◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۸۳ 📌مدرک هایی که به دردم نخورد. #فرزندآوری #رویای_مادری 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۵۸۴
#فرزندآوری
سلام من خواستم تجربه خودمو بگم و به دوستان یادآوری کنم که دنیا همیشه طبق برنامه ریزی های ما پیش نمیره...
من همیشه دوست داشتم سه تا بچه داشته باشم اولی رو چهار سال بعد از ازدواج به دنیا آوردم (بخاطر دانشگاهم) که خیلی خیلی پشیمونم از این تصمیمی که گرفتم.
برای بچه دوم اوایل مشتاق بودم ولی همسرم مخالفت می کردن و می گفتن زوده، بچه مون گناه داره اگه خواهر و برادر براش بیاریم، نمی تونیم بهش توجه لازم رو داشته باشیم.
خلاصه بعد از چند سال، بخاطر اینکه دیگه پشتمون باد خورد، بیخیال بچه شدیم تا اینکه ناخواسته باردار شدم، خیلی ناراحت بودم. بالاخره دومی دنیا اومد و شد تمام هستی من، شور زندگی به من داد، انقدر از اومدنش خوشحال بودم که هزاران بار استغفار کردم بخاطر ناراحتیم موقع بارداری...
کوچولوی من یکسال و نیمه شد و منتظر بودم که دو ساله بشه و سومی رو باردار بشم چون واقعا از فاصله هفت ساله بچه هام پشیمون بودم اما همسرم بیمار شدن و مجبور به شیمی درمانی، همین شیمی درمانی باعث عقیم شدن ایشون شد و حسرت مادر شدن دوباره به دل من موند...
خواستم به همراهان کانال تون بگم تا دیر نشده و سلامتید به خاطر درس و دانشگاه و کار این فرصت رو از خودتون و بچه هاتون نگیرید، هیچی توی دنیا به اندازه ی خانواده برای آدم پشت گرمی و دلخوشی نیست....
برای شفای بیماران هم دعا بفرمایید.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۸۶ 📌کوچکترین حق خانواده های چند فرزندی... #فرزندآوری #صاحبخانه_خوب 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۵۸۷
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سبک_زندگی_اسلامی
سلام بنده در یک خانواده پر جمعیت بزرگ شدم😌😌 سه برادر و پنج خواهر که همه الحمدالله تحصیل کرده و با ایمان هستن😍😍 خواهر آخری من به قولی خدا خواسته بود😊 که حدود ۱۵ سالی از من کوچکتر هست☺️
موقعی که مادرم باردار شدن دوتا از برادرام ازدواج کرده بودن، و وقتی ما متوجه شدیم مادر باردار هست که دیگه تقریبا آخرای بارداریشون بود و زهرا خانم می خواست به جمع ما اضافه بشه😘 دخترا خیلی خیلی خوشحال بودن ☺️ ولی پسرا کمی ناراحت😟 فامیل هم از عمه و خاله گرفته تا دیگران همش میگفتن این بچه میخواد چی بشه نمیدونم، 🧐اگه ناقص باشه و به دنیا بیاد چه میکنید😳 بعضی ها میگفتن احتمالا ناقص العقل بدنیا بیاد یا خیلی زشت☹️ مدام به مادرم میگفتن سن بالا باردار شدی، میخواستی چکار! بچه سالمی نمیشه و از این حرفها😕
دلم به حال مادرم میسوخت😢 که چه طعنه و حرف و حدیث ها رو تحمل کرد البته این رو بگم مادرم خانم صبوری بود و هیچ وقت توی زندگی به حرف دیگران گوش نمیدادو توجه نمیکرد🤩🤩
خواهرم به دنیا آمد زیبا و آرام😘 البته آرام بودنش بیشتر بخاطر قرآن و نماز شبی هست که مادرم میگفت حتی یک شب نبود که نخوانده باشم🤲
دو سه ساله بود که تقریبا جزء ۳۰ قرآن رو بلد بود. مادر میگفت زمان بارداری و شیردهی خیلی این سوره ها رو خواندم☺️
خواهرم با نوه خانواده که دختر برادرم بود تقریبا چند ماهی فاصله داشتن☺️ خواهرم بزرگ و بزرگ شد در مدرسه عالی و شاگرد اول بود، در اجتماع و همه جای شهر ما صحبت از اوست، و اکثرا او را میشناسن ، در کنکور رتبه بسیار عالی آورد 😊 زمان قبول شدنش در چند جای خیابان های بزرگ شهر نام اونو زدن و همه خوشحال بودن که از شهرشون یک نفر رتبه عالی در کنکور آورده🌷🌷
زبان انگلیس رو به خوبی صحبت و تدریس میکنه😊 او باعث افتخار خانواده و فامیل شده😍 حالا همه جا سخن از موفقیت و پیشرفت او هست 🌼
فاصله سنی خواهر و مادرم تقریبا ۴۳ سال هست ولی مادرم همیشه روحیه شاد و جوانی دارن حتی الان الحمدالله، و این رو مطمئن هستم بخاطر این هست که مادرم هیچ وقت چشم و هم چشمی نمیکرد، حسرت زندگی دیگران رو نمیخورد، عاشق بچه ها و پدرم بود و همه اینها رو با عمل به ما نشان میداد تا ما در آینده استفاده کنیم و در زندگی به کار بگیریم😍
من در عمل دیدم نه سن و نه موقعیت اجتماعی و اقتصادی، برای بچه دار شدن مهم نیست😌 خانواده ما از نظر مالی متوسط بود☺️اینجوری نبود که همیشه بهترین چیزا و غذاها رو بخوریم و یا داشته باشیم، این جور که بزرگ شدیم همیشه قانع بودیم الان خودم نزدیک ۱۰ سال هست ازدواج کردم هیچ وقت نگفتم ندارم و نیست و زندگی رو بر خودم و همسر و فرزندانم سخت و تلخ نکردم.
من دوفرزند ۸و ۴ ساله دارم بخاطر ادامه تحصیل و مسائلی که برام پیش آمده بود بچه دار نشدم، که اشتباه بزرگی بود😢😢😢 اما آرزوی بچه های زیادی رو دارم🤲
ان شاءالله همگی از خدا مهربونمون بخواهیم که توانایی مادری کردن واقعی با مهربانی، با ایمان ، و دلسوز و همراه و..... رو بهمون بده تا بتوانیم سربازهای خوبی برای امام زمانمان بزرگ کنیم🤲 و همیشه در نظر داشته باشیم که خدا خودش صاحب ما هست میداند چکار کند، فقط بسپارید به خودش و هیچ وقت نگید فلانی این رو گفت و یا سنم بالا رفته😞 موقعیت اقتصادی اجازه نمیده...
مطمئن باشید سلامتی و روزی دست خدای مهربون هست و فقط از او بخواهیم و حرف دیگران هیچ اهمیتی نداشته باشه😊 امیدوارم همه اونایی که دوست دارن فرزند دار بشن خدا بچه سالم و صالح بهشون عنایت کنه🤲 و بنده و همه اونایی رو هم که منتظر فرزندان بیشتری هستن یاری و کمک کنه ان شاءالله
🌺🌺
التماس دعا
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۸۷ #فرزندآوری #بارداری_بعداز_35_سالگی #سبک_زندگی_اسلامی سلام بنده در یک خانواده پر جم
#تجربه_من ۵۸۸
📌فرصت های از دست رفته...
خیلی وقت بود که من و همسرم تصمیم گرفته بودیم بچه دوم رو داشته باشیم، بچه اول ما پسر ۷ ساله هست و این رو بگم که من خودم معتقد بودم که فاصله سنی بچه ها باید کم باشه اما بعد از دوسالگی پسرم مدام من و همسرم به دنبال این بودیم تا شرایط زندگی از جهات مختلف در حد خوب باشه بعد اقدام به بچه دار شدن بکنیم.
