•『🌖』•
.
.
↫ عارفشهید
📕قسمت ششم بخشی از کتاب حسین پسر غلامحسین 📕
اما هنوز حرفم تمام نشده بود 🤐پرسید🤔
بچه ها اذیت کردند یا از جلسات دوره ای خسته شدی؟» گفتم: «نه! تا به حال دیدی من از این بابت اعتراضی داشته باشم؟😐 گفت: «نه ... اما مطمئنم اتفاقی افتاده که از من پنهان میکنی😶 برای اینکه نگران نشود گفتم: «اتفاق که نه، اما خبری برایت دارم و بعد به او گفتم که باردارم😍 ایمان قوی و روح بلند او چیزی جز شکرگزاری بر زبانش جاری نکرد🤲. به شوخی گفت: هنوز تا دوازده فرزند راه داری بعد😳، مشغول آماده کردن فضا برای جلسه شد.
روزهای بارداری را در بهشت کوچکی که همسرم برایم مهیا کرده بود. به تلاوت سوره های قرآن📓 میپرداختم در ماههای آخر که سنگین بودم بیشتر کارها را دخترهای بزرگتر🤷🏻♀️ (نرجس اقدس انیس و ناهید انجام می دادند. من سعی می کردم در خلوت با خدای خود نجوا کنم و به ذکر و دعا بپردازم🤲🥺
این داستان ادامه دارد....🚌
با ما همراه باشید☺️
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.
.
『عارفگلزارشهدایکرمانرابشناس』
❀
Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『🌖』•