هرشب یک روایت...
📌
#حاج_قاسم
فدای مردم
اسمش محمدحسن بود. آمد سمتم و گفت: «میخوام از شهدای حادثهی تروریستی بگم.» میگفت: «من مسئول موکب روستای حمیدیه زرند هستم، روز سیزدهم دیماه ۱۴۰۲ توی موکب بودم، ناهار و پذیراییمون که تموم شد رفتم کنار بچهها، بساط واکس زدن کفشای زائرای حاجقاسم رو پهن کردیم، چون خسته بودم برای چنددقیقهای بلند شدم تا آبی به سروصورتم بزنم، هنوز خیلی دور نشده بودم که با صدای مهیبی طریق شهدا در هم کوبیده شد، برگشتم پشت سرم قیامتی بود. تکههای بدن و جوی خون. به زحمت خودمو سرپا نگهداشتم، توی جمع کردن بدنا و بعد با مجروحا خودمو رسوندم بیمارستان، کمک کردم. وقتی رسیدم خونه افتادم و چشامو که وا کردم روی تخت بیمارستان بودم...»
در جواب سوالم که پرسیدم «نترسیدی امسالم اومدی؟» گفت «شهادت آرزوی منه ولی ایشاالله اتفاقی نمیفته من هیچی مردم بیگناه، جون ناقابله من فدای این مردم...»
نجمه خواجه
پنجشنبه | ۱۳ دی ۱۴۰۳ |
#کرمان گلزار شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
# روایت مردم ایران
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd