eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•『🌖』• . . ↫ عارف‌شهید فاصله سنی بین بچه ها کم بود و تعدادشان زیاد👨‍👩‍👧‍👦 اما من سعی می کردم هیچ وقت از زندگی ننالم 😫که مبادا آرامش همسرم را بر هم بزنم🤗. برای اینکه بار زندگی بر دوشم سنگینی نکند بچه های بزرگتر را در مسئولیت های خانواده شریک میکردم🥘🧹. این شد که توانستم با سعه صدر و احترام به همسرم، به او در اداره امور بیرون و داخل منزل کمک کنم🤝. رفتار و گفتار غلامحسین برای من الگو بود تا بتوانم فرزندانم را مطابق با معیارهای دینی⭐ که دوست داشت تربیت کنم با اینکه پسرانم در مدارسی درس می خواندند👨🏻‍🎓 که پدر، مدیر مدرسه آنها بود (پرورشگاه صنعتی، یغما و ارباب زاده)، اما این از حساسیت من در تربیت شان ذره ای کم نمی کرد🧕🏻 بودن در کنار غلام حسین و پایبندی به اعتقادات دینی من را نیز پخته تر کرده بود تا در ارتباط با خدا بیشتر دقت کنم🤲 📕قسمتی از کتاب حسین پسر غلامحسین 📕 این داستان ادامه دارد....🚌 با ما همراه باشید☺️ . . 『عارف‌گلزار‌شهدای‌کرمان‌را‌بشناس』 ❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀ •『🌖』•
•『 🎬』• . . ↫مستند بی قرار ‌هم اکنون پخش مستند بی قرار کرمان، سینما شهر تماشا با کارگردانی محمد علی فارسی . . 『پخش مستند بی قرار از شهید یوسف الهی 』Eitaa.com/arefe_shahiid ❀ •『🎬 』•
•『🌖』• . . ↫ عارف‌شهید 📕قسمت پنجم بخشی از کتاب حسین پسر غلامحسین 📕 در یکی از روزهای تابستان ۱۳۳۹ ش متوجه شدم که نهمین فرزندم را باردار هستم😍 خواب 🥱و بیداریهای شبانه 🌚و دوران سخت بارداری خسته ام کرده بود😞 تصمیم گرفته بودم به همین هشت فرزند قناعت کنم، اما یادآوری جمله همسرم که «برگی🍃 از درخت نمی افتد مگر به خواست خدا» خستگی را از تنم ربود. به حکمت خدا راضی شدم🤲 و از سویی آموخته بودم در برابر نعمتهای خدا شکرگزار باشم🤲🙃. در همین حال و هوا بودم که در خانه به صدا در آمد🏠. سعی کردم از این بارداری فعلاً با کسی حرف نزنم و خیلی تلاش کردم طبیعی جلوه بدهم. همسرم بود🧔🏻‍♂️. من تاکنون هیچ چیزی را از او پنهان نکرده بودم و از طرفی مطمئن بودم اگر بفهمد باردار هستم🙃 خوشحال میشود زیرا او معتقد بود اولاد صالح هر چه باشد، کم است و همیشه در دعاهایش این را از خداوند می خواست و به خاطرهمین در به دست آوردن نان حلال🥖 تلاش می کرد. بعد از نماز مغرب قرار بود جلسه دوره ای قرآن در منزل ما🏠 برگزار شود. با اینکه من همیشه بارویی گشاده و آغوشی باز😍 از این جلسات استقبال می کردم اما نمی دانم چطور شد غلامحسین صدا زد: «حاج خانم مشکلی پیش آمده🧐؟ میبینم خیلی تو فکری🤔، گفتم مشکلی که نه اما......» این داستان ادامه دارد....🚌 با ما همراه باشید☺️ . . 『عارف‌گلزار‌شهدای‌کرمان‌را‌بشناس』 ❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀ •『🌖』•
•『 🪖』• . . ↫به وقت نحوه آشنایی سلام من کرمانی هستم و............ ‌ ______________________________________ 🍂بهمون بگوچجوری با آقا محمدحسین آشناشدی 🍂 @shamimeshghar اینم آیدی برای ارسال پیام هاتون 👆😍 . . 『 نحوه آشنایی با محمد حسین یوسف الهی 』Eitaa.com/arefe_shahiid ❀ •『 🪖』•
