#استاد_قرائتی
✅ان شاء الله من صالح هستم.
پدر عروس سختگیری نکند، آقا عروسی کجا باشد؟ هرجا راحت هستی. مهریه چی؟ هرجور راحتی، پیراهن عروس چی؟ خرید با کی؟ کی برویم بازار؟ میگوید آقا هرجوری راحت هستی.
هرجور راحتی یعنی گیر نده. [حضرت شعیب به حضرت موسی علیهما السلام میگوید] «وَ مَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْكَ» بعد میگوید «سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّالِحِینَ» [قصص - ۲۷] ان شاءالله من صالح هستم. صالح یعنی چه؟ یعنی پدرزنی که گیر ندهد. مادرزنی که گیر ندهد صالح است.
و شما در نماز میگویی «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» ... همه مسلمانها در نمازشان به آدمهای صالح سلام میکنند و یکی از آدمهای صالح پدرزن و مادرزنی است که به داماد گیر ندهد.
🌐 درسهایی از قران ۲۹/ ۴ /۱۳۸۵
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۴۲ #روزه_اول_محرم #فرزندآوری #نازایی 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۵۴۳
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#صاحبخانه_خوب
سال ۹۳ همسرم که سرباز بود با واسطه به ما معرفی شد. یک جلسه بیرون از منزل با حضور بزرگترها صحبت داشتیم و وقتی دیدیم تفاهم اولیه وجود داره اومدن خونه مون خواستگاری.
روز خواستگاری از وضعیت اقتصادی، حقوق، خونه، ماشین و ... ازشون نپرسیدم. چون با خدا عهد کرده بودم که یه آدم باایمان در مسیر راهم قرار بده و مادیات اصلا برام مهم نیست در حالی که در خانواده مرفه ای بزرگ شده بودم.
پدرم قبل اومدن به خواستگاری تحقیقات کامل کرده بودن و شنیده بودن که ایشون خیلی آدم باایمانی هستن، به همین خاطر همون شب خواستگاری صیغه محرمیت خوندیم. خانواده شون میخواستن یه انگشتر برای محرمیت قرار بدن که ما مخالفت کردیم و گفتیم بهتره زندگی با مادیات شروع نشه و ساده باشه به همین دلیل ۱۰ هزار تومان قرار دادیم و صیغه خونده شد.
بعد دو هفته هم در حرم حضرت معصومه عقد کردیم. میخواستیم ۲ سال بعد عروسی بگیریم که مدیر مدرسه غیرانتفاعی که در اون مدرسه کار میکردم گفتن اگه علت این همه تأخیر در عروسی خونه است من مادرم یه خونه دوبلکس بزرگ داره که در اون تنها زندگی میکنه، میتونه یه اتاق به شما بده و شما عروسی بگیرید و زندگی مشترک رو شروع کنید. ما هم قبول کردیم و اینطوری شد که بین عقد و عروسیمون به جای دو سال، دو هفته فاصله افتاد.
لباس عروس رو از یکی از دوستان که برا عروسی خودش گرفته بود قرض کردیم، گلی رو که همسرم روز خواستگاری آورده بود، دادیم گل فروشی تزئین کردن برای دسته گل عروس، آرایشگاه هم با کمترین هزینه در منزل، بدون رفتن به آتلیه و هزینه عکاس و فیلمبردار و هزینه های اضافی دیگه.
من ۳۰۰ تومان از مدرسه غیرانتفاعی میگرفتم، همسرم هم بعد تمام کردن سربازی، با ماشین باباشون شدن سرویس همون مدرسه ما و ما با ماهی ۵۰۰ تومان زندگی مشترک رو شروع کردیم. و برکات الهی بر زندگی ما سرازیر شد. بعد چند ماه یه خونه اجاره کردیم و مستقل شدیم.
از همون اول دلمون بچه میخواست ولی خواست خدا نبود. بعد دو سال در حالی که همچنان ماهی ۵۰۰ تومان درآمد زندگیمون بود فاطمه خانم ما به دنیا اومد و بلافاصله بعد تولدش، همسرم در یک صندوق قرض الحسنه مشغول به کار شد. فاطمه خانم نزدیک به ۲ سالش بود که برای بچه دوم اقدام کردیم ولی متأسفانه در ۲ ماهگی سقط شد. هر چند عمرش به دنیا نبود ولی روزیش رو با خودش آورد و آقام در تعاونی صدا و سیما مشغول کار حسابداری شد با حقوق و مزایای خیلی خوب
با مشورت پزشک بلافاصله برای بارداری اقدام کردم ولی تا ۵ ماهگی سونو نرفتم و وقتی رفتم سونو متوجه شدم دوقلو دختر باردارم. اوایل همین بارداری بود که به طور معجزه آسا و با دست خالی یه خونه توی مسکن مهر ثبت نام کردیم. چند روز از رفتنم به سونو و تعیین جنسیت گذشته بود که رفته بودم بیرون که به طور اتفاقی موقع رد شدن از روی جوی آب به زمین افتادم و متاسفانه کیسه آبم پاره شد ولی من متوجه نشدم. دو روز بعد با درد و خونریزی رفتم بیمارستان، که گفتن متأسفانه بچه ها در حال سقط هستن و اینطوری شد که عارفه و ساجده عزیزم در ۲۳ هفتگی به طور طبیعی زنده به دنیا اومدن ولی به خاطر سنکم و کامل نبودن ریه خیلی زود ما رو ترک کردن تا انشاءالله جلوی در بهشت همدیگر رو ملاقات کنیم
خیلی از نظر روحی آسیب دیدم و مدتی طول کشید تا دوباره روحیم رو به دست بیارم بعد گذشت ۹ ماه، مجدد باردار شد و خدا یک بار دیگه ما رو لایق امانتش دونست و در ۱۸ فروردین ۹۹ زینب خانم به جمع ما پیوست.
قبل تولد زینب خانم در حالی که در یک سوئیت ۳۰ متری با رطوبت زیاد زندگی میکردیم و به شدت خسته شده بودیم و دنبال خونه بودیم و پولی هم نداشتیم یکی از آشنایان زنگ زد و گفت دنبال خونه میگردین. آقام تعجب کرد گفت من یه خونه از پدر شهیدم بهم ارث رسیده که خالیه اگه بخواید میتونم تا آماده شدن خونه تون بهتون بدم اونجا زندگی کنید. ما هم که پول زیادی نداشتیم مونده بودیم چکار کنیم. اومدیم خونه رو دیدیم و خوشمون اومد. چون نزدیک به زایمانم بود صاحبخونه گفت فعلا بارتون رو ببرید بعد قولنامه مینویسیم. بعد ساکن شدن در خونه در اوجگرانی ما در بهترین خونه با ۳۰ میلیون ماهی ۳۰۰ تومان ساکن شدیم. البته در این یک سالی که اینجا ساکن هستیم.
صاحبخونه مون تا حالا ۲۵ میلیون این پول رو به ما برگردونده که ما بتونیم پول خونه ثبت نامی رو بدیم و با ۵ میلیونی که دست صاحبخونه هست و ماهی ۳۰۰ کرایه در این خونه ساکنیم تا آماده شدن خونمون
انشاءالله به زودی قراره برای فرزند سوم اقدام کنیم. همین که نیتش رو کردیم جلو جلو روزیش هم رسیده و معجزات الهی زیادی در این سالها دیدیم که با هیچ عقل مادی
قابل درک نیست.
الحمدلله از این همه لطف الهی و چه زیباست اعتماد به وعده های خداوند و توکل بر قادر متعال
🆔 @asanezdevag
#مقام_معظم_رهبری
❌این روش اسلامی نیست...
از بعضیها وقتی میپرسیم که شما چرا برای دو نفری که میخواهند زندگی بکنند، بازار را میخواهید خالی کنید که جهیزیّه برای خودتان درست کنید؟! میگویند: خب ما داریم. چون داریم میخواهیم بکنیم. آیا این استدلال کافی است؟ چون داریم! نه... این استدلال به هیچ وجه کافی نیست. استدلال غلطی است. در یک جامعه همه جور انسان زندگی میکند. شما باید کاری کنید که آن دختری هم که ندارد، اگر خواست شوهر بکند، بتواند و الّا این جهیزیّهای که شما دارید برای دخترتان درست میکنید، این مهریّهای که شما دارید به عروستان میدهید، این دیگر دَرِ ازدواج را برای دیگران خواهد بست. این روش انسانی نیست. این روش اسلامی نیست.
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۶۱ #مادری #فرزندآوری #اشتغال_زنان من در بدو ورود به دوره دکتری ازدواج کردم. از ابتدای
#تجربه_من ۵۶۲
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
فروردین ۱۳۸۵ یکی از دوستانم بهم زنگ زد و گفت شماره منزلتون رو به یکی از دوستان همسرم دادم. پسر خوب و خوش فکریه و معیار اصلیش اعتقادات و ساده زیستی هست...
🎊🎊🎊خرداد سال ۸۵ عقد کردیم.
همسرم تو مراسم گفتگوی بزرگترها با وجود احترامی که برای همه قائل بودن، اصرار کردن که بعد از 7 ماه بریم خونه مون... میگفتن دوران طولانی عقد مایه زحمت برای خانواده ها میشه... بزرگترها نگران هزینه ها بودن ... اما ایشون به خانواده شون گفته بودن از جهت عروس خیالتون راحت باشه که مراعات خواهد کرد...
مهمترین قسمت کار خرید سرویس طلا بود. خانواده همسرم اصصصصصصلا اهل طلاهای سبک نیستن و همسرم میدونستن که تو بازار سرویس سنگین پیشنهاد میدن...
همسرم هم اصلا دوست نداشتن هزینه های خرید رو پدرشون بدن و قرار بود همه هزینه ها به عهده خودشون باشه و فقط برگزاری مجلس به عهده خانواده ها بود...
رفتم تو فکر که برای خرید سرویس طلای ارزون تر چه میشه کرد. تا عاقبت چاره ای یافتم. 😀
چند روز قبل از خرید با یکی از دوستان خوش سلیقه، رفتم همون بازار طلا که قرار بود برای خرید بریم... گشتم و یک سرویس زیبا ولی سبک پیدا کردم. چند تا مغازه مشابه همون رو داشتن. همه رو نشون کردم.
روز خرید فرا رسید. ⌛️⌛️
موقع دیدن سرویسها همون چند تایی که نشون کرده بودم رو مورد پسند اعلام کردم... مادر شوهرم به همسرم گفتن :"خوب ظاهرا خانومت این مدل کار رو پسندیده. باشه از همین مدل برداریم"
لبخند رضایت بر چهره ی من و همسرم نشست. 😊😊 البته لبخندی همراه با کمی زیرکی.😉
بعد از اینکه همسرم مبلغ خرید رو پرداخت کردن، بزرگترها مشغول چک کردن سرویس خریداری شده بودن و تا فروشنده خرید رو بذارن تو جعبه من و همسرم برای رفع خستگی روی صندلی های کنار مغازه نشسته بودیم.
همسرم آروم و بدون اینکه کسی صداشو بشنوه گفت:"عالی بود. عجب فکر خوبی کردی. هم هوای منو داشتی، هم دل مامانم به خرید راضی شد. ممنونم ازت"
مزه ی اون حس خوب مشترکی که تو اون لحظه ایجاد شد، همیشه برام شیرین و تازه است. و از همون جا همسرم دلش گرم شد که میتونه رو همراهی من تو مسائل سخت زندگی حساب کنه...
بعد از خرید و عروسی، مادرشوهرم بهم گفتن: "همیشه به پسرم میگفتم اون دختری که تو میخوای که اهل خرج زیادی نباشه و مهریه کم بخواد و این جور معیارها که تو داری باید دنیا رو زیر پا بذاری تا پیدا بشه. ولی خدا رو شکر بچه م توکل کرد و از دوستهاشم کمک گرفت تا اون چیزی که میخواست پیدا کرد. "
تو اون لحظه من از خوشحالی اینکه تو دل مادر شوهر حسابی جای خودمو باز کردم تو ابرها☁️☁️☁️بلکه از ابرها بالاتر بودم. 😄😄😂😂
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۶۲ #ازدواج_آسان #سبک_زندگی_اسلامی فروردین ۱۳۸۵ یکی از دوستانم بهم زنگ زد و گفت شماره م
#تجربه_من ۵۶۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#تحصیل
#فرزندآوری
من در سال ۹۶ تونستم بورسیه تحصیلی دانشگاه آلمان رو برای مقطع ارشد بگیرم. در حال انتخاب خوابگاه و ... بودم که همسرم به خواستگاری من اومدن و دقیقا همون خصوصیاتی رو داشتن که همیشه دوست داشتم همسر آیندم داشته باشه. بین دوراهی سختی قرار گرفتم. و در نهایت به این نتیجه رسیدم که بعدا میتونم برای تحصیل دوباره اقدام کنم اما شاید در آینده دوباره فردی که انقد به دلم بشینه سر راهم قرار نگیره ( شرایط پذیرش من طوری بود که نمی تونستم با همسرم برم.)
همون اول زندگی با همسرم صحبت کردم تا پس انداز ایشون و پول جهیزیه من رو روی هم بذاریم و یک خونه کوچیک بخریم به جای اینکه کلی وسیله بخریم و توی خونه اجاره ای زندگی کنیم. خوشبختانه خانواده خودم و همسرم از تصمیم ما حمایت کردن و ما چند سال اول زندگیمون رو در زیرزمین خانه مادرشوهرم که ۴۰ متر بیشتر نبود زندگی کردیم و از یخچال و فرش و تلویزیون و .. دست دوم اونها استفاده کردیم.
منم دوست داشتم جهاز کاملی ببرم، اما راحتی آینده رو به خوشی چند روزه ترجیح دادم و الان خیلی خوشحالم که وسوسه نشدم و حرف بعضی از دوستامو گوش نکردم که میگفتن آدم فقط یک بار عروس میشه و فلان و بهمان.
مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد و از ریخت و پاش های الکی صرف نظر کردم. بعدها همون دوستام بهم گفتن خوش بحالت که انقد عاقلانه تصمیم گرفتی و کاش ما هم یکم بیشتر روی تصمیماتمون فکر میکردیم.
۶ ماه خونه دار بودم که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم چون آدم هرچی جوونتر باشه، بیشتر حوصله بچه رو داره و دوران بارداری و زایمان راحت تری هم داره.
در دوران بارداری برای کنکور ارشد درس خوندم و وقتی پسرم به دنیا اومد از پا قدمش و تلاشهای خودم رتبه ۴ کشوری رو در رشته خودم آوردم. دوباره وارد دانشگاه شدم و با حمایتهای همسرم درسم تموم شد همزمان اقساط خونه ای که خریده بودیم هم به کمک اجاره ای که می گرفتیم، تمام شد و به خونه خودمون رفتیم.
موندنم تو ایران باعث شد حمایت خانواده ها به ویژه مادرم رو داشته باشم کلاسهای ارشد ۲ روز در هفته از صبح تا عصر بود. پسرم هنوز غذا نمیخورد بخاطر همین از چند روز قبل شیر خودمو فریز میکردم و بچه رو پیش مامانم میذاشتم. البته صبحها تا وقتی که خواب بود همسرم هم پیشش بود بعد که بیدار میشد همسرم بچه رو میبرد پیش مادرم.
زمانیکه پسرم حالش خوب نبود یا واکسن داشت از غیبت هام استفاده میکردم و نمیرفتم کلاس. اساتیدم بخاطر اینکه نوزاد داشتم خیلی خیلی باهام راه میومدن، همه تشویقم میکردن حتی مسئولین آموزش و بخش اداری وقتی میفهمیدن خیلی تحسین میکردن و من با انگیزه بیشتری درس میخوندم.
۳ روز در هفته هم سرکار میرفتم و برای درس خوندن شبها بیشتر بیدار میموندم. زمانیکه پسر خواب بود همزمان با شام درست کردن کارهای ناهار فردام رو هم میکردم و برای اینکه به کارها برسم سرعتمو بیشتر کرده بودم و بازدهی کارم بیشتر شده بود. زیاد نمیرسیدم خونه رو مرتب کنم یا مثل قبل برای غذا درست کردن وقت بذارم ولی همسرم خیلی همراهی میکردن، در کل مشوق من بودن و توی کارها کمک میکردن.
کم کم داریم به آوردن بچه دوم فکر می کنیم تا هم پسرمون همبازی داشته باشه و با هم بزرگ بشن و هم فرصت داشته باشیم بچه های بیشتری بیاریم.
همیشه تلاش کردیم حرف مردم روی تصمیماتمون تاثیر نذاره و الان خدا رو شاکرم که طی این مدت کوتاه، هم ازدواج کردم، هم خونه دار شدم، هم یه پسر ناز دارم و هم ارشد گرفتم در حالیکه اگر رفته بودم الان احتمالا فقط یک مدرک ارشد داشتم. خواهش میکنم رسم و رسوم غلط رو کنار بذاریم همه چیزو ساده بگیریم و طبق صلاحمون عمل کنیم.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۶۶ 📌قربانی غربالگری... #غربالگری #آمنیوسنتز #مافیای_هزارمیلیاردی 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۵۶۷
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#ساده_زیستی
#قسمت_اول
من متولد ۶۳ هستم. سال ۸۱ وارد شریف شدم. سال ۸۵ هم با همسرم که ایشون هم فارغ التحصیل شریف بود عقد کردم. یکی از دوستان ما رو معرفی کردند و ما قبل از خواستگاری، همدیگر رو ندیده بودیم. وقتی همسرم به خواستگاری من اومدن سرباز بودن و ماهی سی هزار تومان حقوق داشتند. فقط یک حلقه خریدیم صد هزار تومان و یک چادر بیست هزار تومان و رفتیم محضر عقد کردیم. البته عقد ما چون همسرم پول و پس انداز نداشتن و بعد از تموم شدن سربازی سر کار رفتن، حدود دو سال طول کشید که اینم اصلا خوب نبود.
چیزی که از اون دوران تو ذهنم مونده و واقعا دوست دارم به همه جوان های تازه ازدواج کرده بگم اینه که واقعا شما خودتون مسئول حفظ زندگیتون هستید. خانواده ها گاهی از شدت علاقه به شما یه چیزهایی تو نظرشون بزرگ میاد و غیر قابل تحمل و اصلاح. ولی زوجین واقعا میتونن با محبت و زبان خوش رو رفتارهای هم اثر بذارن، به شرطی که از اول عاقلانه رفتار کنند و ذهنیت بد در ذهن همسران شون از خود ایجاد نکنند.
من به جرات میتونم بگم که به لطف خدا در سالهای اولیه زندگیم هههییچچ حرفی واقعا هیچ حرفی به همسرم نزدم مگر اینکه قبلش یه کوچولو فکر کردم که تاثیرش چی میتونه باشه...
