💚🖤#ماه_آفتاب_سوخته
📚پارت۳۰
✍او با خود فکر میکرد میتواند با حیله و نیرنگ حسین را با خود همراه کند و اگر هم نتوانست با حسین میجنگد و سپس توبه می کند،چون خدا خود گفته که راه توبه همیشه باز است و این مرد مکار هیچ نمیدانست که این وزوز شیطان است در گوش او تا حجت خدا را بکشد و همانا کسی که دستش به خون حجت خدا رنگین شود،دیگر راه توبه و بازگشتی ندارد، چون رودر روی خدا قرار میگیرد..
سوم محرم بود که سپاهیانی نزدیک به پنج هزار نفر به فرماندهی عمرسعد به کربلا رسید.
عمر سعد می خواست باب سخن با حسین باز کند پس رو به لشکریان کرد و گفت:
_یکی از میان لشکر به نزد حسین علیهالسلام رود و از قول به من به او بگوید به چه نیتی به سمت کوفه آمدی؟
تمام سرها پایین بود و هیچکس حاضر نشد پیغام عمر سعد را ببرد، عمر سعد به ناچار خود،با اشاره به یکی از میان سپاه گفت:
_تو برو...
سرباز از جا بلند شد و گفت:
_مرا معاف دارید، چون من یکی از کسانی هستم که به حسین نامه نوشتم به کوفه بیاید،دیگر جای سوال نمیماند که بپرسم برای چه به کوفه آمدید..
عمرسعد سری تکان داد و دیگری را نشان داد، اما انگار تمام این لشکر همه دعوت کنندگان حسین بودند و این است روزگار کوفیان،خود نامه دعوت مینویسند و خود به روی مهمان شمشیر میکشند.
ادامه دارد...