بعد از گذشت حدود ۵ سال متوجه شدیم شرایط هر روز به نحوی هست و چه بسا فرصت ها از دست میره و اینکه همه چیز در حد خوب یا عالی باشه، معلوم نیست کی اتفاق بیفته
متوسل به امام مهربانی امام رضا علیه السلام شدیم و خواستیم تا به ما کمک کنن که خدا رو شکر خواسته ما رو اجابت کردن و الان یک پسر ۱۱ ماهه به اسم علیرضا داریم.
دوران بارداری پر فراز و نشیبی داشتم از فشار خون بارداری و دوران کرونا و ....هر بار که کم انرژی میشدم کانال شما رو باز میکردم و مطالب دوستان رو مطالعه میکردم و روحیه میگرفتم و با خودم میگفتم انشالله منم بچه ام در کنارم باشه و براتون بنویسم.
خواستم به دوستان بگم اگه منتظر این هستن که همه شرایط جور بشه و آماده بشه تا بچه دار بشن، کار خیلی اشتباهی هست و این فقط از دست دادن فرصت هاست.
ازتون میخوام برامون دعا کنید که خدا یه دختر خوب هم بهمون عنایت کنه🙋
التماس دعا از همه 🌺
انشالله که عاقبت بخیر باشیم.
#فرزندآوری
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۸۸ 📌فرصت های از دست رفته... خیلی وقت بود که من و همسرم تصمیم گرفته بودیم بچه دوم رو دا
#تجربه_من ۵۸۹
#فرزندآوری
#بارداری
#سقط_جنین
#معرفی_پزشک
با سلام، من متولد ۶۹ هستم ، یک پسر ۵ ساله بسیار بازیگوش دارم که نوزادی خیلی سختی داشت چون رفلاکس حاد و بی خوابی و بی اشتهایی زیاد داشت.
همین باعث شده بود که هم تصمیم خودم و هم نزدیکانم بر این باشه که دیگه دومی رو نیارم!! ولی از وقتی که پسرم وارد ۴ سالگی شد خیلی دلم برای تنهاییش میسوخت و با همه سختی ها و مشکلات و خاطرات بد اوایل بچه داری، تصمیم گرفتم اقدام به فرزندآوری کنم. تا اینکه بهمن ۹۹ متوجه شدم ۵ هفته باردار هستم ولی با درد های شدید و... که متاسفانه منجر به سقط شد.
خیلی بابت این موضوع اذیت شدم چون تصورشم نمی کردم و همیشه فکرم به این بود که من و همسرم بدن آماده ای داریم! خلاصه یه روز با یه تجربه بسیااار شبیه خودم مواجه شدم که این خانمم بعد از سقط حجامت ساکرال انجام داده بودند، من هم با تحقیق و سختی راضی کردن همسر، چند روز قبل از ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ حجامت ساکرال کردم و به فضل الهی در اواسط ماه رمضان متوجه شدم باردار هستم یعنی سه ماه بعد سقط.
الان خداوند یه پسر دیگه به ما هدیه کرد که فقط خودش میدونه پسر بزرگم چقدر از این بابت خوشحال و منتظره...
انشاالله تصمیمم بر این هست که اگر پسر دومم نوزادی بهتری داشته باشه با فاصله کمتر از دو سال، سومی رو هم بیارم.
جا داره بگم ما خانواده خیلی ولایی هستیم و همیشه ازینکه شرایط باعث شد بچه کم داشته باشیم احساس شرمندگی میکردیم و اینکه حرف حضرت آقا خدایی نکرده زمین نمونه.
خدا انشاالله به هم مادران چشم انتظار بچه های سالم و صالح بده که خودم تجربه انتظار و سختی بعد از سقط رو دارم، و اینکه هیچوقت توکل رو یادمون نره که واقعا نتیجه ش رو دیدم. و جا داره از خانم دکتر نجیب و مومن خودم، خانم دکتر شهرزاد هداوند بیمارستان مصطفی خمینی تهران، تشکر کنم که خیلی روحیه امیدواری به خانمها تزریق می کنند.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۰ 📌فکری به حال این وضعیت کنید. #فرزندآوری #مادری 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۵۹۱
#رزاقیت_خداوند
#ساده_زیستی
#فرزندآوری
#سختیها_و_مشکلات
#قسمت_اول
سال ۸۳ در سن ۱۹ سالگی با همسرم آشنا شدیم، کمتر از چهار ماه عقد بودیم، خدارو شکر دوران عقد خوب و بدون اختلافی داشتیم، با اینکه خانواده ی من دوست داشتن مراسم عروسی رو دیرتر بگیریم اما همسرم تونست اونا رو راضی کنن که زودتر مراسم عروسی رو بگیریم، مراسمی کاملا ساده و بدون مخارج زیادی
همسرم تازه درسشو تموم کرده بودن و بیکار بودن، جالب اینکه هیچ یک از خانواده هامون شرایط مالی چندان خوبی نداشتن که بتونن کمکمون کنن، یادمه همسرم اوایل میگفتن بخاطر شرایط بد اقتصادی اصلا دوست نداشتم ازدواج کنم، اما وقتی آیه ای که در مورد اینه که ازدواج کنید که خدا خودش روزی دهنده هست رو دیدم به خدا توکل کردم تصمیم به ازدواج گرفتم.
یکماه از ازدواجمون می گذشت که یه روز خواهرم تلفنی بهم گفت دیشب خواب دیدم روروئک خریدید😊 چند روز بعدش فهمیدم باردارم، اون موقع همسرم بیکار بود با اینکه خودمون بخاطر دیدن تجربه آشنایان که دیر اقدام به بارداری کرده بودن بندگان خدا سالیان سال هزینه کردن که تونستن بچه دار بشن، خواسته بودیم بچه دار بشیم.
نمیدونستم بخاطر بارداریم خوشحال باشم یا نگرانِ بیکاری همسر مهربانم باشم، چقدر اون روزا بخاطر ویار سختم اذیت شدیم، راحت از نگاه همسرم میشد فهمید که چقدر شرمنده ی من میشه آخه بنده خدا خیلی وقتا یه آبمیوه هم نمیتونست تهیه کنن😔
خودمم که اصلا دوست نداشتم خانوادم از مشکلاتمون باخبر بشن واسه همین بدون اینکه بتونم واسه کسی درد دل کنم توی خودم میریختم با اینکه فقط چند ماه بود ولی خیلی دوران سختی بود، همسرم مرد سختی کشیده ای بود ولی من نه تحملم خیلی کم بود 😔 اما با این همه خیلی خیلی امیدوار بودم که حتما خداوند کمکمون میکنه
خدارو شکر همون ماههای اول بارداریم، کار خوبی پیدا کردن، کاری که خودمم باورم نمیشد☺️
شش ماهه باردار بودم که صاحب خونه اومد گفت خونه رو احتیاج دارن 😳 درست بود که همسرم سرکار رفته بودن ولی اصلا نه پول پیش داشتیم نه میتونستیم اجاره ی سنگین پرداخت کنیم، خلاصه بعد از چند روز یه خونه اجاره کردیم که نه آب گرم داشت نه کولری که تابستونه خنک بشیم😒 خداروشکر ماه پنجمم تقریبا ویار وحشتناکم تموم شد حالم خیلی بهتر شده بود، بچه چند روز به شب یلدا به دنیا اومد، زایمان تقریبا سختی داشتم یادمه تو بیمارستان به مادرم خیلی جدی میگفتم اصلا دیگه بچه نمیارم.
با به دنیا اومدن بچه تازه مشکلات شروع شده بود اون سال زمستان سختی بود برف زیادی اومده بود همسرم تازه سر کار رفته بودن بخاطر همین نمیتونستیم پوشک واسه بچه بخریم پارچه میذاشتیم، چقدر بچه گریه می کرد، گوش درد شدیدی داشت مادرم ده روز پیشم بود بعدش من موندمو بچه داری و بی تجربگی و کهنه شستن با آب سرد وسط حیاط، خیلی وقتا بچه تا دیر وقت یکریز گریه میکرد، ساعت دو سه نصف شب تا میخوابید بدو میرفتم کهنه ها رو میشستم کنار یخ بالا اومده پای شیر آب......
