#استاد_قرائتی
🔻دنبال فرشته...
✅ این کلام برای مرحوم دکتر بهشتی شهید مظلوم است، فرمود روی کره زمین دنبال فرشته نگردید، حدیث هم داریم، حدیث داریم اگر میخواهی رفیقی پیدا کنی که خوبِ خوبِ خوبِ خوبِ خوبِ خوبِ خوب باشد تا آخر عمر بی رفیق میمانی، چون هر کسی یک اشکالی ممکن است داشته باشد.
📌 بعضی از جوانها میخواهند دنبال یک دختری بگردند که بسیار عالی باشد، می بینید سی و هفت سالش است هنوز پیدا نکرده، بابا همین دخترهایی که هستند، همین پسرهایی که هستند با یک خورده کم و زیاد، حالا جمع و تفریق کن، آن که یک خورده عیبش کمتر است برو سراغش. بیعیب که نمیشود.
🌐 درسهایی از قران - ۲۳ /۹ /۱۳۸۵
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۹۸ سلام وقتتون بخیر در جواب اون بنده خدایی که گفتند کی به کارگر توجه میکنه و کی حاضره با
#تجربه_من ۴۹۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#قسمت_اول
تقریبا از سن ۱۲ سالگی خواستگار داشتم، من که دختر پر شور و هیجانی بودم و اصلا راجب این قضیه فکر هم نمیکردم، تحت فشار حرف های اطرافیان و مزاحمت های بعضی خواستگار ها (میگم مزاحمت چون اکثرا اصولی برخورد نمیکردن و مثلا وسط خیابون و تو تاکسی و اتوبوس و مسجد و جلوی دوستام و... از من آدرس میخواستن😒)
فکرم به شدت مشغول این قضیه شد که اره انگار باید ازدواج کنم دیگه چاره چیه🚶🏻♀️😬 (دخترای گل مجرد سعی کنیدهیچ وقت تحت تاثیر این طور فشار ها و اینکه مثلا فلانی ازدواج کرد من نه و این حرفا قرار نگیرید🚫 از اون طرفم سخت گیری نکنید)
اما به دلیل مخالفت های تقریبا منطقی (بعضا هم غیر منطقی) این قضیه تا سن ۲۱ سالگی به عقب افتاد.
با وجود تمام فشار هایی که بهم وارد میشد و با تمام عقاید خاص و مذهبی که داشتیم این دوره هم گذشت و خدا رو شاکرم که مسیر خوبی رو پیش روم قرار داد🙏
همون سال اول کنکور با کمتر از ۱ سال درس خوندن دانشگاه دولتی قبول شدم و کوله به دوش رفتم تهران دنبال تحصیل...
تازه داشتم به شرایط زندگی دور از خانواده عادت میکردم و برنامه های طولانی مدت می ریختم که کرونا😬 با همههه ی برکاتش برای من اومد😂
همه برگشتیم شهرستان و من تازه بعد حدود ۲ سال طعم زندگی کنار خانواده رو یه جور خاص چشیدیم.
چون همش ازشون فراری بودم و میخواستم تنها زندگی کنم چون حس میکنم حرف منو نمیفهمن و از نیازم آگاهی ندارن!
با شروع کلاسا به صورت مجازی و اون همه مشکلاتش، تلاش کردم برنامه های خوبی بریزم و حسابی تغییر کنم.
شروع کردم راجب ازدواج مطالعه کردن
و ویس های اساتید گوش میکردم (شناخت خود و شناخت اهداف ازدواج خیلی مهمه👌البته که مسئله ی توسل و توکل هم مههمههه)
ورزش میکردم
به خودم میرسیدم
و این وسط خواستگار های خووووبی رو که اصولی و اینبار محترمانه درخواست میکردن رو با گذر از فیلتر های مختلف خانوادگی😂🥴به خونه راه میدادیم.
قسمت سخت اما خوب ماجرا از وقتی شروع که...
دلم خیلی شکسته بود
از خواستن ها و نشدن ها
خواستن هایی که هنوزم نمیتونم راجبشون حرف بزنم و به کسی چیزی بگم
با مشورت دوستم یه چله نماز جعفر طیار برداشتم
به این صورت که ۴۰ هفته پشت سر هم یکی از روز های هفته رو نماز بخونم که در اولین هفته مادر همسر عزیزم به خونه ما اومدن
و حالا که تقویمم رو نگاه میکنم میبینم هر هفته بعد از خوندن نماز یکی از مراحل خواستگاری بی فوت وقت جلو میرفت🙈
به ترتیب هفته دوم با همسرم معارفه داشتیم
هفته سوم صحبت کردیم
هفته چهارم تلفنی صحبت کردیم
هفته پنجم آزمایش
و هفته ششم به خاطر امتحانات پایان ترم من ادامه آشنایی
و هفته هفتم نامزدی فوق العاده ساده ما🙃بدون هیچ کدوم از فامیل و خانواده همسرم(به جز مادرشوهر عزیزم) به خاطر درگیری با مسئله کرونا☹️
(بالاتر گفتم برکات کرونا🙈هر چند دوس داشتم در بهترین لحظات زندگیم همه کسایی که دوسشون دارم کنارم باشن❤️اما... بابت که عدم حضور افراد نامحرم باعث شد نامزدی راحتی داشته باشیم و به جای تعارفات و تشریفات بعد از محرمیت من و همسرم کنار هم باشیم، همچنین در قسمت های مختلف از کرونا ممنونم چون کمک کرد خیلی از رسم و رسومات الکی رو هم حذف کنم😂💪)
این روند نماز هر هفته ادامه داشت و ما هررر روز خیر و برکت زیادی رو تو زندگی احساس میکردیم
یکی از تصیماتی که به طور غیر مستقیم از همون اول گرفتیم این بود که اول خدا و بعد ما تعیین کننده هر اتفاق خاص توی زندگیمون باشیم، به این صورت که با رعایت احترام تماااام و کمال والدین و خواهر و برادرامون، من و همسرم باشیم که برای زندگیمون تصمیم بگیریم.
به همین خاطر با صحبتهای محترمانه به خانوادهها فهموندیم که آمادگی برگزاری عقد دائم رو قبل از شروع محرم داریم و طی یک هفته با رزقی که خدا برای ما رسوند تمام خرید عقدمون انجام دادیم(ما حلقه طلا نخریدیم من از همون اول به همسرم گفتم خیلی طلا دوس دارم اما اعتقادی به حلقه طلا ندارم چون از حلقه هیچ سود مالی نداریم و جنبه معنوی داره برام، دلم میخواد که نقره بخریم و عوضش این پول رو جاهای دیگری خرج کنیم.ایشون هم که نمیتونستند طلا استفاده کنند و گفتم که اگر شما لازم بدونی برا شما پلاتین میخریم و بحث مشکل مالی نیست هر چند اون دوره طلا به شدت گرون تر از الان بود اما ایشون هم ازین انتخاب استقبال کردند، براشون انگشتر نقره خریدیمو بالاخره با اصرار خیلی زیاد ما برای خریدن حلقه نقره بقیه پول رو که پدرم برای ما در نظر گرفته بود رو برای خرید تقریباً هفت تیکه از جهیزیه استفاده کردیم که این مورد تمسخر خیلی ها قرار گرفت که شما عجله میکنید😏 ولی ما به این حرفها توجهی نکردیم و به راه خودمون ادامه دادیم.
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۹۹ #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #قسمت_اول تقریبا از سن ۱۲ سالگی خواستگار داشتم، من ک
#تجربه_من ۴۹۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
ما نتیجه قناعت کردنهای کوچیک کوچیک مون رو تو رزقوروزی که خدا چند برابر به ما میداد دیدیم 😊🤲😭 مثلاً من و همسرم نیازی به خریدن لباس خونگی جدید یا لوازم ارایشی زیاد یا لباس مجلسی خیلی کار شده و گرون نمیدیدیم و با خریدن یک کت و شلوار اسپرت ساده برای ایشون و یک لباس سفید ساده اما زیبا راضی شدیم و خرجهای آرایشگاه و آتلیه رو تا جایی که میتوانستیم پایین آوردیم بهطوریکه کل هزینه عقد ما کمتر از پنج میلیون تومان شد اما از اونجایی که اصرار خیلی زیادی به پسانداز کردن و انشاءالله خرید خونه داشتیم در عین رعایت این نکات من شروع کرده بودم به چله گرفتن و ادامهی همون نماز جعفر طیار، این شد که دو روز بعد از عقد بعد از نماز ظهر و خوندن نماز جعفر طیار همسرم تماس گرفت و گفتند که یکی از همکارای ما یک خونهای رو پیشنهاد کردن و از ما خواستند که بریم اون رو ببینیم اما بهشون گفتم که ما فقط دو روزه که عقد کردیم...
من از شنیدن این خبر تا حدودی شوکه و متعجب شده بودم اما گفتم که این حتما یک نشون از طرف خدا هستش شاید ما پول خرید اون خونه رو نداشته باشیم اما این هدیهای باشه و نباید پس بزنیم.
ازشون خواستم که برن خونه رو ببینن و اگر که به نظرشون خوب بود من رو هم ببرن و ببینم هفته بعد من هم برای دیدن اون خونه نقلی رفتم🥰 و از دیدن اون احساس رضایت داشتیم.
به لطف خدا و با حمایتهای پدر همسرم ما تونستیم اون خونه رو به قیمت ده میلیون رهن کنیم (😲نداشتیم خودمون)
و هفته بعد برای عقد قرارداد رفتیم.
اصلآ قرار نبود که توی اون خونه فعلا زندگی کنیم و قصد داشتیم که عقد بمونیم و فکر میکردیم که حالا حالا ها مستاجر اونجا میمونه🙈 اما در کمال تعجب چند روز بعد مستاجر از اونجا رفت...
این شد که تصمیم گرفتیم بیخودی خونه رو خالی نذاریم وسایل لازم رو کم کم آماده کنیم (خداشاهده کم کم میخواستیم و خدا سرعتی جور میکرد🙈)
این رو هم بگم توی این هفتهای که گذشت پدرم پنجاه میلیون تومان به من پول دادند و گفتند که جهیزیه رو با این بخر و من با یک برنامهریزی کلی و با همکاری پدرشوهرم که علاقه زیادی به خرید کردن و رفتوآمد داشتند با همدیگه به خرید رفتیم (فکر کنید نه با مادر و خواهرم یا پدرم با پدرشوهرم😁 این مسیرو طی کردم) و با هوشمندی تمام ایشون تو این مسائل شروع کردیم و قیمت اجناس و میپرسیدیم و مناسبترین و تا حد امکان وسایل ایرانی سفارش میدادیم. اینطوری جهیزیه ساده و جمعوجور و البته تماموکمال من طی یک هفته جور شد که با افتخآر به جز ۳ یا ۴ وسیله بقیه تماما ایرانی هستن 😍🙏
و این رو همهاش از برکات چله سوره واقعه و ایمان خودم و خانوادهام به جور شدن همه چیز به دست خدا و اطاعت از امر رهبر در مسیر خرید اجناس ایرانی میدونم .
به خاطر گرمای فصل تابستون اولین چیزی که من و همسرم قصد خریدش را داشتیم کولر بود و خب چون کولر قیمت بالایی داشت ما تصمیم گرفتیم که یک کولر دست دوم بخریم و با پرسوجویی فهمیدیم که یکی از دوستان همسرم یک کولر دستدوم دارند که میخوان بفروشن و با تخفیفهایی که در نظر گرفتن به قیمت شش میلیون تومان قسطی اون رو خریداری کردیم و همش دعاگوشونیم🙏
من و همسرم بیتوجه به تمسخرهای اطرافیان و کسایی که به ما میگفتند اره همش عجله دارین😏چتونهه🙃😬 و این حرفا ... به همه نشون دادیم ما قصد داریم زندگی کنیم و از تجملات و برنامهریزیهای ریز و درشت عروسی و رسم و رسومات وقتگیر و هزینهبردار متنفریم.
وقتی پدرم اصرار من را سر این قضیه دیدند و جهیزیه هم آماده بود، خودشون برای ما ماشین گرفتند و قبل از ورود به ماه صفر ما را به خونه مون فرستادند و به ما قول دادند بلافاصله بعد از ماه صفر برای ما یک ولیمه ای بدن و به طور رسمی ازدواج ما رو اعلام کنن.
ما که اصراری به برگزاری مراسم عروسی نداشتیم مخالفت کردیم و شروع زندگیمون رو همون لحظه میدونستیم به هر حال یک ماه بعد یک عروسی مختصری شکل گرفت که در عین سادگی و خلوتی و حضور افراد درجه یک فامیل بسیار شاد و پربرکت برگزار شد و خیلی خاطره خوبی برای ما ایجاد کرد. باز هم اینجا قناعت به خرج دادیم و تونستیم با پول وام ازدواج که ۳روز قبل از عروسی خدا رسوند یه پراید دست دوم ولی تمیز بخریم و با افتخار برای عروسیمون ماشین گرون از کسی قرض نکنیم و کلی پول هم بابت گل آرایی ندیم.
کل هزینه لباس آرایشگاه شد ۲ میلیون و آتلیه که هنوز وقت نکرده بود عکسای عقد مارو حاضر کنه😂 ۲میلیون هم باب کل عکسای عقد و عروسی از ما گرفت.
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۹۹ #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #رزاقیت_خداوند #قسمت_دوم ما نتیجه قناعت کردنهای
#تجربه_من ۴۹۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_سوم
همه چی در کمتر از ۳ماه💟) و من توی خونه کوچیک ولی پر از امید و عشق مون هر روز بهتر از قبل زندگی میکنم😍 و تلاش میکنم هر روز مطالعه داشته باشم و هر چقدر در توانم هست و کسی ازم بخواد از اطلاعاتی که بدست میارم در اختیارش قرار بدم و زندگی آسان رو تبلیغ کنم😍 و پر از برنامهریزیهای ریز و درشت برای زندگیام ،
و اولین و مهمترین برنامه من فرزند آوری هستش🙈
با وجود اینکه مقدار زیادی از درسم باقیمونده و هر لحظه استرس این رو دارم که از ما بخوان دوباره به تهران برگردیم و سر درسمون و اینکه از شهری که خانواده هامون زندگی میکنن دوریم ولی من اولویت رو اطاعت از امر رهبر میدونم که مطمئنم خیر خواه ما هستن🙏
نکته ای که من اینجا باید بگم این هستش که با وجود همه سختیهای زندگی توی این دوره و خصوصا گرونی و تورم و و کم آوردن های مالی😬 چیزی که تونست ما رو توی این مدت شاد و خوشحال و کنار هم حفظ کنه توکل و امیدمون به خدا بوده و ما همیشه دست خدا رو توی زندگیمون دیدیم و که به طرق مختلف برای ما رزقوروزی فرستاده (دوست ها و همسایه های خوب) و همچنین خوندن نماز اول وقت خوندن اذکار و دعاهایی که باعث افزایش رزق میشن مثل چله سوره واقعه مثل خوندن ذکر یا جواد الائمه ادرکنی بعد از نمازها و دعاهای مختلف و همچنین مدیریت اقتصادی خونه👌این نکته خیلییی مهمه ها
از همه مهمتر ساده گرفتن و نیت
ما از اول نیت کردیم به خانوادههامون هیچ فشار نیاریم و هر آنچه که میخواهیم و با برنامهریزی و پسانداز کردن و با خوش خلقی برای هم جور کنیم و در کنار همدیگه آرامش داشتهباشیم و رشد کنیم.
حتی با برنامه ریزی و حداقل هزینه ها مسافرت میریم و انواع تفریح های دونفره رو ترتیب میدیم🤩
و یه دلگیری کوچیک از همه همسن و سالام و کسایی که در شرف ازدواجن دارم😑 اینکه با یک خطکش مالی و ظاهری همهچیز رو میسنجن و تقریبا توجهی به ملاکهای تقوا و ایمان ندارند اما خودشان را آدمهای مذهبی میدونن...
یکی دیگه سختگیریهای خیلی از همسن و سالای اتفاقاً مذهبیمون سر خریدن جهیزیه اس😒 این سختگیریها هیچ شباهتی به عقایدشون نداره، کاش همونقدر که سنگ رهبری رو به سینه میزنیم سنگ حرفها و توصیههاشونم به سینه بزنیم. چطور دم از عشق رهبری میزنید ولی از خریدن اجناس امریکایی اصل خجالت نمیکشید؟😊
یا کسایی که ادعا دارن خانواده هاشون اجازه نمیدن حتی با گذشت ۲ سال از عقدشون به خاطر یه شب عروسی برن سر خونه زندگی هاشون! عزیزم شما اگر توان حل کردن یه همچین موضوعی رو که فقط و فقط به شما و همسرتون مربوط میشه و دوری زوجین از هم میتونه باعث ایجاد انواااع تنش های روحی و جسمی و خصوصا جنسی بشه رو نداری (دیدمممم که میگم شما هم قطعا زیاد دیدید🤨😞) پس فردا تو زندگیتم از پس حل ساده ترین مشکلات بر نمیآااای
ما با این تصمیم هایی که گرفتیم و البته در کمال ادب و احترام مطرح کردیم تقریبا به همه فهموندیم که تو این زندگی حرف حرف خداست و ما...
همین!
ساده ترین فرمایش ایشون ازدواج آسان و فرزندآوری هستش و به نظرم ما باید فکر کنیم و برنامه بریزیم که چطور میتونیم اهداف ایشون و حرفهای ایشون رو توی زندگیمون اجرا کنیم تا ان شالله شاهد برکاتش باشیم.
من هم خانه دارم
هم همسرم
هم دانشجو ام
هم فعال اجتماعیم
و هم میخوام مادر باشم
و هم شاغل ان شالله
و اما چند تا توصیه خواهرانه:
هر چقدر هم فکر میکنید به زندگیتون مسلط اید بازم مطالعه کنید و به روز باشید
از نماز اول وقت غافل نشییید
از پدر و مادر هاتون بخواید براتون دعا کنن که رد خور نداره
از مستحبات و تعقیبات غافل نشید
با یه سرچ ساده میتونید انواع اذکار و دعاهایی که به شدت گره گشا هستن رو پیدا کنید و با رعایتشون خونه تون رو محل رفت و امد ملائکه کنید ان شالله🌹
و همچنین از حق همسایه غافل نشید که به شخصه تاثیر و برکات رفت و آمد با همسایه رو تو زندگیمون دیدم🍀
از همه کسایی که این تجربه رو خوندن میخوام که برای ما دعا کنند بهزودی بچه دار بشیم 😍و بچههای زیاد صالح و سالمی رو پرورش بدیم تا بتونیم جلوی امامزمان سرمون رو بالا بگیریم🤲
🆔 @asanezdevag
#مقام_معظم_رهبری
💥پدر و مادرها
📌 به پدرها و مادرها تذکّر میدهم؛ من خواهش میکنم و تقاضا میکنم از شماها که یک خرده امکانات ازدواج را آسان کنید. پدر و مادرها سختگیری می کنند؛ممکن است جوان، الان هم امکانات مالی مناسبی نداشته باشد، امّا انشاءالله بعد از ازدواج خدای متعال گشایش میدهد. ازدواج جوانها را متوقّف نکنند. "۱۳۹۴/۰۴/۲۰"
💥جوان ها
✅ بعضى از تصورات و سنتهاى غلط در مورد ازدواج وجود دارد که مانع از رواج ازدواج جوانها است؛ شما که جوانید، مطالبهگرید، این سنتهاى غلطى که در زمینهى ازدواج وجود دارد، بایستى شماها نقض کنید؛ باید واقعاً در جامعه یک حرکتى در این زمینه بهوجود بیاید. "۱۳۹۳/۰۵/۰۱"
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
🆔 @asanezdevag
#استاد_قرائتی
📌به خاطر نیش و نوش ها...
💔 الآن زمانی هست که اگر یک دختری خواسته باشد زن یک جوان پاکی شود، ولی جوان بی پول باشد، خواهرهایش، دخترخالههایش و دختر عمههایش، در و دیوار متلکش میگویند.
💔 دختر لیسانس دارد و پسر دیپلم، زن دیپلم شدی؟ این به شأن ما نمیخورد! فرهنگ ما با هم نمیسازد! من میدانم کوه هیمالیا چند متر است. این خانم نمیداند. کوه هیمالیا چه کار به ازدواج دارد؟
💔 یک مشت چیزهایی حفظ کرده و مدرک گرفته، فکر میکند حالا که مدرکش بالاست فرهنگش هم بالاست. نه آقا! خیلی دخترها به خاطر این نیش و نوشها که به فرهنگ ما نمیخورد [و] صبر کنیم تا داماد پیدا شود، میبینیم سن دختر رفت تا ۳۷،۳۶،۳۵،۳۴ سال
🌐 درسهایی از قرآن (۲۵/ ۲/ ۱۳۹۸)
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag
🌺 #مقام_معظم_رهبری
ای جوان ها!
به ازدواج بشتابید.
پدرها و مادرها!
دختران و پسران را که آماده ازدواج هستند، تزویج کنید. این همه قید و بند قرار ندهید.
ای پدران دختر ها!
دخترها را برای داماد پولدار و اشرافی و شغل دار و نام و نشان دار و اسم و رسم دار نگه ندارید.
اگر میبینید یک جوانِ مسلمانِ مومنی است، دختر و پسر هر دو مسلمان، هر دو کفو، وسایل ازدواجشان را فراهم کنید. اینقدر سنگ بر سر راه ازدواج نیندازید.
«بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه نماز جمعه ۵۹/۹/۷»
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۱۸ #فرزندآوری #معرفی_پزشک #خانم_صادقی فرزند اولم رو که باردار شدم مثل همه مادرها بی ت
#تجربه_من ۵۱۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#تحصیل
#فرزندآوری
#خانم_صادقی
سلام
همان طور که قبلا گفتم، ازدواج ما روز مبعث حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله بود، اون زمان دهم تیر میشد، دو ماهی فرصت داشتیم تا مدرسه رفتن من، آخه تازه قرار بود برم دوم دبیرستان...
تو اون دو ماه هفته ای دوسه بار میرفتیم کوه، با موتور میرفتیم تا جمشیدیه و از اونجا میرفتیم بالا، انقدر زود میرفتیم که نماز صبح رو بالا میخوندیم، از بهترین تفریحاتمون بود، سالم و کم خرج و دونفره😊 ولی حیف که زود تموم شد و اول مهر رسید...
با هزار مکافات تو یه دبیرستان روزانه اسم نوشته بودم( آخه اسمامون تو شناسنامه نرفته بود، یه محضر آشنا رفته بودیم😉)
صبح بلند میشدم، صبحانه آماده میکردم، یه نامه عاشقانه مینوشتم و میرفتم مدرسه، عین یه بچه خوب😊 چون من باید حدود شش و نیم میرفتم و آقای همسر ساعت هشت...
ظهر بر می گشتم و تازه باید ناهار درست میکردم ، بعد یه مدت همسر جان گفتن باید کلاس زبان هم بری استعدادشو داری و لازمه.... این شد که من وقتی از مدرسه بر می گشتم بدو بدو یه چیزی آماده میکردم و میخوردیم و من برا ساعت دو ونیم دوباره میرفتم کلاس زبان، باز بدو بدو برمیگشتم و کارهای خونه و بعدم شام رو آماده می کردم...
ما ترجیح داده بودیم بجای اینکه پول خرج خرت و پرت و وسایل خونه و لباس... کنیم، خرج تحصیل کنیم 😎
دوسال دبیرستان به سختی گذشت، تو این مدت نگذاشتم نمراتم پایین بیاد یادمه شبهای امتحان تا چهار صبح بیدار میموندم، خلاصه سال دوم تموم شد و تابستون از راه رسید با برنامه های متنوع😍
یکیش این بود که بچه های محل رو جمع کرده بودیم خونمون و من بهشون قرآن درس میدادم، هر دو سه هفته یبار هم با رضایت اولیا میبردیم شون اردو😃
برنامه کوه هم به راه بود و علاوه بر اینها من کلاس کنگ فو و تیراندازی هم میرفتم... انقدر پیشرفت کرده بودم که برای هر دو به بهم پیشنهاد دادن که میتونی وارد تیم ملی بشی و همه اینها با تشویق های آقای همسر انجام میشد...
سال سوم و پیش رو هم خوندم و همزمان زبان رو ادامه دادم تا تافل...
تابستان ها برنامه آموزش قرآن هم همچنان برقرار بود و حالا تقریبا سه سال از ازدواج پربار ما گذشته بود و من مطمئنم اگر ازدواج نکرده بودم انقدر پیشرفت نمیکردم...
همه اینها در حالی بود که مهمانی هم میدادم و میرفتم و... من تقریبا هیچی از آشپزی نمیدونستم 🙈 انقدر که یه بار برادر شوهرم اینا اومدن خونمون و من نخود پلو درست کردم ولی با نخود ابگوشتی😜😆 و یه بار مادرم اینا مهمان ما بودن که باقالی پلو درست کرده بودم بدون شوید😉
یه بارم برا خودمون لوبیا پلو درست کردم ، دیده بودم مادرم تو قرمه سبزی یه تیکه لواشک میندازه و خیلی خوشمزه میشه، منم اومدم هنرمندی کنم، تو مایه لوبیا پلو لواشک انداختم، اونم یه تکه بزرگ 😀 و اینطوری ترشه برنج یه غذای جدید شد که تا همین امروز یادش میوفتیم و کلی میخندیم.
تو همین ایام من کنکور دادم و رشته مورد علاقه ام یعنی قرآن و حدیث واحد شمال قبول شدم که یه اتفاق جدید و دوست داشتنی مسیر زندگیمون رو تغییر داد.... من باردار شدم😍 و پسر اولم شش روز بعد از بیست سالگی ام بدنیا اومد و من ترجیح دادم دانشگاه رو فعلا به تعویق بندازم...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۱۸ #ازدواج_در_وقت_نیاز #تحصیل #فرزندآوری #خانم_صادقی سلام همان طور که قبلا گفتم، ازد
#تجربه_من ۵۱۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانم_صادقی
من وارد پانزده سالگی شده بودم و داشتم امتحانات سال آخر راهنمایی رو میدادم که رفت و آمد های عمه خانوم به منزلمون زیاد شد، بعد چند وقت متوجه شدم برای پسر عمه اومدن خواستگاری🙈
مادرم بخاطر حس مادری و دلسوزی موافق ازدواج زود من نبودن ولی پدرم میگفتن جوون خوب و مومن که اومد نباید ردش کرد، وقتی پدر بزرگ ها هم موافقت کردن دیگه مادرم چیزی نگفت و مقدمات ازدواج فراهم شد .
هر چند بعضی از اقوام هم مخالف جدی ازدواج من بودن مثل یکی از عمه هام، بقیه هم از دور یه زمزمه هایی داشتن که حالا میگذاشتی دوتا خواستگار بیاد و بره بعد... مگه هول بودید و.... ولی حرف پدرم همون بود و واقعا هم راست میگفت بعدها از آقای پناهیان شنیدم که میگفتن اگر خواستگار خوب اومد و رد کردید، منتظر بهترش نباشید...
موقع تعیین مهریه بزرگترها روی ۲۰۰ سکه توافق کرده بودن که آقای داماد ازون وسط با خجالت گفتن، هم توان پرداختشو ندارم، هم شاید بشه برای عقد بریم محضر آقا و ایشون بیشتر از چهارده تا عقد نمیکنن، عروس خانم راضی هستن به این مقدار؟؟
منم نه گذاشتم نه برداشتم عین این دخترهای هول بلند گفتم بلهههههه😄 و ما بعدش به فاصله شاید دو هفته عقد کردیم...
یه نکته رو درباره سنم بگم، شاید خیلی از شماها الان با خودتون بگید خیلی بچه بودم یا چقدر زود و....
درسته، من صبح روز خواستگاری مشغول دوچرخه بازی بودم، اتفاقا وقتی خواهر کوچیکم رو سوار کرده بودم بخاطر شیطنت زیادیم، با هم افتادیم و سرش شکست😁🙈
ولی اگه قرار بود تو این بازی های بچه گانه متوقف بشم تا بیست سالگی هم ادامه داشت، من با ازدواج هم پخته شدم، هم اتفاقا چون هر دو سن زیادی نداشتیم به تفریحاتمون هم رسیدیم، با هم کوه میرفتیم و.. 😍 (حالا بعدا براتون از بعد ازدواجم بیشتر میگم) کما اینکه هستن تو خانواده خودمون که متاسفانه مادرها با این طرز تفکر که حالا بچه اس و زوده دختر هاشون رو نگه داشتن و الان بالای سی سال دارن و ازدواج نکردن😔
بگذریم.....
خانواده ما اون موقع مشغول ساخت خونه بودن و از نظر مالی در تنگنا، همین باعث ناراحتی مادرم میشد ولی همسر عزیز میگفتن در حد ضروریات کفایت میکنه...
جهیزیه من در عین سادگی، با کمترین وسایل ممکن آماده شد. بخوام یکم جزیی تر بگم بوفه و تلویزیون ومبل و وسایل تزیینی که اصلا نداشتیم، کل وسایل بزرگ من خلاصه میشد تو یخچال و گاز و لباسشویی و اتو ، یه سری وسایل برقی آشپزخانه هم بهمون هدیه داده شد که بعضی هاش دوتا بود،
روزهای اول عروسی مون یه خانمی اومد در خونه و تقاضای کمک کرد همسر جان بدو بدو اومد گفت فاطمه راضی هستی اینا رو بدیم و صدقه اول زندگی رو هم اینطوری دادیم 😍☺️
و به این ترتیب اثاث مختصر من بدون چیدمان عروس که با روبان و... هست تو خونه ای چهل و پنج متری که آقا داماد خودش تو حیاط منزل پدری ساخته بودن چیده شد.
روز عروسی من لباس عروس کرایه کردم، به یه آرایشگاه خیلی ساده رفتم و ماشین عروس هم نداشتم چون مسیر آرایشگاه تا خونه یه کوچه هم نبود😊
عروسی ما در منزل صورت گرفت با مختصر مهمان های درجه اول از دو خانواده، این در حالی بود که اکثر دوستان من که همون سال یا یکی دو سال قبل و بعد ما ازدواج کردن، همه در سالن و با تشریفات معمول ازدواج کردن...
ازدواج من شبیه به ازدواج دختر رسول خدا صورت گرفت، این برای من باعث افتخاره و مهم این بود که ما دو زوج عاشق😜 به هم رسیدیم.
این شاید هنجار شکنی محسوب میشد و قطعا سخت بود اما همیشه خوشحالم که راه درست و کار درست رو انتخاب کردم و البته (هذا من فضل ربی )
این نکته رو هم بگم که یکی از علتهایی که باعث میشد من به این سادگی ها رضایت بدم این بود که آدم تو سنین پایین تر کمتر به تجملات و چشم و هم چشمی ها توجه داره.
الان من هم درسم رو خوندم، هم بچه دار شدم و هم تجربه سالها زندگی رو دارم و از خیلی هم سن و سالای خودم جلو ترم☺️
دخترهای خوب سرزمینم ...
امروز هم خیلی ها هستن که پا روی رسم و رسومات خرافی و غلط و دست و پا گیر میگذارن و آینده خودشون رو درست و زود و خوب رقم میزنن، بیاید جزو این خط شکن های پر افتخار باشید😎
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۲۴ #مادری #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند من یه مادر ۳۷ ساله هستم و سه فرزند دارم. فکر میکردم
#تجربه_من ۵۲۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#مادری
#فرزندآوری
از نوجوانی خواستگار داشتم. خواستگار ها با اینکه آدمهای بدی نبودند اما ملاکهای مورد نظرم رو نداشتند؛ این شد که پروسه ازدواجم حدودا یکسال طول کشید. اونم به خاطر فیلترهایی بود که پدرم گذاشته بودند تا خوووب خواستگارها الک بشن.
بعد از یکسال رفت و آمد افراد مختلف بالاخره نیمه گمشدهام رو در سن ۱۸ سالگی پیدا کردم.☺️وضع مالی هر دو خانواده خیلی خوب نبود. به خاطر همین تا اونجا که تونستیم از خرجهای اضافی پرهیز کردیم و سعی کردیم هیچ ولخرجی نداشته باشیم. مراسم نامزدی و عقد خیلی خیلی غریبانه اما شیرین برگزار شد. اون زمان دقیقا مصادف با شروع و شیوع کرونا در ایران بود.
دو ماه بعد با جیب خالی خالی و توکل محض تصمیم گرفتیم بریم سر خونه زندگی خودمون. هیچ کدوم از دوتا خانواده وسع مالی نداشتند که بخوان برای ما جهیزیه تهیه کنند.😔 اما من به آیه ی "اِن یَکُونُوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِهِ... ۳۲ نور" ایمان کامل داشتم.
با کمک خیرین و هدایای نقدی فامیل جهیزیه بسیار بسیار سادهی ما آماده شد. مراسم عروسی هم به سادگی عقد و نامزدی برگزار شد.
از همون اول تصمیم داشتیم که زود بچه دار بشیم اما به خاطر بیماری هایی که درونم پیشروی کرده بودند و من روحم ازشون خبر نداشت این قضیه تا هشت ماه به تاخیر افتاد😞 و طی این هشت ماه من با لطف و عنایت خدا و اهلبیت علیهم السلام درمان شدم.😍
این هشت ماه خیلی به من سخت گذشت. برای منی که عاشق بچه بودم و کل نوه های فامیل رو خودم بزرگ کرده بودم و از کودکی با رویای شیرین مادر شدن به خواب میرفتم خیلی سخت بود. از اینکه اطرافیان قضاوتم میکردند. هر جا میرفتم و میدیدم هم سن و سالام مادر شدند ولی من......😞😭😭 بغض میکردم و شبها بی صدا گریه میکردم.
این هشت ماه هم با همه سختی هاش تموم شد. نوروز ۱۴۰۰ به مشهد رفتم و اون چند روز خیلی حالم بد شد. شک کردم که باردارم اما نبودم😔 باز هم دلشکسته تر از قبل... دکتر رفتم و گفت بخاطر بیماری های قبلیای هست که داشتی و اثرش هنوز یه کم تو بدنت مونده. وقتی دیدم اینطوری کار پیش نمیره تصمیم گرفتم چله زیارت عاشورا و حدیث کساء بگیرم.
تو تمام زندگیم هر موفقیتی داشتم از برکت خوندن زیارت عاشورا بوده. چله رو شروع کردم اما میخواستم تا زمانی که حاجت نگرفتم ادامه ش بدم حتی اگر بیشتر از ۴۰ روز بشه.
دهه کرامت شد. دوباره با همسرم راهی مشهد شدیم. روز ولادت امام رضا علیه السلام اونجا بودیم.😍😍😍 اونجا خیلی دلم شکست. با امام رضا علیه السلام شروع به درد و دل کردم و حرف دلم رو بهشون گفتم. خیلی آرام شدم. انگار خدا سکینه قلبی بهم داده بود. راهی شهرمون شدیم.
تو ایام امتحانات درسیام بود که متوجه شدم زیر دلم گاهی درد میگیره، خیلی بویاییام قوی شده، احساس ضعف زیادی میکنم و همش دوست دارم غذا بخورم. بی اعتنا از این علائم رد شدم تا اینکه یهو شک کردم که نکنه واقعا.....😍😍😍😍 آزمایش دادم و در کمال ناباوری متوجه شدم که یک ماه و نیمه که باردارم.😍😍😍😍😍😍😍😍 نمیدونم چجوری از خدا و امام رضا علیه السلام تشکر کنم. هنوز که هنوزه خودم باور نکردم.
از همه خانمهای عزیز التماس دعای ویژه دارم. دعا کنید بارداری خوبی رو پشت سر بگذارم 🌷امیدوارم به حق امیرالمومنین، همه چشم انتظارها دامنشون به اولاد سالم و صالح سبز بشه.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۲۶ خانواده ما شش نفره ست(البته بازم به نظرم پر جمعیت نیستا!) دوتا خواهر دارم و یه برادر
#تجربه_من ۵۲۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
حدود ۱۰ سال پیش که برادرم سالهای اول دانشگاه بود، من متوجه شدم که برادرم به خاطر تنهایی مفرط و نداشتن دوست و برادر و یا پدر و مادر همزبان شدیدا نیاز به یک مانوس داره. مخصوصا حضور در دانشگاهی که اکثرا در کلاسشون دختر بودند و دخترانی جلب نظر کننده و برادر من هم تک پسر خانواده، این تنهایی رو بیشتر نمود می داد.
من کم کم متوجه شدم احتمال به خطا رفتن برادرم (با اینکه تمایلات مذهبی داشت) به شدت وجود داره.
با اینکه خجالت میکشیدم، با وجود کوچکتر بودن در خانواده ام، بهشون گفتم که پسرشون گناه داره یه فکری براش بکنید قبل از اینکه دیر بشه...
مادرم میگفتن من نمیتونم کاری کنم به پدرت بگو مسئولیتش با پدره. پدرم میگفتن باشه هر وقت رفت سر کار و پول در آورد، الان بریم خواستگاری همه میپرسند اول کارش چیه، خونه اش کجاست، بریم خواستگاری خودمونو سبک میکنیم. بعدشم من ۲۸ سالگی ازدواج کردم، اونم خودشو نگه داره...
(البته اون موقع بخاطر موقعیت اجتماعی خانوادگی مون مطمئنم کسانی بودند که حاضر باشند حتی با وجود شاغل نبودن برادرم، دخترشون عروسشون ما باشه.)
خلاصه اونها بهانه میکردند و مدام عقب می افتاد. تا کم کم برادر من تمام انگیزه اش از درس و تلاش رفت زیر سوال و کارشناسی ۴ ساله رو ۷_۸ ساله تمام کرد...
بماند که این وسط رابطه های پیامکی و غیر جدی هم با دختران داشت و به گناه افتاده بود.
الان دیگه خانواده ام بخاطر وضیعت به ظاهر بد برادرم هم نمیتونستند براش قدمی بر دارند. (چون شاغل نبودن یه جوان ۲۰ ساله شاید قابل قبول باشه ولی همه از جوان ۲۷ ساله انتظارات فراوانی دارند) و خودش هم اعتماد به نفس برای رسیدن به استقلال رو از دست داده بود.
و بعد هم کار رسید به رابطه بسیار عاطفی با یک دختر که آینده ازدواج از همه طرف برای هر دوشون زیر سوال بود و کسی راضی به این وصلت نبود. ۲ سال هم این رابطه عاطفی با همه مشکلاتش ادامه داشت...
حتی وقتی برادرم سر کار هم رفت و شرط پدرم برای داشتن درآمد برآورده شد، الان دیگه اون آدم با انگیزه ای نبود و نه سر کاری مداوم میموند و نه حقوقشاشو در راه درست مصرف میکرد و به ولخرجی افتاده بود...
بعد از چند سال سخت پر از بحث و دعوا و گریه و نذر و....برای همه خانواده، بلاخره فرجی شد و برادرم خودشو پیدا کرد. شرایطشو سروسامان داد و با فردی مناسب ازدواج کرد و همه چیز تقریبا رو به راه شده... خدارو شکر...
ولی می مونه اون چند سالی که بخاطر تنهایی مفرط و نداشتن نقطه تلاش برای کار، از عمر برادرم هدر رفت... چند سالی که زندگی همه خانواده با دعوا و سردی گذشت...
هر چه فکر میکنم این اتفاقات اکثرش بخاطر اینه که بزرگتر هایی هستند که بلد نبودند با بچه هاشون رفیق و مانوس باشند. بزرگتر هایی که جوانهای الان رو با نسل خودشون مقایسه میکردند و نمیدونستند بچه هاشون تو چه جامعه ای دارند قرار میگیرند...
بزرگترهایی که حاضر نشدند به موقع کمی خرج کنند تا جوانشون به خطر ایمان و اخلاق نیفته، ولی دست روزگار باعث شد چندین برابر از آبرو و مال و آسایش خرج کنند تا جوانشون به راه بیاد...
ای کاش اگر والدین نمیتونن با بچه هاشون رابطه عاطفی بگیرند، حداقل وظیفه به حق فرزند رو که فراهم کردن شرایط ازدواج هست رو براشون محقق میکردند تا حداقل خودشون بعدها دچار سختی ها و عواقب سستی هاشون نشن...
خدا درجه شهید حسین همدانی رو بالاتر ببره. خانومشون میگفتن (نقل مضمون از کتاب خداحافظ سالار):
"یک روز بهم گفتن نظرت چیه برای پسرمون آستین بالا بزنیم؟"
گفتم: "آخه خودش هنوز چیزی به زبان نیاورده."
گفتن: "قبل از اینکه به زبان بیاره باید براش کاری کرد..."
🆔 @asanezdevag
#مقام_معظم_رهبری
📌همه چیز وابسته به خانواده است. خانواده اساسِ فرهنگ و تمدن و تعالی است. وقتی خانواده نابود و متلاشی و ناکارآمد شود، تبعات متعددی دارد که در کوتاه مدت خودش را نشان نمی دهد. این مساله، تمدن ها را از بین می برد. جوامع غربی خودشان هم این را میگویند. معتقد بودند که این فیلمهای هالیوودی دارد اساس خانواده را از بین می برد و راه علاج را مراجعه به رمانهای خانوادگی میدانستند.
- در بین مسائل خانواده سه چهار مسئله خیلی مهم است.
✅ یک مساله #بقای_خانواده و جلوگیری از متلاشی شدن خانواده است. راه هایی را باید پیدا کنیم. این خیلی مهم است. خانواده را از متلاشی شدن باید نجات داد.
🔹مسئله مهم دیگر، #فضای_داخل_خانواده است. باید فضای داخل خانواده سالم باشد. جنبه غالب زن است اما گاهی به مردها هم ظلم میشود. هنجارهای درست اسلامی باید تنظیم شود و ضوابط و مقرراتی گذاشته شود که این حاکم شود.
🚨مسئله بعدی در خانواده مسئله #فرزندآوری است که خیلی مسئله مهمی است. چند سال است ما گفتیم خیلی از خانم های جوان قبول کردند و عمل کردند، لکن در محیط های عمومی جامعه نخیر، نیست. الان آمارهای ما به قدر جانشینی هم نیست. عدد مرکز آمار خودمان ١/٨ است. در حالیکه حداقل در کشور باید ٢/۵ باشد. یعنی ما تا ٣٠ سال دیگر یک جامعه پیر داشته باشیم که خطر بزرگی است. #از_همه_خطرات_بزرگتر_این_است.
📌وانکحوا الایامی منکم...
باید آدم واقعا دعا کند. یکی از دعاهایی که من دائم میکنم برای دختران و پسرانی است که موقعیت #ازدواج ندارند. بعضی دخترهایی که طالب ازدواج هستند، گاهی نامه می نویسند. فکر کنید ببینید چه کار باید کرد که سن ازدواج بالا رفته، میل به ازدواج کم شده. بله علتش همینهاست که ذکر شد. منتها علاج دارد.
✅ یکی از کارهای بسیار اساسی در این زمینه #فرهنگ_سازی است. با کارهای #هنری خوب می شود. اشاره کردند به سریال ها. این اشکال کاملا درست است. ترویج ازدواج به صورت هنری انجام نمیگیرد. فیلم، سریال، پویانمایی. گاهی پویانمایی مؤثرتر است. یک #پویانمایی ساده از حرف های من حتی مؤثرتر است در تشویق به فرزندآوری...
📌مساله فرهنگ سازی خیلی مهم است. یک زمانی ۴ فرزند و ۵ فرزند داشتن عادی بود. در رژیم طاغوت بنا کردند به کم کردن فرزند. تبلیغ کردند. تو کوچه ها خیابان ها می نوشتند. فرزند کمتر... زندگی بهتر...
🔻الان استدلالهای غلطی هم می شود. حرفهای بی ربط و بی منطقی است. خانواده ای که اهل تربیت کردن است ١ فرزند با ۵ فرزند فرقی ندارد. محیط خانواده خوب باشد، تعداد فرزندها تاثیری نمیگذارد.
📌بعد از انقلاب حرکت موثری صورت گرفت. ولی بعد از #اطراف صحبت هایی شد که این جمعیت مشکل ایجاد میکند. بنده خودم در این مساله مسئولیت دارم، در آن سهیم بودیم. اوایل شاید درست هم بود.(تا ٣/۵ و ۴ درصد) لکن ادامه اش غلط بود. #باید_متوقف_میشد.
✅باید فرهنگ سازی شود. بروید افکار عمومی را درست کنید. #کار_مردمی درست و باید کار از دست مردم گرفته نشود. گرچه دستگاهها و نهادها مسئولیت دارند. لکن این پویش مردمی و حرکت اساسی مردمی نباید متوقف شود.
«بخشی از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جمعی از فعالان حوزه خانواده و جمعیت، در ۲۴ مرداد ماه سال ۱۳۹۸»
#خانواده
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#بحران_جمعیت
🆔 @asanezdevag
4_5807532950903851526.mp3
3.35M
#حجت_الاسلام_دارستانی
✅ بچه بزرگ کنید برای امام زمان عج
💥سختی ها رو تحمل کنید...
⚠️نصف رئیس هیئت ها، هنوز ازدواج نکردند!! تو هیئت دارین چکار میکنید؟!
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۴۹ ✅ معرفی پزشک... #قم #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۵۵۰
#فرزندآوری
#ازدواج_در_وقت_نیاز
من مادر پنج فرزندم، وقتی مطالب دوستان رو مطالعه میکنم، خیلی دلگرم میشم و انرژی میگیرم. متاسفانه اطرافیان اکثرا انرژی منفی میدن و مذهبی و غیرمذهبی فرزندآوری رو محکوم میکنن. با تفکرات غلطشون سن ازدواج رو بالا بردن و در نتیجه دیگه خانم ها خیلی زمان برای فرزندآوری ندارن و اکثرا هم فرزند را مانع پیشرفت میدانن.
من دوران بارداری سختی دارم از روز اول تا اخرین روز بارداری حالم بده. اما به مدد الهی تونستم در سخت ترین شرایط پنج فرزندم بدنیا بیاورم. البته اگر کمک و یاری بی دریغ همسرم نبود قطعا از عهده این کار برنمی آمدم.
بین تولد فرزند اول و دومم هفت سال فاصله افتاد، اونم به دلیل بیماری سختی که دچارش شدم و حتی پزشکا بهم گفتن امکان باردار شدنت کم هست، اما با توسل به اهل بیت فرزند دومم متولد شد، یه دختر ناز و در عین حال فوق العاده بی قرار. تا دوسالگیش تقریبا من و همسرم خواب و استراحت نداشتیم. ولی در عین حال من درسم رو بدون مرخصی ادامه دادم .
بیقراریهای دخترم طوری بود که اطرافیان میگفتن ما میترسیم بچه دار بشیم. اما به حول و قوه الهی و بخاطر امر آقا و رهبرم فرزند سوم و چهارم و پنجمم رو با فاصله های کم بدنیا آوردم. نمیگم آسون بود با توجه به ویار سخت و فرزندان کوچک اما رسیدن به اهداف بزرگ سختی هم داره ...
تجربه ی دیگه ای که از زندگیم دوست دارم به دوستان دیگه هم بگم این هست که به توصیه ی اهل بیت علیهم السلام که فرمودن دخترانتان رو زود ازدواج بدید. دختر اولم در سن هجده سالگی چند ماه پیش ازدواج کرد و الان مشغول ادامه تحصیل هم هست.
به نظرم پدرومادرهای این دوره، دو جا به بچههاشون ظلم میکنن، یکجا وقتی که لذت داشتن خواهر و برادر رو ازشون میگیرن و دوم زمانی که شرایط ازدواج رو براشون فراهم نمیکنن.
حرف زیاد است اما به همین مقدار اکتفا میکنم. برای من دعا کنید که بتونم در مسیری که هستم پیش بروم و خداوند صبر و توان بهم بده.
🆔 @asanezdevag
#استاد_میرباقری
⚠️ ... واضح است که کنترل جمعیت اول بالا رفتن سن ازدواج است. اگر ۱۰ سال سن ازدواج را تأخیر بیاندازید، به طور طبیعی کنترل طبیعی واقع خواهد شد؛ برای این که سن ازدواج بالا برود، دعوت به تحصیل بانوان شد؛
📌البته ما با تحصیل مخالف نیستیم ولی با تحصیل در الگوی غربی مخالفیم؛ این واضح است. در مدل تحصیل غربی، بجای وظایف خانوادگی اصالت با تحصیل است و اصل شدن تحصیل نسبت به تشکیل خانواده موجب بالا رفتن ده ساله سن ازدواج می شود و در این ده سال هم طبیعیست که جوان ها نیاز به تأمین غریزه و تأمین عاطفه دارند و باید برایشان فکری کرد؛
❌ لذا دوست یابی غربی مطرح می شود، و بعد هم مرتب سریال های تلویزیون که مرتب در همه آنها دوست یابی های یک طرفه و دو طرفه و چند جانبه و اگر ازدواجی هم اتفاق بیافتد در اصل تبدیل سبک ازدواج سنتی به ازدواج مدرن است؛
⚠️در قدم بعد هم خانواده می شود خانواده تابع اشتغال و اصالت با اشتغال است؛ بعد هم خانواده ای که اصل در آن لذت است نه تربیت، و بعد هم که ازدواج می کنند تازه ۶-۵ سال می خواهند دنبال تأمین وظایفشان باشند، مثل این که تا بحال دنبال چه بودند؛ بعد از این هم به طور طبیعی یکی دو تا فرزند بیشتر نمی آورند؛ این یک سیکل از پیش طراحی شده است، که قبول یکی، مستلزم قبول کل آن است.
#سبک_زندگی_اسلامی
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۶۲ #ازدواج_آسان #سبک_زندگی_اسلامی فروردین ۱۳۸۵ یکی از دوستانم بهم زنگ زد و گفت شماره م
#تجربه_من ۵۶۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#تحصیل
#فرزندآوری
من در سال ۹۶ تونستم بورسیه تحصیلی دانشگاه آلمان رو برای مقطع ارشد بگیرم. در حال انتخاب خوابگاه و ... بودم که همسرم به خواستگاری من اومدن و دقیقا همون خصوصیاتی رو داشتن که همیشه دوست داشتم همسر آیندم داشته باشه. بین دوراهی سختی قرار گرفتم. و در نهایت به این نتیجه رسیدم که بعدا میتونم برای تحصیل دوباره اقدام کنم اما شاید در آینده دوباره فردی که انقد به دلم بشینه سر راهم قرار نگیره ( شرایط پذیرش من طوری بود که نمی تونستم با همسرم برم.)
همون اول زندگی با همسرم صحبت کردم تا پس انداز ایشون و پول جهیزیه من رو روی هم بذاریم و یک خونه کوچیک بخریم به جای اینکه کلی وسیله بخریم و توی خونه اجاره ای زندگی کنیم. خوشبختانه خانواده خودم و همسرم از تصمیم ما حمایت کردن و ما چند سال اول زندگیمون رو در زیرزمین خانه مادرشوهرم که ۴۰ متر بیشتر نبود زندگی کردیم و از یخچال و فرش و تلویزیون و .. دست دوم اونها استفاده کردیم.
منم دوست داشتم جهاز کاملی ببرم، اما راحتی آینده رو به خوشی چند روزه ترجیح دادم و الان خیلی خوشحالم که وسوسه نشدم و حرف بعضی از دوستامو گوش نکردم که میگفتن آدم فقط یک بار عروس میشه و فلان و بهمان.
مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد و از ریخت و پاش های الکی صرف نظر کردم. بعدها همون دوستام بهم گفتن خوش بحالت که انقد عاقلانه تصمیم گرفتی و کاش ما هم یکم بیشتر روی تصمیماتمون فکر میکردیم.
۶ ماه خونه دار بودم که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم چون آدم هرچی جوونتر باشه، بیشتر حوصله بچه رو داره و دوران بارداری و زایمان راحت تری هم داره.
در دوران بارداری برای کنکور ارشد درس خوندم و وقتی پسرم به دنیا اومد از پا قدمش و تلاشهای خودم رتبه ۴ کشوری رو در رشته خودم آوردم. دوباره وارد دانشگاه شدم و با حمایتهای همسرم درسم تموم شد همزمان اقساط خونه ای که خریده بودیم هم به کمک اجاره ای که می گرفتیم، تمام شد و به خونه خودمون رفتیم.
موندنم تو ایران باعث شد حمایت خانواده ها به ویژه مادرم رو داشته باشم کلاسهای ارشد ۲ روز در هفته از صبح تا عصر بود. پسرم هنوز غذا نمیخورد بخاطر همین از چند روز قبل شیر خودمو فریز میکردم و بچه رو پیش مامانم میذاشتم. البته صبحها تا وقتی که خواب بود همسرم هم پیشش بود بعد که بیدار میشد همسرم بچه رو میبرد پیش مادرم.
زمانیکه پسرم حالش خوب نبود یا واکسن داشت از غیبت هام استفاده میکردم و نمیرفتم کلاس. اساتیدم بخاطر اینکه نوزاد داشتم خیلی خیلی باهام راه میومدن، همه تشویقم میکردن حتی مسئولین آموزش و بخش اداری وقتی میفهمیدن خیلی تحسین میکردن و من با انگیزه بیشتری درس میخوندم.
۳ روز در هفته هم سرکار میرفتم و برای درس خوندن شبها بیشتر بیدار میموندم. زمانیکه پسر خواب بود همزمان با شام درست کردن کارهای ناهار فردام رو هم میکردم و برای اینکه به کارها برسم سرعتمو بیشتر کرده بودم و بازدهی کارم بیشتر شده بود. زیاد نمیرسیدم خونه رو مرتب کنم یا مثل قبل برای غذا درست کردن وقت بذارم ولی همسرم خیلی همراهی میکردن، در کل مشوق من بودن و توی کارها کمک میکردن.
کم کم داریم به آوردن بچه دوم فکر می کنیم تا هم پسرمون همبازی داشته باشه و با هم بزرگ بشن و هم فرصت داشته باشیم بچه های بیشتری بیاریم.
همیشه تلاش کردیم حرف مردم روی تصمیماتمون تاثیر نذاره و الان خدا رو شاکرم که طی این مدت کوتاه، هم ازدواج کردم، هم خونه دار شدم، هم یه پسر ناز دارم و هم ارشد گرفتم در حالیکه اگر رفته بودم الان احتمالا فقط یک مدرک ارشد داشتم. خواهش میکنم رسم و رسوم غلط رو کنار بذاریم همه چیزو ساده بگیریم و طبق صلاحمون عمل کنیم.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۷۴ هو الشافی سلام لیست معرفی پزشکان متبحر و مومن مشهد مقدس پزشک زنان خانم دکتر آیتی
#تجربه_من ۵۷۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#قسمت_اول
سال ۱۳۸۵ وقتی من تقریبا ۱۶ سال داشتم ازدواج کردم، با یه جهیزیه بسیار ساده و فقط ضروری، بچه ی آخر خونه بودم با یک برادر و یک خواهر قبل از خودم، یک سال عقد بودیم و من همون سال دوم دبیرستان رو خونه ی پدری گذروندم، دوم دبیرستانم که تموم شد عروسی کردیم بدون تشریفات و برگزاری جشن عروسی و با یک مسافرت یک روزه به قم و زیارت بارگاه حضرت معصومه زندگیمون رو شروع کردیم.
به غیر از مدیر مدرسه مون که از دوستان همسرم بودن بقیه از ازدواج من خبر نداشتن و قرار شده بود کسی متوجه این قضیه نشه.
خلاصه قرار براین شد که من سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی رو در کنار همسرم و زیر یک سقف مشترک ادامه بدم. همسرم هم که مشعول به تحصیل بود از این قضیه استقبال کرد، من که با اشتیاق تمام درس میخوندم و یادمه همون سالها با این که هم باید خونه داری میکردم و هم درس میخوندم هر سال شاگرد ممتاز کلاسمون میشدم. همسرم هم تشویقم میکرد که حالا که درسم خوبه ادامه بدم.
دو سال از زندگی مشترکمون گذشته بود که عزم کوچ به شهر دیگه ای رو کردیم به خاطر درس و کار همسرجان، درست زمانی بود که من امتحانات ترم دوم پیش دانشگاهی رو داده بودم، برام خیلی سخت بود این جابجایی و دور شدن یکباره از خانواده و جدایی😢 اما چاره ای جز این نبود ما که تا قبل از این خونه ی پدرشوهرم زندگی میکردیم و نه از کرایه خونه ها خبر داشتیم و نه قیمت رهن خونه ها، من یه مقدار طلا داشتم که توی عروسی هدیه گرفته بودم، تصمیم گرفتیم اونها رو بفروشیم تا بتونیم پول پیش خونه رو جور کنیم که همین کار روهم کردیم .
البته من همون سال کنکور دادم و قبول نشدم به خاطر مهاجرت یکبارمون به شدت ناراحت بودم و به خاطر همین دیگه مثل قبل دل به درس نمیدادم و نمیخوندم یه مدتی گذشت و من تصمیم گرفتم تو ی این تنهایی دوباره رو به درس بیارم چون خیلی اوضاع خسته کننده و تکراری شده بود، برای دختری که دائم یا مدرسه بود یا مهمونی خونه ی مادر و مادرشوهر و اقوامی که نزدیکمون بودن یا خرید یا خیلی کارهای دیگه حالا از من یه دختر تنها و ناراحت ساخته بود.
چندماهی از هجرت مون نگذشته بود که متوجه شدم باردارم🙊 منو همسرم که اصلا بچه نمیخواستیم😳 من تازه داشت اوضاع روحیم خوب میشد به هر حال کاریش نمیشد کرد بعد از تقریبا چهار سال باردار شده بودم اما نمیخواستم این بارداریم مانعی برای درس خوندنم باشه، تصمیم گرفتم به صورت غیر حضوری درس بخونم که هم لطمه ای به زندگیم نخوره و هم توی خونه کنار همسر و بچه ای که چندماه دیگه میخواست متولد بشه باشم. و البته اینطوری مشکل مسافت و دوری راه هم حل میشد.
دوران بارداری و زایمان راحتی رو گذروندم و همزمان هم درس میخوندم تا این که پسرم دو ساله و نیمه شد که یک دفعه همسرجان ازم خواست که دیگه درس رو ادامه ندم و کنار بگذارم😞خیلی برام سخت بود اما حفظ زندگیم برام مهمتر بود و اولویت داشت به خواست و اراده ی همسر جان و علی رغم میل باطنیم درس رو کنار گذاشتم البته این روهم بگم از همون سالی که من ازدواج کردم به خاطر یه سری مشکلاتی که بین دوتا خانواده پیش اومده بود که مجال گفتنش اینجا نیست دائما حرفو حدیث بود تو خونه و مخالفت همسرم هم، بی تاثیر از این قضیه نبود.
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
#آیت_الله_بهجت
✅ اولین باری که دیدمش، گفت: «بروید متأهل شوید!» گفتم: «میخواهم درس بخوانم آقا». گفت: «مگر شیخ انصاری زن و بچه نداشت؟! بروید با ازدواج، یک هممباحثهای برای خودتان انتخاب کنید».
📚 به شیوهی باران
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag
❌تصورات غلط را کنار بگذاریم.
⚠️رهبر انقلاب: بلاشک یکی از چیزهایی که باروری را محدود میکند، بالا رفتن سن ازدواج است؛
چرا سن ازدواج در کشور ما بالا رفته؟!
✅ مگر جوان هفده ساله، هجده ساله، نوزده ساله، احتیاج ندارد به اطفاء نیاز جنسی و غریزهی جنسی؟!
💢 از آنطرف میگویند که اینها خانه و شغل و درآمد ندارند؛ ما نباید تصور بکنیم که حتماً بایستی یک نفری خانهی مِلکی و شغل درآمدداری داشته باشد، بعد ازدواج بکند؛ نه
✨ اِن یَکونوا فُقَرآءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِه. این قرآن است که با ما دارد اینجور حرف میزند. ۱۳۹۲/۰۸/۰۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag
#استاد_میرباقری
📌فرهنگ غرب که اسلامی نمی شود.
📡 همهٔ دردِ کشور ما از همین آدمهای غربزدهای است که میخواهند غرب را اسلامی کنند. خب، غرب که اسلامی نمیشود. وقتی مناسبات غرب میآيد، کمکم فرهنگ عوض میشود.
📡 ... يک موقعی اگر يک دوستيابیِ غيرشرعی اتفاق میافتاد، همهْ پشتِ دستمان را میگزيديم! خب، يکمقدار که فرهنگ غرب آمده، کمکم میگويند: «اصلا طريق صحيح ازدواج، همين است» و میپرسند «عاشق شدی؟» (اين هم ادبياتش!)
📡 میگویند آقا! اول بايد سالها باهم دوست بشوند و ماهها اخلاقِ هم را کشف کنند. اين همان مدلِ غربی بود که تا ده سال قبل، ما اَخ و تُفَش میکرديم. وقتي غرب آمد، لوازمش آمد و قُبحش هم ريخته شد.
📡 خيال نکنيد اگر اين مسير ادامه پيدا کند و اين اسناد بينالمللی در کشور عمل شود، به بعضی از رفتارهایی که امروز میگوييد «فاجعه»، دو دههٔ دیگر هم به آن بگوييد فاجعه! دو دهه ديگر میگوييد آقا! این رفتار کاملاً عادی است، جامعه را تربيتِ غلط کرده بودید و محدودشان کرده بودید!...
📡 همه آفات جامعه مومنين، از اختلاط با جامعه شياطين است و فريبِ آنها را خوردن است. محورش هم يک آدمهايی هستند که خودشان فريب خوردهاند، ديگران را هم دعوت میکنند.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۳ 💥مادران شاغل را دریابید. در مورد ما مادران شاغل متاسفانه شرایط فرزندآوری خیلی دشوا
#تجربه_من ۵۹۴
❌وارونگی در ارزش ها به واسطه رسوخ فرهنگ غربی
#سبک_زندگی_اسلامی
#ازدواج_در_وقت_نیاز
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۷ من یک خانم هستم و توی یک محیط کاملا علمی و روشنفکرانه!!!!!!! شاغل هستم. در بارداری ا
#تجربه_من ۵۹۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#اشتغال_زنان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
۱۹ ساله بودم و ترم دوم دانشگاه که مادر همسرم اومدن خواستگاری 😊 و بعد یه سری جلسات و صحبت ها، در تابستان عقد کردیم💍 ترم سوم رو تو دوران عقد خوندم و اردیبهشت ۸۵ ازدواج کردیم و با یه ازدواج آسان و ساده، زیاد به همسرم سخت نگرفتم چون میدونستم که همه ی هزینه ها پای خودشونه و خودمون باید بعدها تا سال ها قسط عروسی آنچنانی رو بدیم که بازم هرکاری کنی حرف و حدیث پشتشه😏 همسرم هم سرکار می رفت و هم به تشویق من درسش رو ادامه داد🥰
با بالارفتن سرسام آور اجاره ها دیدیم که با پولی که ما داریم پیدا کردن خونه اجاره ای تو تهران سخته، تصمیم گرفتیم که با پول اجاره ای که تو تهران خونه اجاره کرده بودیم و یک وام و با کمک مادرم در حومه ی تهران یک خونه بخریم 🏩 و این اولین خونه ی ما و البته شریکی بود.
یادم نمیره بعد مدتها استرس گشتن دنبال خونه و اثاث کشی و... اون شبی که بین خروارها اثاث تو خونه ی خودمون خوابم برد چه لذتی داشت😍 بالاخره درسم تموم شد تو ۷ ترم 🤩
چند ماه بعدش تو یه شرکت وابسته به جهاد کشاورزی مشغول به کار شدم. خیلی محیط کاری خوبی داشتم و واقعا هیچ چیزی هم از لحاظ خونه داری کم نمیذاشتم.
