◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۷۵ #فرزندآوری #جنسیت_فرزند #حرف_مردم #قسمت_دوم پسرم خیلی تنها بود، خیلی خوب میشد اگه
۵۷۵ با گریه از مطب اومدم بیرون همسرم و بچه ها توی ماشین منتظر من بودن مطمئن بودم که همسر جان براش مهم نیست جنسیت بچه چیه و فقط مثل همیشه می پرسه سالم بود یا نه، اما برای من که باید با خانوادم که منتطر بودن بفهمن جنسیت بچه چیه مواجه میشدم خیلی مهم بود، البته غیر از اون خودم هم از صمیم قلب دختر میخواستم و نمیتونم این مسئله رو انکار کنم. وقتی برگشتم خونه موقع اذان مغرب بود با گریه نشستم سر سجاده و قرآن رو باز کردم (من همیشه مواقعی که خیلی ناراحتم و واقعا مستأصل میشم به قرآن رجوع میکنم و از خداوند مهربون راهنمایی میخوام)سوره ی اسرا آیه ی ۸ (عسی ان یرحمکم و ان عدتم عدنا ..............و یدع الا نسان بالشر دعاعه بالخیر و کان الانسان عجولا)(امید است که خداوند به شما رحم کند و اگر طغیان و فساد کنید ما هم به عذاب شدید باز میگردیم. و انسان به همان صورت که خوبی ها را می طلبد،بدی ها را می طلبد و انسان بسیار عجول و شتابزده است) وقتی این آیات اومدن جلوی نظرم ناخودآگاه اشکام بند اومدن، اون جا بود که متوجه شدم دارم ناشکری میکنم و خدای حکیم مطمئنا بهترین ها رو نصیبمون کرده و ما از خیلی چیزها بی خبریم. فردای اون روز وقتی همه فهمیدن که این فرزندم هم پسره به حالتهای گوناگون بهم می فهموندن که پس به قول معروف این رشته سر دراز دارد😒 خوب حالا من مونده بودم و متقاعد کردن یکسری آدمی که اصلا حرفهای منو قبول نداشتن نه تنها حرفهای من بلکه آیات قرآن، اونجا بود که فهمیدم خیلی از ماها مصداق آیه ی شریفه ی ( نومن ببعض و نکفر ببعض) هستیم، می بینیم کجا و چی به نفعمون هست همون جا حجت رو قرآن قرار میدیم ولی وای به اون روزی که اعتقادات تو خالی ذهنمون با کلام خدا و اهل بیت تطابق پیدا نکنه...... جالب اینجاست که خودم میدونستم چیکار دارم میکنم و با خدا جونم عهد بستم که انشاالله لیاقت داشته باشم و بچه هام رو خوب تربیت کنم که یار و مددکار حضرت حجت باشن انشاالله، اما باز هم سعی در متقاعد کردن اطرافیان داشتم، همونهایی که تو خفا به حرفهای من میخندیدن و احتمال میدادن شاید من عقلم رو از دست داده باشم😄 بارداری راحتی رو پشت سر گذاشتم البته خوب با بودن دوتا پسر بچه ی شیطون و نبودن همسر (چون همسرم گاهی برای کار مجبور بودن ما رو تنها بگذارن و به شهر دیگه ای برن) کار سختتر بود اما با توکل بر خدا و توسل به حضرت رباب (که ارادت خاصی بهشون دارم) میگذشت. این بار هم اولتیماتوم از طرف مادرم صادر شد که برای زایمانم نمیاد 😔 دوباره استرسها شروع شد و فکر و خیال اینکه اگر نتونم این بار زایمان طبیعی داشته باشم چون این بارداریم یه کم با حاملگی های قبلم تفاوت داشت و اون فشار بالای من بود و همین بیشتر من رو می ترسوند. به خاطر کار همسرم مجبور شدیم به شهر خودمون برگردیم و حالا دیگه من ۷ ماهه باردار بودم، باز هم خدای مهربونم کمکم کرد و تنهام نگذاشت و من تونستم با یک زایمان طبیعی خیلی راحت پسرم رو دنیا بیارم البته اینبار تنها کسی که پشت در اتاق زایمان منتظرم بود همسرم بودن که بعد از زایمانم هم به یکی از خدمه مقداری پول داده بودن و ازشون خواستم بیان کمک من و لباسهای پسرم رو بپوشونن😊 نکته ی قابل توجه این اتفاقات اینجاست که هر چی من از طرف اطرافیان تهدید میشدم که اگر بچه بیارم تنها میمونم و کسی حاصر نیست بیاد کمکم اما هر بار اسباب و مسببات الهی جوری رقم میخورد که همه چیز آسون تر از قبل می شد. الحمدلله و با فضل خدا یه پسر شیطون و خوشگل نصیبمون شده که هر کسی تا میبینتش عاشقش میشه😊 ثواب دوسال شیر دادن به پسرم رو این بار هدیه به حضرت رباب مادر شش ماهه ی کربلا کردم و ازشون خواستم که اینبار خونه مون رو به قدوم مبارک یه فرشته کوچولو مزین کنن که همونجا نذر کردم که اگر این اتفاق بیفته اسمش رو به تبعیت به اسم مادرمون حضرت فاطمه، فاطمه می گذارم. از زایمان پسر سومم به بعد تقریبا همه ی انگشت اشاره ها به سمت من بود حتی اگر تا اون موقع از سمت خانواده ی همسرم هم حرفی نمیشنیدم، حالا دیگه اونها هم شروع کرده بودن به نصیحت و پند و اندرز این که دیگه بسه، خیلی سخته، بچه ی زیاد دردسره، تو که شوهرت همیشه پیشت نیست، میخوای چکار این همه، بچه آینده میخواد و در آخر آموزش راههای مختلف جلوگیری از بارداری توسط فامیل😳 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag