چنان غرق عزای توست روز و ماه و سال من که از اندوه تو امروز و فردا را نمی دانم مسیحای من ای از دم گرفتار تو بیماران من از تو زنده ام، باقی دنیا را نمی دانم به تنگ مفلس دنیا دلم راضی ست، آری من منی که دست و دلبازی دریا را نمی دانم به عیب دیگران بینا به راه خویشتن کورم... که راه وصل تو نور هویدا را نمی دانم نشستم نامه بنویسم برایت خیس شد کاغذ زبان ایل من اشک است ، الفبا را نمی دانم منم از یوسفم دورم چرا پس چشم من بیناست؟ دلیل کوری چشم زلیخا را نمیدانم! دلی از داغ تو پر خون و اشکی از غمت دارم حلالم کن که من قدر همین ها را نمیدانم به سویت می‌پرم با شوق و سمتت می دوام با سر سر تو معنی این پا و آن پا را نمی دانم خبر از کربلایت فطرست ای کاش می آورد یکی اینجا دلش تنگ است...آنجا را نمی دانم سه روز از آب منعت کرده اند و سخت مبهوتم که حال تشنه ی مانده به صحرا را نمی دانم برای روضه های داغ اکبر هر کجا گفتم میان هلهله من حال آقا را نمی دانم تمام جسم او ذره به ذره در عبا جا شد؟ چه بنویسم که شکل اربا اربا را نمی دانم به ویرانه رقیه دخترت با خواهرت میگفت: که من خیلی دلم تنگ است... بابا را نمی دانم! مصطفی جلیلی @anjoman_matla