‌ را پس‌ از مدت‌ها برداشت و خاکی‌ که‌ روی‌ آن‌ نشسته‌ بود را، باآستین‌ لباسش‌ پاک‌کرد و با بغض‌ گفت: مدت‌هاست‌ رهایت‌ کردم‌ تا اینکه‌ خاک‌ بر رویت‌ نشست... غافل‌ از اینکه‌ این‌ قلب‌ِ‌ خـودم‌ بود که‌ خاکی‌ شده‌ بود!! و ای‌ کاش‌ قلب‌هایمان‌ هرگز خاکی‌ نشود در راه‌ زندگی‌ از قرآن‌ کمک‌ بخواه‌ و در معنی‌ آن‌ تدبّر داشته‌ باش او همه‌چیز را به‌ بهترین‌ شکل‌ به‌ تو می‌آموزد