تو دلم به خدا گفتم خدایا هر چیزی خواستم بهمون دادی ( البته منم چیزهای غیر معقول نخواستم) خودت میدونی که تو حومه ی تهرانیم و همسرم هم بعضی شب ها خونه نیست و تو این شرایط بدون وسیله بارداری سخته، اگر بشه یه ماشین بخریم ما هم زود تصمیم نی نی آوردن میگیریم😉
خدا صدام رو شنید و گفت از من برکت و از شما هم حرکت😅 یه ماشین دست دوم قسطی خریدیم،
کم کم به فکر این افتادیم که دیگه وقت این رسیده که ما هم بچه دار بشیم👼 و خیلی سریع خدا خواستمونو اجابت کرد و یه بارداری نسبتا راحتی داشتم ولی با ویاری که تا اتاق عمل هم رهام نکرد😫 سال ۸۹ بود که ماه آخر بارداری رو دکتر دیگه برام مرخصی نوشت و گفت دیگه تو خونه استراحت کنم و منتظر دنیا اومدن پسرم باشم👶
بعد از به دنیا اومدن فرزندم هم ۶ ماه مرخصی زایمان عین برق و باد گذشت و روز جدایی فرا رسید😔 محل کارم تقریبا بین منزل خودمون و منزل مادرم بود و همسرم هم کارش شیفتی و مجبور بودیم بیشتر اوقات منزل مادرم باشیم و آخر هفته ها بریم خونه ی خودمون😑
پسرم اصلا شیشه نمیگرفت و مادرم به سختی با قاشق بهش شیر می داد. البته اینم بگم که واقعا مدیرمون بر خلاف اینکه واقعا سختگیر بودن، تو این مورد نرمی زیادی به خرج دادن و گفتن که صبح ها ساعت ۹ سرکار باشم و بعدازظهر ها هم ساعت ۱۴ میتونم برم منزل و در واقع ساعت شیردهی که دو ساعت بود رو برای من سه ساعت کردن☺️
مدیرمون گفت اگر هم یه روز دیدی بچه مشکلی چیزی داره تماس بگیر و بگو و نیا🤩
تقریبا یکماه به این منوال گذشت ولی من دیدم تا کی میتونم با این شرایط پیش برم و یا مدیرمون تا کی میتونه انقدر باهام راه بیاد🤔
بالاخره یه روز دل و زدم به دریا گفتم که استعفا میدم و بهترین روزهای زندگی خودم و پسرم رو کنارش بدون هیچ دلشوره و دغدغه ای میگذرونم😍
اینم بگم که من از روز اول بیمه بودم و حقوق و مزایای عالی داشتم به طوری که ما هیچ وقت مرغ و گوشت و ماهی و آجیل شب عید و... نمیخریدیم از طرف محل کارم کاملا تامین بودیم و در واقع حقوق من پس انداز میشد ولی با همه ی این امتیازات شغلی استعفا دادم.
نمیشه گفت هیچ وقت از این کارم پشیمون نشدم ولی اگرم این فکر میومد به سراغم به خانواده هایی نگاه میکردم که روز و شب ندارن و از بودن در کنار بچه هاشون لذت نمیبرن.
خدا رو شکر روزیمون کمتر که نشد هیچ تونستیم دو سال بعد از تولد فرزندم خونه ی شریکی اطراف تهرانمون رو به خونه ی شش دانگ برای خودمون تو تهران ارتقاء بدیم🥰 هرچند کوچولو بود و خییییلی قدیمی، دادیم اجاره و دوباره بعد چندسال با کلللی قسط و وام و پیرو صحبت های در گوشی من و خدا☺️ یه خونه ی بزرگتر خریدیم و بالاخره مزه ی نشستن تو خونه ی خود خودمون رو چشیدیم🥺
با وجود سه فرزند پسر و دختر و پسر چند ماهه از همون روزهای بعد بیکاری آروم نگرفتمو کلاس های مختلف هنری قالیبافی، قلاب بافی و... شرکت کردم و کلی آثار هنری خلق کردم 😍
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۹ ✅ معرفی پزشک... #طب_سنتی #تهران 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۶۰۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم ( کاملا سنتی و به دور از تجملات)، سال سوم دبیرستان رو تموم کرده بودم، با خواهرم که دوقلو هستیم تصمیم گرفتیم پیش دانشگاهی رو غیر حضوری بخونیم و من از اواسط مدرسه یعنی ۶ ماه بعد از عروسی متوجه شدم که باردارم! با ویار سخت و طاقت فرسا🤒😪🤕
بالاخره امتحانات آخر سال رو با موفقیت پشت سر گذاشتم و در تابستان در حالی که دقیقا یک ماه بعد، تاریخ زایمانم بود و همش در فکر زایمان طبیعی بودم. یک دفعه اتفاقی برام افتاد وو بخاطر مشکل کوچیکی سزارینم کردن😒( توی دورانی که به هر بهانهای سریعاً سزارین میکردن🤨)
به هرحال نشد که طبیعی زایمان کنم. آقا پارسای من در حالی که ۱۹ ساله بودم به دنیا اومد.
سه تا خواهرهام طبیعی زایمان کرده بودن، احساس می کردم من یه تجربه ای از اونها کمتر دارم🙃 باید این اتفاق شیرین رو تجربه میکردم😌 همیشه احساس میکردم زایمان طبیعی یه چیز دیگه است 😇
خلاصه گل پسرم یک ماهه بود که دانشگاه غیرحضوری قرآن و حدیث رو شروع کردم. درس و بچه داری مخصوصاً اینکه خونه پدر شوهر هم بودیم برام واقعا سخت بود، هیچ وقت خواب درست و حسابی نداشتم ولی هیچ وقت غر نمیزدم ☺️
آقا پارسا سه ساله بود که تصمیم گرفتیم مجدداً باردار بشم، ما هم که قصد داشتیم بیشتر از چند تا بچه داشته باشیم😉، تصمیم گرفتم و اراده کردم که خودم رو برای زایمان طبیعی آماده کنم😎💪 البته به اطرافیان زیاد چیزی نمی گفتم که مبادا دل سردم کنن.
۹ ماهه باردار بودم که با خواهرجان میرفتم امتحان میدادم، بالاخره درست وسط امتحانات ترم آخر دانشگاه، ریحانه خانم تصمیم گرفت دنیا بیاد🤗
وقتی رفتم زایشگاه و گفتم می خوام این بار طبیعی زایمان کنم، ماما منو دیوانه خطاب کرد😒😒 با اینکه خودم رو برای این بیمهریها آماده کرده بودم ولی با این حال و روزی که داشتم خیلی ناراحت شدم. در حالی که درد می کشیدم منو با انگشت به هم نشون می دادن و می گفتند دیوانه است...😡😓
گفتم در و دیوار رو از پوستر ترویج زایمان طبیعی پر کردین در حالی که خودتون قبول ندارین☹️
دکتر هم اومد و گفت اگه بخوای همین الان میتونم سزارینت کنم، گفتم نه، مرسی!😉
بالاخره بعد از یک روز درد کشیدن ریحانه خانوم خوشگل به دنیا اومد😍
همه شما مادرها می دونید که چه حس و حال قشنگیه و وصف ناپذیر...، درد کشیدنش هم لذت بخشه....😌😌
من چند ساله که خاطرات خوب رو برا خودم مینویسم، خیلی ساده تو یک صفحه. پیشنهاد میکنم بنویسین اتفاقات خوب زندگیتون رو، وقتی بعد چند وقت میخونین همش یاداوری میشه خیلی لذت بخشه
خلاصه که هیچ اتفاقی خداروشکر نیفتاد و همه ترسی که اطرافیان و ماما ها وارد می کردن الکی بود (از جمله اینکه بخیه هات باز میشه! میمیری! خودت و بچه ات از بین میرین!!)
علیرغم مخالفت اطرافیان بخصوص مادرم این بار با آقای همسر تصمیم گرفتیم اختلاف سنی بچهها رو از چهار سال به سه سال کاهش بدیم😉😌😌 و من برای بار سوم حامله شدم ولی این بار تصمیم گرفتم که فعلاً به اطرافیان هیچی نگم با اینکه ویارم به شدت سخت بود ولی سه چهار ماه کمتر بیرون میرفتم و تمام سعیم رو میکردم که شک نکنن 😁به هر حال موفق شدم تا ۶ ماه حتی مامان و خواهران هم متوجه نشن!!😳
وقتی به اونها گفتم که حامله ام که ویارم تموم شده بود و دو هفته ی دیگه وارد ماه هفتم میشدم!😊 آخه نمیخواستم مامانم زیاد غصه ویار و بغل شدن های زیاد دخترم و ... بخوره، ولی بر خلاف تصورم وقتی که بهشون گفتم همگی خیییلی خوشحال شدن و از اینکه تا اون روز متوجه نشده بودن خیلی تعجب میکردن خلاصه گفتیم و خندیدیم😁😅
بعضی از اطرافیان شروع کردند به دلداری دادن و از این حرفها !! ولی من رُک می گفتم بابا ناخواسته نبوده! فرمان ولی امر مسلمین هست، باید اطاعت کرد😌
زایمان حنانه خانوم نسبت به زایمان قبلی بهتر بود چون تجربه زایمان طبیعی داشتم و کاملاً آمادگی روحی و جسمی داشتم.
اینبار خداروشکر ماماها خوش اخلاق تر بودن، هر چند دکتر زنان اومد گفت: تو نمیتونی زایمان کنی! میرم ساعت ۱۱ شب میام سزارینت میکنم😢😤 حرفشو به دل نگرفتم و تمام تلاشم رو کردم که دردم پیشرفت کنه، نگاهم همش به ساعت بود، 😥 عقربه ها هم تند تند جلو میرفتن هم یواش یواش....🤒 تا اینکه بالاخره ده دقیقه به یازده حنانه خانم دنیا اومد🤗 ساعت ۱۱ دکتر اومد و با تعجب گفت: این زایمان کرد؟؟!
خلاصه اینکه همه ی اینها نظر لطف خداست و هر چقدر شکرگذار باشیم کمه.
الان ۲۷ ساله هستم، آقا پارسا ۸ سالشه، ریحانه خانم چهار و حنانه خانم یکسال داره.
هرچند به لحاظ جسمی لاغر هستم اما اگه خدا راضی باشه و توان بده، یکی دیگه هم ان شالله از خدا میخوایم ولی فعلاً نه!😜🤪
اینم بگم که خواهرم که گفتم دوقلو هستیم هم فعلا سه تا بچه دارن
🆔 @asanezdevag