خلاصه دوسالی اون خونه بودیم که خدارو شکر تونستیم خونه ی مناسبی اجاره کنیم خونه مون دو خوابه بود، اینقدر خوب بود که خستگی اون دو سالو میتونست از تنم در بیاره😉
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۱ #رزاقیت_خداوند #ساده_زیستی #فرزندآوری #سختیها_و_مشکلات #قسمت_اول سال ۸۳ در سن ۱۹
#تجربه_من ۵۹۱
#فرزندآوری
#مادری
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_دوم
خدارو شکر زندگی خوبی داشتیم اینکه میگم خوب در حد رفع نیاز خودمون نه شاهانه، از همون اول زندگی همسرم با هزینه های بی مورد موافق نبود، خیلی زود تونست من رو هم با خودشون همراه کنن ، پدرم همیشه وقتی بچه هاش گلایه داشتن از زندگی میگفتن اگه توقعتون رو کم کنید همه چیز درست میشه میگفت همینجوری که نمیمونه
👌همسرم اهل تفریح بودن با موتور معمولا جمعه ها جاهای مختلف میبردنمون گاهی تو مسیر برگشت بچه خوابش میبرد متکای کوچیکی همراهمون بود روی فرمون موتور میزاشتیم سرشو روش میذاشت با خیال راحت می خوابید😁
باهمسرم خدارو شکر همیشه نظرمون بر این بود که فاصله ی سنی بچه ها کم باشه، بچه ی اولم سه سال و نیمش بود که اقدام کردیم واسه بچه ی دوم، دوماه بعد باردار شدم ، وقتی واسه آزمایش دوران بارداری رفتم مسول آزمایشگاه بچه ی اولمو تو بغلم دید بجای تبریک گفتن، بهم گفت ظلم کردی در حق بچه ی اولت ، واسه من اون موقع که تمام زندگیم حرف و نظر دیگران بود خیلی ناراحت شدم 😔 خدا بهش رحم کرد اطلاعات الان رو نداشتم وگرنه یه جواب خیلی خوب واسشون داشتم😂
خیلی خوشحال بودم احساس آرامش خاصی داشتم چون یکسالی قبل از بارداری دومم با طب سنتی آشنا شده بودیم خدارو شکر دیگه خبری از اون ویار وحشتناک نبود، همسرم خیلی مواظب بود تغذیه ی سالمی داشته باشم، هنوز سونو نرفته بودم یه روز از خواب بیدار شدم میخواستم تشک خواب رو بردارم سنگین بود، دچار مشکل شدم. خیلی نگران شدم با همسرم تماس گرفتم رفتم درمانگاه گفتن باید سونو گرافی بری، وقتی رفتیم سونو گرافی تو مسیر خیلی می ترسیدم وقتی ماشین تکون میخورد دلم میریخت جرات نمیکردم تکون بخورم میگفتم الان بچه سقط میشه😭
سونو رو که دکتر دید گفت خدارو شکر وضعیت بچه خوبه فقط جفتت پایینه باید استراحت کنی، خیلی خوشحال شدیم آخه فهمیدیم که جنسمونم جور شده☺️
اطرافیانمونم خیلی خوشحال شدن
به لطف خدا بچه ی دوممون صحیح و سالم به دنیا اومد زایمان راحتی داشتم بر عکس زایمان اولم، مادرم بعد از ده روز رفت وقتی مادرم رفت یک روز تمام گریه کردم😔 اما ایندفعه تجربه ی بچه داری داشتم خیییلی بهتر به بچه میرسیدم ، بهتر بگم باهاش کیف میکردم انگار بیشتر من نیاز به وجودش داشتم تا بچه به محبت مادر😍 خدارو شکر روزای خوبی بود.
با اینکه همسرم شغل خوب و راحتی داشت، ولی هر چند وقت یکبار به فکر عوض کردن شغلش میفتادیم، آخه ما اعتقاد داشتیم کاری که آدم انجام میده باید هر چقدر میتونی منفعت بیشتری به مردم برسونی، هفت سال بود که شغلش همین بود، درآمدش به نسبت خوب بود، شریک خیلی خوب و مومنی داشتیم، وقت اذان باهم واسه نماز به مسجد میرفتن، وقتی میومدن مشتریاشون صف کشیده بودن تا از مسجد بیان، با این همه شغلشون جوری بود که بیشتر از اینکه سودی برسونه، وقت مردم رو تلف میکرد، با اینکه درآمدش شرعی بود ولی دوست داشتیم خدا کمکمون کنه یه کار دیگه ای انجام بدیم، بالاخره یه دفعه همسرم رفتن از زیارت آقا امام رضا( ع) برگشتن تصمیم گرفتیم که به آقا متوسل بشیم که بتونیم دل از این کار بکنیم، همین جورم شد تو مدت چند ماه موفق شدیم دل از شغلی که خیلیا آرزوشو داشتن، بکنیم یعنی در واقع بخاطر خدا و توسل تونستیم که بر خدا توکل کنیم.
ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۱ #فرزندآوری #مادری #سبک_زندگی_اسلامی #قسمت_دوم خدارو شکر زندگی خوبی داشتیم اینکه می
#تجربه_من ۵۹۱
#فرزندآوری
#حرف_مردم
#قسمت_سوم
وقتی پدر و مادرمون فهمیدن همسرم اون کار رو رها کرده، خیلی ناراحت شدن، کلی بهمون غر زدن😔☺️ وقتی کسی از دلیلش میپرسید سعی میکردم سکوت کنم یا بگم همسرم شغلشو دوست نداشت بخاطر همین خانواده من فکر میکردن مقصر همسرم هست، خانواده ی همسرم فکر میکردن مقصر منم😉
خلاصه چند ماهی طول کشید تا همسرم تونستن کار جدیدی رو جور کنن تو این مدت کلی حرف و حدیث پشت سرمون بود که اینا چرا این کارو کردن🤔🤔🤔😊
دوسال قبل از بیکار شدن همسرم زمین خریدیم وام مسکن گرفتیم هر چقدرم پس انداز داشتیم روش گذاشتیم خونه ساختیم بهمین خاطر پس انداز خیلی کمی داشتیم واسه روزای بیکاری، من که همه چیزم حرف و نگاه دیگران بود اون سال عید واسه فرار از غر غر بزرگترا سعی کردیم همون پس انداز کم رو هم خرج سر و لباس کنیم که فکر نکنن پول نداریم😒😉
خلاصه ما موندیم و یارانه ای که میدادن😅 از بخت ما عروسی داداشمم بود، به سختی تونستیم یه لباس واسه دخترم جور کنیم😍 یک ماهی بعد از عید خدارو شکر شغل خوبی خدا نصیبمون کرد که تقریبا هر روز افراد مختلفی دعامون میکنن😍
بچه ی دوممون سه ساله بود بین آوردن بچه ی سوم تردید داشتیم که بیاریم یانه، حالا اگه بخوایم بیاریم چند سال دیگه، که فهمیدیم خدا پیشاپیش برنامشو چیده خودش هدیه داده😁
وقتی فهمیدم نمیدونستم ناراحت باشم یا خوشحال فقط میدونستم استرس عجیبی گرفته بودم، حالا خودمون هیچی به دیگران که همش میگن دیگه جنستون جوره بستونه، نیارید دیگه☺️ چجوری بفهمونیم خدا خواسته 🙈😄
موقع نماز رفتم سر سجاده خیلی دلم گرفته بود گریم گرفت😭 گفتم خدایا راضیم حالا که دادی لیاقت مادر خوب بودن رو هم بهم بده 🤲
سعی کردیم تا وقتی که لو نرفتیم به کسی چیزی نگیم😉 ماه رمضان بود خونه ی مادر شوهرم بودیم که بچه ها گفتن مامانم روزه نمیگیره میگه حالم بد میشه روزه میگیرم😂 همون جا بود که شک کردن گفتن تو محاله روزه نگیری معلومه بارداری، خلاصه کلی نصیحت شنیدیم که بچه خرج داره، الکی نیست، شما فکر بزرگتر شدنشونم بکنید.
منم سعی میکردم لبخند بزنم، ولی سعی میکردم بفهمونم خدا روزی رسونه ، یکی از آشناها بهم گفت تو هم کلاه ما سرت رفت بچه زیاد آوردید😳 خیلی ناراحت شدم به همسرم گفتم یکی اینجوری بهم گفته حتی گریه هم کردم😒 فکر نمیکردم همسرم ناراحت بشه اون که همیشه خونسرد بود با دیدن حال خراب من بهم ریخت، گفت بگو ببینم کی بوده تا برم جوابشو بدم😂 زیاد ویار نداشتم ولی از لحاظ جسمی نسبت به بارداری های قبل اذیت میشدم.
با همسرم تصمیم گرفته بودیم غربالگری نریم، همسرم میگفتن گیریم که خدایی نکرده بچه ناقصم باشه از لحاظ شرعی که نمیتونیم کاریش کنیم، منم اجازه نمیدم پس چرا بیخودی واسه خودمون استرس درست کنیم.
با اینکه دلم لک زده بود واسه دونستن جنسیت بچه، ماه ششم بودم که سونو دادم، همسرم گفتن جنسیت بچه رو نپرسی، میخوام موقع دنیا اومدن بچه، بفهمیم که جذاب باشه 😒😊وقتی رفتم سونو همسرم نتونست بیاد با بچه ها رفتم، بچه ها که تو اون چند ماه همش با هم سر جنسیت بچه شرط میذاشتن، دخترم میگفت دختره، پسرم میگفت پسره، با هیجان تمام پشت در نشسته بودن که بفهمن جنسیت چیه؟ انگار نه انگار واسه سلامتی بچه اومده بودیم سونو😁 موقع انجام دادن سونو بهم گفتن خدارو شکر همه چیز بچه خوبه. وقتی خیالم راحت شد طاقت نیاوردم گفتم جنسیت بچه چیه؟ گفتن پسره،
از اتاق که بیرون اومدم سریع پرسیدن بچه چیه؟ دلم واسه دخترم سوخت گفتم بابایی گفتن جنسیت رو نپرسم، فکر میکردم اینجوری دروغ هم نگفتم، دخترم گفت من از اینجا تکون نمیخورم تا بری بپرسی بیای ببینم چیه 😁دیگه کاری از دستم بر نمیومد الکی رفتم پشت در و برگشتم اومدم گفتم بچه پسره،
اصلا فکر نمیکردم دخترم اینقدر ناراحت بشه، با یه رنگ و روی پریده، سرشو پایین انداخت گفت اشکالی نداره، هنوزم که یادش میفتم دلم میگیره از داداشش شکست خورده بود حالا هی میگفت بچه های من خاله ندارن😁
👈ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۱ #فرزندآوری #حرف_مردم #قسمت_سوم وقتی پدر و مادرمون فهمیدن همسرم اون کار رو رها کرده،
#تجربه_من ۵۹۱
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#تربیت_فرزند
#معرفی_کتاب
#قسمت_چهارم
خدارو شکر بچه ی سوم مونم به دنیا اومد، بچه چند ماهه بود، خونه رو که بخاطر فرار از مستاجری بدون اینکه گچ کنیم و بدون کابینت و کمد دیواری و کولر اسباب کشی کرده بودیم نشسته بودیم، تونستیم آروم آروم تکمیل کنیم، جدای از رزق مادی، واقعاً بچه ی سوم مون رزق معنوی زیادی واسمون داشت.
اون موقع ها ریخت و پاش بچه ها خیلی بهمم می ریخت، دوست داشتم همه چیز دست نخورده باشه البته همسرم خیییلی مخالف این مدل برخورد با بچه ها بود، تا اینکه یکی از دوستان کتابای( من دیگر ما) آقای عباسی ولدی رو بهم معرفی کرد که خدارو شکر دیدمو نه تنها به بچه داری بلکه کلا به زندگی عوض کردن، تازه متوجه شده بودم اگه ما خانما آگاهی مونو در مورد تربیت فرزند بالا ببریم بچه دار شدن چقدر لطف و محبت بزرگی در حق ما خانمهاست.
روزای خوبی داشتم با خوندن چهار جلد کتابا حس میکردم چقدر با عمل کردن به این گفته ها میتونم مادر خوبی واسه ی بچه ها باشم خییییلی حس خوبی داشتم فکر میکردم تازه باید کمر همت رو ببندم، کلا دیدم به بچه و مادری عوض شده بود، حالا دیگه از ترسم از تب کردن بچه ها کم شده بود، کلی ارتباطم با همسرم بهتر شده بود، حس میکردم بچه ها هدف خیلی بزرگتر و ارزشمند تری هستن به همین خاطر سعی میکردم با همسرم صمیمی تر باشم، دیگه نظرات بیجای دیگران واسم مهم نبود، اگه بخاطر ریخت و پاش بچه ها سرزنشم میکردن یا میگفتن دیگه بچه نیاری میدونستم باید چه جوابی بدم😁
پسرم تقریبا یکساله بود که با استاد اخلاق بسیار با سواد و خوش اخلاقی آشنا شدم که از صحبت کردن باهاشون خیلی آروم میشدم، انگار خداوند داشت به زندگیمون هدف میداد، الان که نگاه میکنم میبینم بچه همش رزق مادی نیست کلی با خودش صبوری و رزق معنوی میاره🤲
خلاصه بچه ی سوممون دو ساله شده بود تازه داشتم از شیر دادن بچه و پوشکو.......راحت میشدم که با مطالعه ی کتاب ایران جوان بمان آقای عباسی ولدی که ذهنمو درگیر فرزند آوردی کرده بود، تصمیم گرفتم واسه بعدی اقدام کنیم😊 ایشون میگفتن با شرایط الان جمعیت فرزندآوری خط مقدم جبهه هاست، واسم جالب بود که یه خانم با بچه اوردن اجر جهاد بهش میدن...
خیلی جدی تصمیمم گرفته بودم چهارمی رو بیارم، شاید هم خدا خواست حداقل دخترم به آرزوش برسه بچه هاش خاله داشته باشن😂 اما همسرم راضی نمیشد میگفت دیگه بسه 😞☺️ کلی واسشون منبر رفتم قبول نمیکرد😊 یه روز صبح زود تنهایی با هم کوه رفتیم که بالاخره خدا کمک داد تونستم راضیش کنم ،
بچه دوسال و چهار ماهش بود که باردار شدم، خیلی خوشحال بودم که فاصله ی سنی بچه ها سه سال میشه، بگذریم که غر زدن و طعنه و کنایه اطرافیان گاهی این خوشحالی رو کمرنگ میکرد، پدرم وقتی فهمید بهم گفت جای همه ی مدافعان رو شما میخواید پر کنید فقط سرمو پایین انداختم نتونستم چیزی بگم ، داداشم بماند که خیلی جدی و با عصبانیت گفت تو آبروی مارو بردی با این هر روز حامله شدنت 😭 درسته ناراحت میشدم اما هدفم واسم خیییلی با ارزش تر بود که بخاطرش این حرفا و تحمل کنم 😊
بالاخره یه روز دردای زایمان شروع شد با شوق و ذوق زیادی رفتیم بیمارستان، خدارو شکر زایمان راحتی داشتم وقتی بچه به دنیا اومد از ماما پرسیدم بچه سالمه با اینکه دوست داشتم دختر باشه ولی خوب سالم بودنش خیلی واسم مهمتر بود، گفت خدارو شکر همه چیزش عالیه، بلافاصله پشت سرش گفت که بچه دختره😍
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۱ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #تربیت_فرزند #معرفی_کتاب #قسمت_چهارم خدارو شکر بچه ی سوم
#تجربه_من ۵۹۱
#فرزندآوری
#چندفرزندی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_پنجم
از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم بارهاو بارها با صدای بلند گفتم خدایا شکرت، من که همیشه تو دوران بارداری نگران سلامتی بچه بودم وقتی بچه رو دادن بغلم فکر میکردم یه فرشته بهم دادن اینقدر زیبا و دوست داشتنی بود هیچ وقت شیرینی اون لحظه یادم نمیره خستگی همه ی گوشه کنایه ها رو از تنم دراورده بود.
همه ی فامیل تماس میگرفتن تبریک میگفتن و بلافاصله میگفتن اینم از دخترت، دیگه نیاری بسه به فکر خودتم باش....
خواهرم خیلی جدی بهم گفت اگه بچه بیاری دیگه اصلا خونه ات نمیایم، منم خندم گرفت به شوخی گفتم بهتر اینجوری بیشتر مواظب بچه هامم، بنده خدا دیگه کم آورده بود نمیدونست چی بگه زد زیر خنده😂
مادرم که زایمان سومم بهم گفته بود اگه بازم بچه بیاری دیگه پیشت نمیام، بنده خدا تا هشت روز پیشم بود همه ی کارا رو میکرد که خودمون به هزار و یک التماس فرستادیمش رفت.
گاهی خواهرام بهم میگن شما کی میخواید برید تفریح کی میخواید به خودتون برسید، شاید دلم میگیره از حرفاشون اما الان که بچه کوچیکمون پنج سالشه وقتایی که با هم کوه میریم همراه خودمون یه نون پنیر و خیارو گوجه میبریم که بچه ها بخاطر رنگشون میگن بریم کوه پرچم بخوریم😁
چقدر بهمون خوش میگذره میبینم تفریح مون هزینه های سنگینی که دیگران فکر میکنن نیست با یه کوهی که نیم ساعت فاصله داره با ماشین میتونیم کلی تفریح سالم داشته باشیم، واقعا اون روزا جز بهترین روزای زندگیمه...
گاهی شبا دور خونه رو متکا میچینیم بابا رو وسط میندازیم بالا بلندی یا قایم موشک، گاهی یه هزینه ی تفریح ما یه دستمال و لامپ خاموش کردن میشه به نوبت چشم یکی از خانواده ی شش نفر مونو میبندیم بقیه میدوییم یا ثابت وایمیسیم تا با چشم بسته بگرده بقیه رو پیدا کنه، چقدر بعدش احساس سبکی و آرامش میکنیم و اون لحظه فکر میکنم خوشبخت ترین ادم دنیا هستم،
بارها و بارها خدا و شکر میکنم بخاطروجود همسرم و بچه ها، البته خدارو شکر سه چهار سال یکبار پس انداز جمع میکنیم سفر مشهد پابوس آقا میریم، همسرم رانندگی مسیر طولانی رو دوست ندارن بهمین خاطر با قطار میریم، کلی به بچه ها خوش میگذره، بعضی فامیل تعجب میکنند که چقدر هزینه ی قطار میدیم.
ما سعی کردیم هزینه های بیخودی رو کم کنیم، تو خونه ی ما خبری از تنبلی و راحت طلبی و وسایل اضافی که چند سال یکبار استفاده نمیشه نیست، خبری از تزیینات آنچنانی که به قول استادی میفرمودن بلای جون و بازی بچه ها شدن نیست، اگه هزینه های زیادی حذف بشه کلی میتونیم آرامش بیشتری داشته باشیم😊
خلاصه اینکه الان به فکر پنجمیم اما همسر جان گاهی راضی میشن گاهی پشیمون 😁
راستشو بخواید خودمم بخاطر اینکه سر کار میرن گاهی دوست ندارم دیگه بچه دار بشم اما فکر میکنم رشدی که انسان با بچه آوردن میتونه بدست بیاره با چیزدیگه ای نمیتونه،
تازه الان که تجربه ی بیشتری داریم ، روابطم با همسرم خیییییلی بهتر از بچه ی اولم هستش، همسرم از لحاظ معنوی به لطف خداوند رشد بیشتری داشتن، چرا راضی نشیم بچه دار بشیم.
وقتی کتاب «از چیزی نمیترسیدم» سردار سلیمانی عزیزم رو میخوندم با خودم میگفتم کی فکرشو میکرده سردار سلیمانی با اون شرایط خییییلی وحشتناک اقتصادی یه روزی سردار دلها بشه، امیدوار میشم که خداوند کمکمون کنه ما پدر و مادر ها از وضعیت اقتصادی حاکم بر جامعه و سختیهای بارداری نترسیم بتونیم سردارها تربیت کنیم 🤲
عزیزانم ممنونم از پیام های عالی تون واقعا به آدم انرژی دوباره میده
خییییلی محتاج دعای خیرتونم🌹🌺🌼
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۱ #فرزندآوری #چندفرزندی #سبک_زندگی_اسلامی #قسمت_پنجم از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم با
#تجربه_من ۵۹۲
#آداب_قبل_بارداری
#فرزندآوری
#تغذیه_مناسب
من ۲۸ سالمه و سه ساله که ازدواج کردم. تقریبا دو سالی بود که دنبال چکاب و اقدامات اولیه فرزندآوری شدم، چون نسل ما دوست داره بهترین اتفاقات تو بهترین زمان مثلا بیفته
کلی تحقیقات کردم که کی نطفه بسته بشه 🤦♀ متوجه شدم به توصیه پیامبر بهار خوبه 😁
خلاصه شش ماه منتظر نشستم که بهار بیاد😔 خونده بودم که نطفه ی پاییز هم خوب نیست و رشد خوبی نداره و ممکنه سقط بشه، خیلی حساس بودم🙄
خلاصه بهار رسید، کرونا هم جلوتر از بهار😄
کرونا خیلی ناشناخته بود تا چند ماه و ما واقعا میترسیدیم جواب قطعی هم دکترا نمیدادن 🤦♀😢
انقدر اول و آخر ماه و قمر درعقرب و... رو رعایت میکردم همش آزاد سازی تخمک من میوفتاد زمان قمردرعقرب😭😄
خلاصه رفتم طب سنتی پیش یه خانم متبحر گفت تو که اهل مراعاتی پس این پاییزم صبر کن از زمستون شروع کنی🤷♀😄😭
زمستون و پاییز ۹۹ هم کلا قمر در عقرب بودم 😭 گاهی آمپولایی که دکتر میداد میدیدم که خب تاثیر نداره اگه بزنم منکه اقدامی نخواهم داشت😔 اینطوری تقریبا یک سال و نیم پوچ گذشت😔 خلاصه انقدر مطالعه میکردم وقتی به دفتر مراجع زنگ میزدم در رابطه با این روزا من بیشتر از کارشناسا میدونستم...
بعد از مدتی تونستم با یکی از کارشناسای دفتر آقا توی تهران صحبت کنم، گفتم من الان تحت نظر دکترم و باید آمپول بزنم، این منع روزای اول و آخر ماه و قمردرعقرب و... رو چه کنم؟ گفتن بجز احادیث خود پیامبر بقیه رو خط بزن، بعدشم الان اولویت زندگی شما فرزندآوریه، صدقه، ایة الکرسی و معوذتین بخونید و تمام...
دیگه حساسیتم خیلی کمتر شد، دوسه باری با اینکه هیچ مشکلی نداشتیم آمپول آزادسازی تخمک هم تزریق کردم با اینکه هربار چندتا آزاد میشد باردار نشدم😔
تمام رفت و آمد م پیش دکترم بدون اطلاع مامانم بود و هر وقت متوجه میشد میگفتم برای چکاب میرم 😔 یک و نیم سال بود که دلمون بچه میخواست ولی هر چیزی مانع بود 😭
خلاصه که مادرم منتظر نوه بود و نگران ما حساس شد و ترسید از دکتر رفتنام...
یه بار همراهم پیش طب سنتی رفته بودیم، مادرم حس خوبی نداشت به اونجا و تهدیدم کرد که حق نداری بدون اجاره من جایی بری یا قرصی چیزی بخوری😄
مادربزرگ مادرم طبیب سنتی شهرستانشون بود زمان قدیم، مادرم یه چیزایی از علمشون به ارث برده بود☺️ بهم زنگ زد گفت این سری اومدی برنامه ریزی کن دوسه روز خونه ما بمونی😳
رفتم منزل مادرم، تدابیری اندیشیده بود که انجام دادم. بعد از مدتی واقعا تاثیراتشو متوجه میشدم.
چله زیارت عاشورا رو هم شروع کرده بودم تا اربعین... و بعدش ادامه دادم تا چندوقت، یه روزایی انفاق میکردم و حس خیلی خوبی داشتم، ایة الله بهجت فرموده بودن هر وقت گرفتار میشید استغفار کنید...بعد هر نمازم انجام میدادم.
دو ماه بود دارو دکتر و آمپولاشو کنار گذاشتم و فقط دستور مادرم رو انجام میدادم، روغن گرم هم خریده بودم روزانه سه بار روی شکمم رو روغن مالی میکردم، رحم من خیلی سرد بود ولی با اینکارا متوجه میشدم گرم شده یا معتدله 🤗
ماه دوم نزدیک به شهادت امام رضا (ع) یهوو گریه کردم که مشهد بریم همسرم دلش سوخت و امام رضا طلبیده بود.
داخل اتوبوس نشستیم که راهی بشیم که دل دردایی یهو می اومد سراغم که میگفتم الانه که شروع میشه😢
ولی خبری نبود... 🤷♀
مشهد به شدت کمردرد داشتم، کلی پیاده روی میکردیم، به همسرم میگفتم ویلچر بگیر میگفت زشته😄
خیلی دوست داشتم اونجا برم آزمایش یا بی بی چک بزنم، هم تعطیلات زیاد بود و بسته، هم خستگی من، و هم اینکه ما امسال نتونستیم سوئیت یا هتل پیدا کنیم به شدت شلوغ بود🤦♀ ولی خود امام رضا بهمون تو رواق حضرت زهرا (س) جا داد☺️ همه جوره مهمون خود آقا بودیم و این خیلی لذت بخش بود برامون🤗 و احساس میکردم که خبراییه ولی خیلی فکرشو نمیکردم که اگه باردار نبودم، ناراحت نشم 😔
از مشهد که برگشتیم فرداش بی بی چک زدم در عین ناباوری دیدم دوتا خطه😳
رفتم راهنما رو خوندم دیدم درسته مثبته🤗😳
سریع از محل کارم رفتم آزمایشگاه گفتن مثبته😄🙈😍🤩
اصلا باورم نمیشد... خداروشکر
یعنی ما هیچ مشکلی نداشتیم الا تغذیه مناسب😒 من دوسه ماهی بود که روغن و نمک و طبیعی مصرف میکردم، سیب زمینی شاید درماه یک کیلو، ماست دیگه قطعش کردم، هم یبوستمون برطرف شد هم الحمدالله نتیجه گرفتیم ☺️
فقط میخوام بگم هر دکتری ما میریم اصولا همشون میگن چی بخوریم چی نخوریم ولی نادیده میگرفتیم... دوای درد همه ما تغذیه
مناسبه والسلام
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۲ #آداب_قبل_بارداری #فرزندآوری #تغذیه_مناسب من ۲۸ سالمه و سه ساله که ازدواج کردم. تقر
#تجربه_من ۵۹۳
💥مادران شاغل را دریابید.
در مورد ما مادران شاغل متاسفانه شرایط فرزندآوری خیلی دشواره و سازمانها کمترین همکاری رو میکنن. بنده در تامین اجتماعی کارمند هستم و حالا که برای نگهداری از فرزند دومم درخواست مرخصی بدون حقوق میدم باهام موافقت نمیشه
چند ماه قبل هم یکی از همکارای پرستار خانم رو اخراج کردن چون به خاطر نگهداری از فرزند دومش درخواست مرخصی بدون حقوق داد اما چون موافقت نشد بنده خدا مجبور شد غیبت کنه و در نهایت با سابقه ۸ ساله اخراج شد
متاسفانه قوانین حمایتی از مادران شاغل خیلی کم و محدود هست. مرخصی ۹ ماهه واقعا کمه و نوزاد ۹ ماهه نیاز به مراقبت جدی و مادرانه داره حداقل تا یک سال و نیم الی ۲ سال، اما ما مجبوریم طفل های معصوم رو هر روز صبح زود با چشمان گریان در مهد کودک رها کنیم و بیشتر از اون نوزاد مادر ها در فشار روحی شدیدی قرار میگیرن.
این شرایط سخت باعث شده که اکثر مادران شاغل بیش از یک فرزند نداشته باشن و در حسرت فرزندان بیشتر بمونن
شخصا در تجربه فرزند اولم اینقد سختی کشیدم که دیگه حاضر نبودم به فرزند دوم فکر کنم اما با توصیه رهبر عزیزمان اقدام به فرزند آوری کردیم حالا که فرزند دومم به دنیا اومده پر از استرس هستم و هر روز فکر میکنم بعد از ۹ ماه این طفل معصوم رو باید در کدوم مهد کودک تا عصر هر روز رها کنم و زجر بکشم.
ما نیاز داریم تا قانون مرخصی بدون حقوق تا ۲ سال برای مادران شاغل تصویب و به سازمانها ابلاغ بشه قطعا با وجود این قانون انگیزه زیادی در مادران شاغل جهت فرزندآوری به وجود خواهد آمد.
خواهش میکنم شما که رسانه دارید و میتونید صدای ما رو به گوش مسئولین برسونید این لطف رو بکنید.
ما نه حقوق میخاییم نه هیچ مزایایی فقط نیاز مادر و طفل هست که تا ۲ سال در کنار هم باشند همین
#اشتغال_زنان
#مادری
#فرزندآوری
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۳ 💥مادران شاغل را دریابید. در مورد ما مادران شاغل متاسفانه شرایط فرزندآوری خیلی دشوا
#تجربه_من ۵۹۴
❌وارونگی در ارزش ها به واسطه رسوخ فرهنگ غربی
#سبک_زندگی_اسلامی
#ازدواج_در_وقت_نیاز
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۵ ✅ طعم شیرین مادری... #فرزندآوری 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۵۹۶
✅ در دروازه رو میشه بست، در دهن مردم رو نه...
✨امام على عليه السلام: «هر كه درباره بسيارى از امور #بى_اعتنايى و #چشم_پوشى نكند، زندگيش تيره شود.»
📚ميزان الحكمه، ج ۸، ص ۳۴۶
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۶ ✅ در دروازه رو میشه بست، در دهن مردم رو نه... ✨امام على عليه السلام: «هر كه درباره
#تجربه_من ۵۹۷
من یک خانم هستم و توی یک محیط کاملا علمی و روشنفکرانه!!!!!!! شاغل هستم.
در بارداری اولم که کلی استرس داشتم که اگر همکاران آقا بفهمند هی میخواهند تبریک بگویند که به نظر من خیلی کار زشت و دور از غیرتی بود و اصلا نمی پسندیدم؛
در بارداری دومم که به فاصله ی تقریبا دو سال بعد بود همان آقایان مثلا روشنفکر چه طعنه های زشتی که نزدن😔
و حالا که دوست دارم فرزند سومم را هم تا فاصله اش با قبلی زیاد نشده، بیاورم
تنها و تنها استرسم مواجهه ی همکارانم با این موضوع هست که البته آه و وای و واویلای همکاران خانم هم، بر صحبت های نابجای همکاران آقا اضافه میشود.
قابل توضیح که نود درصد همکارانم با مدرک تحصیلی ارشد و دکتری و از قشر مرفه جامعه هستن ولی وقتی حرف بچه میشه چنان از خرج و مخارج و اوضاع اجتماع حرف میزنن انگار خودشون به نون شب محتاجن
اگر هم در پاسخ جوابی بدهیم با طعنه میگویند که شما از صحبت های آقایتان(رهبر ) همین توصیه به فرزند آوری را یاد گرفتید
حالا انگار ما دو جین بچه داریم
این مساله واقعا دغدغه ی من هست و از ترس حرف های آنان جرات نمیکنم برای بارداری سوم اقدام کنم 😔😔😔
#جامعه_دوستدار_کودک
#فرزندآوری
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۷ من یک خانم هستم و توی یک محیط کاملا علمی و روشنفکرانه!!!!!!! شاغل هستم. در بارداری ا
#تجربه_من ۵۹۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#اشتغال_زنان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
۱۹ ساله بودم و ترم دوم دانشگاه که مادر همسرم اومدن خواستگاری 😊 و بعد یه سری جلسات و صحبت ها، در تابستان عقد کردیم💍 ترم سوم رو تو دوران عقد خوندم و اردیبهشت ۸۵ ازدواج کردیم و با یه ازدواج آسان و ساده، زیاد به همسرم سخت نگرفتم چون میدونستم که همه ی هزینه ها پای خودشونه و خودمون باید بعدها تا سال ها قسط عروسی آنچنانی رو بدیم که بازم هرکاری کنی حرف و حدیث پشتشه😏 همسرم هم سرکار می رفت و هم به تشویق من درسش رو ادامه داد🥰
با بالارفتن سرسام آور اجاره ها دیدیم که با پولی که ما داریم پیدا کردن خونه اجاره ای تو تهران سخته، تصمیم گرفتیم که با پول اجاره ای که تو تهران خونه اجاره کرده بودیم و یک وام و با کمک مادرم در حومه ی تهران یک خونه بخریم 🏩 و این اولین خونه ی ما و البته شریکی بود.
یادم نمیره بعد مدتها استرس گشتن دنبال خونه و اثاث کشی و... اون شبی که بین خروارها اثاث تو خونه ی خودمون خوابم برد چه لذتی داشت😍 بالاخره درسم تموم شد تو ۷ ترم 🤩
چند ماه بعدش تو یه شرکت وابسته به جهاد کشاورزی مشغول به کار شدم. خیلی محیط کاری خوبی داشتم و واقعا هیچ چیزی هم از لحاظ خونه داری کم نمیذاشتم.
تو دلم به خدا گفتم خدایا هر چیزی خواستم بهمون دادی ( البته منم چیزهای غیر معقول نخواستم) خودت میدونی که تو حومه ی تهرانیم و همسرم هم بعضی شب ها خونه نیست و تو این شرایط بدون وسیله بارداری سخته، اگر بشه یه ماشین بخریم ما هم زود تصمیم نی نی آوردن میگیریم😉
خدا صدام رو شنید و گفت از من برکت و از شما هم حرکت😅 یه ماشین دست دوم قسطی خریدیم،
کم کم به فکر این افتادیم که دیگه وقت این رسیده که ما هم بچه دار بشیم👼 و خیلی سریع خدا خواستمونو اجابت کرد و یه بارداری نسبتا راحتی داشتم ولی با ویاری که تا اتاق عمل هم رهام نکرد😫 سال ۸۹ بود که ماه آخر بارداری رو دکتر دیگه برام مرخصی نوشت و گفت دیگه تو خونه استراحت کنم و منتظر دنیا اومدن پسرم باشم👶
بعد از به دنیا اومدن فرزندم هم ۶ ماه مرخصی زایمان عین برق و باد گذشت و روز جدایی فرا رسید😔 محل کارم تقریبا بین منزل خودمون و منزل مادرم بود و همسرم هم کارش شیفتی و مجبور بودیم بیشتر اوقات منزل مادرم باشیم و آخر هفته ها بریم خونه ی خودمون😑
پسرم اصلا شیشه نمیگرفت و مادرم به سختی با قاشق بهش شیر می داد. البته اینم بگم که واقعا مدیرمون بر خلاف اینکه واقعا سختگیر بودن، تو این مورد نرمی زیادی به خرج دادن و گفتن که صبح ها ساعت ۹ سرکار باشم و بعدازظهر ها هم ساعت ۱۴ میتونم برم منزل و در واقع ساعت شیردهی که دو ساعت بود رو برای من سه ساعت کردن☺️
مدیرمون گفت اگر هم یه روز دیدی بچه مشکلی چیزی داره تماس بگیر و بگو و نیا🤩
تقریبا یکماه به این منوال گذشت ولی من دیدم تا کی میتونم با این شرایط پیش برم و یا مدیرمون تا کی میتونه انقدر باهام راه بیاد🤔
بالاخره یه روز دل و زدم به دریا گفتم که استعفا میدم و بهترین روزهای زندگی خودم و پسرم رو کنارش بدون هیچ دلشوره و دغدغه ای میگذرونم😍
اینم بگم که من از روز اول بیمه بودم و حقوق و مزایای عالی داشتم به طوری که ما هیچ وقت مرغ و گوشت و ماهی و آجیل شب عید و... نمیخریدیم از طرف محل کارم کاملا تامین بودیم و در واقع حقوق من پس انداز میشد ولی با همه ی این امتیازات شغلی استعفا دادم.
نمیشه گفت هیچ وقت از این کارم پشیمون نشدم ولی اگرم این فکر میومد به سراغم به خانواده هایی نگاه میکردم که روز و شب ندارن و از بودن در کنار بچه هاشون لذت نمیبرن.
خدا رو شکر روزیمون کمتر که نشد هیچ تونستیم دو سال بعد از تولد فرزندم خونه ی شریکی اطراف تهرانمون رو به خونه ی شش دانگ برای خودمون تو تهران ارتقاء بدیم🥰 هرچند کوچولو بود و خییییلی قدیمی، دادیم اجاره و دوباره بعد چندسال با کلللی قسط و وام و پیرو صحبت های در گوشی من و خدا☺️ یه خونه ی بزرگتر خریدیم و بالاخره مزه ی نشستن تو خونه ی خود خودمون رو چشیدیم🥺
با وجود سه فرزند پسر و دختر و پسر چند ماهه از همون روزهای بعد بیکاری آروم نگرفتمو کلاس های مختلف هنری قالیبافی، قلاب بافی و... شرکت کردم و کلی آثار هنری خلق کردم 😍
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۸ #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #فرزندآوری #اشتغال_زنان #سبک_زندگی_اسلامی #قسمت
#تجربه_من ۵۹۸
#فرزندآوری
#مادری
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_دوم
لازم به ذکره که بگم تو یه گروه خیریه عضو هستم و فعالیت اجتماعی هم در کنار فرزندانم دارم و از این طریق تونستم به هموطنام کمک کنم و شایدم دعای اوناس که بدرقه ی راه زندگیم هست.
ببخشید سرتونو درد آوردم ولی بگم اگر برگردم عقب هم باز همین راه رو ادامه میدم. البته تو این زندگی خیلی سختیها و مشکلات کشیدیم ولی باز کنار هم موندیم و اینکه خدا صدام رو میشنوه برام دلگرمی بود.
من نخواستم ناراحتتون کنم و سعی کردم قسمت های خوبش رو براتون بگم😁 به امید خدا و دعاهای شما میخوام ارشد شرکت کنم و به خاطر فرزندانم تحصیلاتم رو ارتقاء بدم.