•『🌖』• . . ↫ عارف‌شهید 📕قسمت ششم بخشی از کتاب حسین پسر غلامحسین 📕 اما هنوز حرفم تمام نشده بود 🤐پرسید🤔 بچه ها اذیت کردند یا از جلسات دوره ای خسته شدی؟» گفتم: «نه! تا به حال دیدی من از این بابت اعتراضی داشته باشم؟😐 گفت: «نه ... اما مطمئنم اتفاقی افتاده که از من پنهان میکنی😶 برای اینکه نگران نشود گفتم: «اتفاق که نه، اما خبری برایت دارم و بعد به او گفتم که باردارم😍 ایمان قوی و روح بلند او چیزی جز شکرگزاری بر زبانش جاری نکرد🤲. به شوخی گفت: هنوز تا دوازده فرزند راه داری بعد😳، مشغول آماده کردن فضا برای جلسه شد. روزهای بارداری را در بهشت کوچکی که همسرم برایم مهیا کرده بود. به تلاوت سوره های قرآن📓 میپرداختم در ماههای آخر که سنگین بودم بیشتر کارها را دخترهای بزرگتر🤷🏻‍♀️ (نرجس اقدس انیس و ناهید انجام می دادند. من سعی می کردم در خلوت با خدای خود نجوا کنم و به ذکر و دعا بپردازم🤲🥺 این داستان ادامه دارد....🚌 با ما همراه باشید☺️ . . 『عارف‌گلزار‌شهدای‌کرمان‌را‌بشناس』Eitaa.com/arefe_shahiid ❀ •『🌖』•
•『 🪖』• . . ↫به وقت نحوه آشنایی سلام ممنون از کانال خوبتون بنده از طریق...... ‌ __________________________________ 🍂بهمون بگوچجوری با آقا محمدحسین آشناشدی 🍂 @shamimeshghar اینم آیدی برای ارسال پیام هاتون 👆😍 . . 『 نحوه آشنایی با محمد حسین یوسف الهی 』Eitaa.com/arefe_shahiid ❀ •『 🪖』•
•『 🪖』• . . ↫به وقت نحوه آشنایی موقع شهادت حاج قاسم لحظه دفن ایشان.... ‌ ______________________________ 🍂بهمون بگوچجوری با آقا محمدحسین آشناشدی 🍂 @shamimeshghar اینم آیدی برای ارسال پیام هاتون 👆😍 . . 『 نحوه آشنایی با محمد حسین یوسف الهی 』Eitaa.com/arefe_shahiid ❀ •『 🪖』•
📕قسمت ششم بخشی از کتاب حسین پسر غلامحسین 📕 اما هنوز حرفم تمام نشده بود 🤐پرسید🤔 بچه ها اذیت کردند یا از جلسات دوره ای خسته شدی؟» گفتم: «نه! تا به حال دیدی من از این بابت اعتراضی داشته باشم؟😐 گفت: «نه ... اما مطمئنم اتفاقی افتاده که از من پنهان میکنی😶 برای اینکه نگران نشود گفتم: «اتفاق که نه، اما خبری برایت دارم و بعد به او گفتم که باردارم😍 ایمان قوی و روح بلند او چیزی جز شکرگزاری بر زبانش جاری نکرد🤲. به شوخی گفت: هنوز تا دوازده فرزند راه داری بعد😳، مشغول آماده کردن فضا برای جلسه شد. روزهای بارداری را در بهشت کوچکی که همسرم برایم مهیا کرده بود. به تلاوت سوره های قرآن📓 میپرداختم در ماههای آخر که سنگین بودم بیشتر کارها را دخترهای بزرگتر🤷🏻‍♀️ (نرجس اقدس انیس و ناهید انجام می دادند. من سعی می کردم در خلوت با خدای خود نجوا کنم و به ذکر و دعا بپردازم🤲🥺 این داستان ادامه دارد....🚌 با ما همراه باشید☺️
