🌷 هادی و حسین، دو فرزند کوچکمان، دعوایشان شده بود، موهای هم را می کشیدند، گفت: «آماده شان کن ببرمشان بیرون.» یک ساعت بعد که آمد، دیدم سَرِ دو تای آنها را کچل کرده است. گفت: نمی خواهم [من که نیستم و در جبهه هستم] تو حرص بخوری...!!! 📚 همسر شهید میثمی، کتاب یادگاران۵، ص۹۰ ⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ┏━━━━🌺🍃━┓ @antghbat ┗━━🍃🌺━━━┛