نا گفته نمونه به شکرانه ی نعمات خدا قبل تولد فرزند دومم حامی یه فرزند شدیم که نتایج و برکاتش تو زندگیمون جاریه و حسش میکنیم، و در واقع ما چهار فرزند( بدون احتساب دو سقط اون وسط مسطا ) داریم😁
برای پسرم دعا کنید پشت کنکوریه😉
راحت نیست ولی بگم که خودم یه کوچولو دارم به فرزند چهارم (شما بخوانید پنجم) فکر میکنم و منتظرم که پسر چهارده ماهم رو از شیر بگیرمو اقدام کنم😅
میدونم که کلی حرف و حدیث هم خواهم شنید از بعضیا ولی برام مهم نیست چون من به آینده ی بچه هام و کشورم فکر میکنم و فرمان جهاد رهبر عزیزم و اینکه ( خدایا به من فرزندان بسیار عطا فرما تا در سپاه مهدی(عج) لشگری از خون من باشد 🙏)
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۹ ✅ معرفی پزشک... #طب_سنتی #تهران 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۶۰۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم ( کاملا سنتی و به دور از تجملات)، سال سوم دبیرستان رو تموم کرده بودم، با خواهرم که دوقلو هستیم تصمیم گرفتیم پیش دانشگاهی رو غیر حضوری بخونیم و من از اواسط مدرسه یعنی ۶ ماه بعد از عروسی متوجه شدم که باردارم! با ویار سخت و طاقت فرسا🤒😪🤕
بالاخره امتحانات آخر سال رو با موفقیت پشت سر گذاشتم و در تابستان در حالی که دقیقا یک ماه بعد، تاریخ زایمانم بود و همش در فکر زایمان طبیعی بودم. یک دفعه اتفاقی برام افتاد وو بخاطر مشکل کوچیکی سزارینم کردن😒( توی دورانی که به هر بهانهای سریعاً سزارین میکردن🤨)
به هرحال نشد که طبیعی زایمان کنم. آقا پارسای من در حالی که ۱۹ ساله بودم به دنیا اومد.
سه تا خواهرهام طبیعی زایمان کرده بودن، احساس می کردم من یه تجربه ای از اونها کمتر دارم🙃 باید این اتفاق شیرین رو تجربه میکردم😌 همیشه احساس میکردم زایمان طبیعی یه چیز دیگه است 😇
خلاصه گل پسرم یک ماهه بود که دانشگاه غیرحضوری قرآن و حدیث رو شروع کردم. درس و بچه داری مخصوصاً اینکه خونه پدر شوهر هم بودیم برام واقعا سخت بود، هیچ وقت خواب درست و حسابی نداشتم ولی هیچ وقت غر نمیزدم ☺️
آقا پارسا سه ساله بود که تصمیم گرفتیم مجدداً باردار بشم، ما هم که قصد داشتیم بیشتر از چند تا بچه داشته باشیم😉، تصمیم گرفتم و اراده کردم که خودم رو برای زایمان طبیعی آماده کنم😎💪 البته به اطرافیان زیاد چیزی نمی گفتم که مبادا دل سردم کنن.
۹ ماهه باردار بودم که با خواهرجان میرفتم امتحان میدادم، بالاخره درست وسط امتحانات ترم آخر دانشگاه، ریحانه خانم تصمیم گرفت دنیا بیاد🤗
وقتی رفتم زایشگاه و گفتم می خوام این بار طبیعی زایمان کنم، ماما منو دیوانه خطاب کرد😒😒 با اینکه خودم رو برای این بیمهریها آماده کرده بودم ولی با این حال و روزی که داشتم خیلی ناراحت شدم. در حالی که درد می کشیدم منو با انگشت به هم نشون می دادن و می گفتند دیوانه است...😡😓
گفتم در و دیوار رو از پوستر ترویج زایمان طبیعی پر کردین در حالی که خودتون قبول ندارین☹️
دکتر هم اومد و گفت اگه بخوای همین الان میتونم سزارینت کنم، گفتم نه، مرسی!😉
بالاخره بعد از یک روز درد کشیدن ریحانه خانوم خوشگل به دنیا اومد😍
همه شما مادرها می دونید که چه حس و حال قشنگیه و وصف ناپذیر...، درد کشیدنش هم لذت بخشه....😌😌
من چند ساله که خاطرات خوب رو برا خودم مینویسم، خیلی ساده تو یک صفحه. پیشنهاد میکنم بنویسین اتفاقات خوب زندگیتون رو، وقتی بعد چند وقت میخونین همش یاداوری میشه خیلی لذت بخشه
خلاصه که هیچ اتفاقی خداروشکر نیفتاد و همه ترسی که اطرافیان و ماما ها وارد می کردن الکی بود (از جمله اینکه بخیه هات باز میشه! میمیری! خودت و بچه ات از بین میرین!!)
علیرغم مخالفت اطرافیان بخصوص مادرم این بار با آقای همسر تصمیم گرفتیم اختلاف سنی بچهها رو از چهار سال به سه سال کاهش بدیم😉😌😌 و من برای بار سوم حامله شدم ولی این بار تصمیم گرفتم که فعلاً به اطرافیان هیچی نگم با اینکه ویارم به شدت سخت بود ولی سه چهار ماه کمتر بیرون میرفتم و تمام سعیم رو میکردم که شک نکنن 😁به هر حال موفق شدم تا ۶ ماه حتی مامان و خواهران هم متوجه نشن!!😳
وقتی به اونها گفتم که حامله ام که ویارم تموم شده بود و دو هفته ی دیگه وارد ماه هفتم میشدم!😊 آخه نمیخواستم مامانم زیاد غصه ویار و بغل شدن های زیاد دخترم و ... بخوره، ولی بر خلاف تصورم وقتی که بهشون گفتم همگی خیییلی خوشحال شدن و از اینکه تا اون روز متوجه نشده بودن خیلی تعجب میکردن خلاصه گفتیم و خندیدیم😁😅
بعضی از اطرافیان شروع کردند به دلداری دادن و از این حرفها !! ولی من رُک می گفتم بابا ناخواسته نبوده! فرمان ولی امر مسلمین هست، باید اطاعت کرد😌
زایمان حنانه خانوم نسبت به زایمان قبلی بهتر بود چون تجربه زایمان طبیعی داشتم و کاملاً آمادگی روحی و جسمی داشتم.
اینبار خداروشکر ماماها خوش اخلاق تر بودن، هر چند دکتر زنان اومد گفت: تو نمیتونی زایمان کنی! میرم ساعت ۱۱ شب میام سزارینت میکنم😢😤 حرفشو به دل نگرفتم و تمام تلاشم رو کردم که دردم پیشرفت کنه، نگاهم همش به ساعت بود، 😥 عقربه ها هم تند تند جلو میرفتن هم یواش یواش....🤒 تا اینکه بالاخره ده دقیقه به یازده حنانه خانم دنیا اومد🤗 ساعت ۱۱ دکتر اومد و با تعجب گفت: این زایمان کرد؟؟!
خلاصه اینکه همه ی اینها نظر لطف خداست و هر چقدر شکرگذار باشیم کمه.
الان ۲۷ ساله هستم، آقا پارسا ۸ سالشه، ریحانه خانم چهار و حنانه خانم یکسال داره.
هرچند به لحاظ جسمی لاغر هستم اما اگه خدا راضی باشه و توان بده، یکی دیگه هم ان شالله از خدا میخوایم ولی فعلاً نه!😜🤪
اینم بگم که خواهرم که گفتم دوقلو هستیم هم فعلا سه تا بچه دارن
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۶۰۲ ✅ برای راضی کردن همسرم، دست از تلاش بر نداشتم. #فرزندآوری 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۶۰۳
معمولا وقتی کسی هدیه میگیره از ارگانی یا مجموعه ای چیزی نمیگه ولی من میگم.
تا اینجا بعد از گذشت ۵ ماه نه پوشک خریدم و نه شیر خشک.
دیروز هم از دفتر رهبری تماس گرفتن و گفتن میخوان بیان خونمون.
اومدن و کلی تبریک گفتن. کلی هم هدیه دادن.
با ارزش ترینش یک قرآن بود.
غیر از اون یه چادر برای خانمم
سه تا کارت هدیه برای انتخاب اسم خوب برای بچه ها
یه کارت هدیه به مادرم که اونجا بوده!
چهارتا سکه بهار آزادی
و البته قول هایی درباره وام و کمک برای خرید مسکن.
کار مناسب با رشته ی تحصیلی و...
خلاصه اینکه کلی دلگرم شدیم.
#رزاقیت_خداوند
🆔 @asanezdevag