📕قسمت هفتم 7️⃣کتاب حسین پسر غلامحسین 📕 ماه 🌙اسفند فرا رسید، آخرین روزهای بارداری ام سپری می شد. این ماه مصادف بود با ماه پربرکت و رحمت خدا یعنی ماه رمضان🌝یادم می آید یکی از شب‌های احیا🌒 بود. مردم برای مناجات با خدا🤲 به مساجد و تکیه ها🕌 می رفتند با اینکه دلم❤️به همراه آنها می رفت اما می بایست در خانه🏠 بمانم و منتظر تولد نوزادم باشم👶🏻. چون بچه ها کوچک بودند همسرم من را تنها نمی گذاشت و در خانه به احیا 🌒و شب زنده داری🤲 می پرداخت شب بیست و شش اسفند بود و آسمان پوشیده از ابر☁️، همه جا تاریک و ظلمانی بود🌑 و هوا هم از همان سر شب بارانی🌧️ غلام حسین سجاده اش را کنار پنجره اتاق پهن کرد📿 و مشغول راز و نیاز با خدا شد. باران کم کم شروع به باریدن کرد🌧️ و من ساعتی دعا و نماز خواندم و رفتم که بخوابم🥱... این داستان ادامه دارد 🚙 با ما همراه باشید ☺️
27.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توسل به ائمه(ع) 📕صفحه 107،108،109 کتاب حسین پسر غلامحسین 📕 محمد حسين يوسف الهی با اینکه از لحاظ سنی جوان🧔🏻‍♂️ بود اما مانند یک پدر برای بچه های اطلاعات ز زحمت میکشید به آب و غذایشان🥘 رسیدگی می کرد مراقب نماز و عباداتشان 📿بود. مأموریتهایشان را زیر نظر می گرفت و خلاصه مانند یک پدر دلسوز احساس مسئولیت داشت و از آنها مراقبت میکرد وقتی قرار بود بچه ها برای شناسایی بروند خودش قبل از همه می رفت🚶 و محور را بررسی میکرد بعد بچه ها را تا اواسط راه همراهی میکرد و محور را تحویلشان می داد تازه بعد از اینکه گروه به طرف دشمن حرکت می کرد، می آمد و اول محور منتظرشان می نشست گاهی کنار آب، گاهی روی تپه یا هر جای دیگری، فرار نمی کرد. ساعت ها منتظر میماند تا برگردند. وقتی کار شناسایی طول می کشید و یا اتفاقی برای بچه ها می افتاد که با تأخیر بر می گشتند. مثلاً به سنگر کمین بر می خوردند، عراقی ها میدیدنشان با راه را گم می کردند و یا هر دیگر در همه این احوال محمد حسین از جایش تکان نمی خورد و با توجه به سختی انتظار کشیدن مدت با دلشوره و نگرانی می نشست و چشم به راه🧐 می دوخت بارها شنیدم که می گفت وقتی بچه ها به شناسایی می روند برای سلامتی و موفقیتشان به ائمه (ع) متوسل میشوم🤲 و تا برگردند به دعا و ذکر می نشینم و منتظرشان می شوم. اگر زمانی حادثه ای برای یکی از بچه ها رخ می داد، محمد حسین مثل مرغ سر کنده میشد🥺. خودش را به آب و آتش میزد تا او را نجات دهد. هر کاری از دستش بر می آمد انجام میداد و تا زمانی که موفق نمی شد، آرام نداشت. خاطره های آقا محمد حسین ادامه دارد 🚙 همراه ما باشید 🙃
✍چشم برزخی سردار ...🌷🕊 ◾️شهید محمد حسین یوسف الهی چشم برزخی داشت پیروزی‌ ها را می‌ دانست شکست‌ ها را می‌ دانست باطن افراد را می‌ دید و عاقبت‌ شان را پیشگویی می‌کرد… ▪️او با نماز شب و عبادت و جهاد خالصانه مصداق سالکان و عارفانی بود که به فرموده امام خمینی یک شبه ره صد ساله را طی کرد و چشم تمام پيران و کهنسالان طريق عرفان را حسرت زده قطره ای از دريای بی انتهای خود کردند. ◾️زمستان ۶۴ بود با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. ▪️بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید من هم شیمیایی می شوم. ◾️حسین به همه اشاره کرد به جز من! ▪️چند روز بعد تمام شهودهای حسین در عملیات والفجر ۸ محقّق شد! ☑️راوی حمید شفیعی همرزم شهید
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. روی بچه ها پتو میکشید خاطره ای از دلسوزی های شهید یوسف الهی .