وقتی همسرم به خواستگاریم اومدن گفتن که قصد دارن apply کنن و برای مقطع دکتری به کانادا یا آمریکا برن. چون رزومه خیلی خوب داشتند. من البته خیلی جدی نگرفتمشون، فکر میکردم که به خاطر مخارج زندگی میرن سر کار و کم کم فراموش میکنن ولی ایشون فراموش نکردن. اواخر دوران عقدمون از چند دانشگاه آمریکا و کانادا پذیرش گرفتن و ما سه ماه بعد از عروسی رفتیم کانادا.
دانشگاهی که در کانادا پذیرش داشتن از بهترین دانشگاههای کانادا بود و البته در یک شهر بسیار خوش آب و هوا و پر از ایرانی. اونجا دوستان مذهبی خوبی پیدا کردیم و زندگی بسیار ساده و ابتدایی ای بر پا کردیم تقریبا همه زندگی ها اونجا بسیار ساده بود. یعنی فکر کنید اولا خیلی از وسایل زندگی رو دست دوم تهیه میکردیم و اصلا وسایل زیادی نداشتیم. ظروف آشپزخانه ما در حد دو قابلمه و یک ماهی تابه و یک دست قاشق و چنگال و چند بشقاب و کاسه و لیوان بود. البته خیلی دورهمی داشتیم و مهمونی میگرفتیم که هر کس ظروف خودش رو میآورد یا از هم قابلمه قرض می گرفتیم.
خلاصه زندگی بسیار ساده و دلچسبی بود. من بعد ها یکی از دلایل آرامش زندگیم تو کانادا رو همین سادگی و کم توقعی از زندگی میدونستم. طبق قاعده هر چی سطح توقع پایین تر باشه رضایتمندی بالاتر میره😊(من بعد از اینکه برگشتیم ایران هم سعی کردم همین روش رو اینجا هم پیاده کنم. زندگی ساده ای تشکیل دادیم و همه چیز رو در حد رفع نیاز تهیه کردیم و بعضی از وسایلمونم دست دوم گرفتیم.)
بعد از رفتن به کانادا تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم. اون زمان تقریبا همه خانم ها همین کار رو میکردن. همسرانشان پذیرش میگرفتن و میومدن کانادا، بعد خانم ها همون جا امتحانات زبان و امتحانات دیگری که لازم بود رو در عرض دو سال میدادن و بعد وارد دانشگاه میشدند. منم اولا چون زبانم خوب نبود و هزینه کلاس زبان خیلی زیاد بود و ثانیا نمره خوب گرفتن در تافل در کانادا خیلی سختتر از ایران بود، دو سال طول کشید که بتونم ملزومات ورود به دانشگاه رو به دست بیارم. دو سال، که خیلی سخت و جدی از صبح تا شب تو کتابخونه با یکی دیگه از دوستام که اونم شرایط من رو داشت درس خوندیم.
حالا دیگه بیست و شش سالم شده بود. همش به بچه آوردن فکر میکردم و به خودم میگفتم من نباید یه امر مهم در زندگیم رو فدای یه امر دیگه کنم. به دوستام هم میگفتم زندگی ما یه بُعدی شده و فکر کردن به درس و کسب موقعیت اجتماعی ما رو از جنبه های دیگه زندگی باز داشته. بالاخره تصمیم گرفتم بچه دار شم. با یه برنامه ریزی دقیق و اینکه کی باردار بشم، کی بچه دنیا میاد، تا اون موقع واحد های که باید پاس میکردم و ... خدا هم کمک کرد و همون ماهی که تصمیم گرفتیم باردار شدم. ولی فقط حساب ویار رو نکرده بودم. ویار بسیار سخت که تنهایی و سرمای زمستان و خونه کوچیک بیست و هفت هشت متری که مثل دخمه بود هم در شدتش بی تاثیر نبود.
زمان امتحانات پایان ترم رسید و حال من خیلی بد بود. تمام تلاش های دو ساله خودم رو بر باد میدیدم. روز یکی از امتحانات که خیلی هم براش خونده بودم ولی فقط از روی تخت نمیتونستم پایین بیام، همسرم استخاره کرد و من نرفتم امتحان رو بدم. بقیه امتحانات رو هم ندادم و عملا از خیر دانشگاه به این صورت گذشتم.
ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۶۷ #مادری #فرزندآوری #سبک_زندگی_اسلامی #رزاقیت_خداوند #قسمت_سوم پسر دومم رو بیست و ی
#تجربه_من ۵۶۸
#ازدواج_آسان
#معرفی_پزشک
#خواستگاری
#قسمت_اول
یکی ازاقواممون تعریف میکرد
متولد سال ۱۳۶۰هستن در خانواده بسیارمذهبی بزرگ شدن خودخانم معلم هستند وهمسرشون کویت کارمی کنند مهندس نفت هستند
درقم سکونت دارند
سال ۷۰ مادرفاطمه خانم گفتند(خواستگار اومده براشون )فاطمه خانم برباحیابودنشون اجازه پدرومادرشون شرط کردند
پدرومادرفاطمه خانم رضایت دادند روز خواستگاری فرارسید
فقط بزرگترهااومده بودند برای خواستگاری آقاپسرنیومده بودند
فاطمه خانم چای بردن و تعارف کردند صحبت مهریه واینچیزهاشد تما م
فقط یه جلسه صیغه خوندن که بتونن صحبت کنند
آقا علی گفتن(من ۲۰سالمه و مهندسی نفت دارم میخونم کارم کویته جوریه که فقط یه ماه فردوردین وسه ماه تابستان تعطیلی دارند )فاطمه خانم هم قبول کردند
عروسیشون رفتن مکه بعدولیمه ساده دادند
تصمیم گرفته بودندکه هزینه عروسی آنچنانی بدهندبه زوج جوان که بتوانندزندگیشان شروع کنند
ازوسایل جهزیه هم تلویزیون و یخچال آنچنانی وگازوفرومبلمان دادندبه آن زوج جوان
با توکل بر خدا زندگیشون درزیرزمین مستاجربودند شروع کردند
آقا علی و فاطمه خانم شش ماه بعد بابرکت این اتفاق تونستن خونه بخرن و اتومبیل خوب
سه سال گذشت و خبری از بچه نشد البته اطرافیان هم می گفتند چ زمانی بچه دار می شوید
با توکل بر خدا واهل بیت علیهم السلام
فاطمه خانم باطب اسلامی آشنا شدند توانستند با اصلاح تغذیه وحجامت ساکرال باردارشدند
آقا علی وقتی فهمید ازکوبیت اومدن ایران و که پیش فاطمه خانم باشند و کمک حالشان
رفتن سونوگرافی که دکتر گفتند(دوقلو یه پسر یه دختر باردارن)خیلی خوشحال شدند
بارداری راحتی داشتن ولی دیابت بارداری داشتند که رژیم غذایی تونستن کنترل کنند
درهمین حین بارداری فاطمه خانم به معنویات خیلی علاقمندشده بودند که
هرروززیارت عاشورا می خواندندوصوت حدیث کسا پخش می کردنددرمنزل نمازشب می خواندندهم خودشان وهمسرشان
سرانجام ۵تیرماه آقامحسن وفاطمه زهرا خانم به دنیااومدن
زندگی ساده داشتندودارندباوجوداینکه درآمدعالی دارند
آقا علی همیشه خمس و زکات مالشان پرداخت می کنند
وقتی بدنیاآمدنداین فرشته ها اقوام فاطمه خانم خیلی طعنه وتمسخرمی کردند ولی فاطمه خانم ارتباطشان با هم چنین افرادی حذف کرد
آقامحسن وفاطمه زهرا خانم بچه ها آرامی بودند وباهوش
دوقلوهابدنیاآمدند ولیمه دادند وگوسفندقربانی کردند
درهمین حین فاطمه خانم خواب زیباوشیرینی میبینه خواب حضرت زهرا می بینند وفاطمه خانم تصمیم میگیره نقاب میزنند
آقامحسن وفاطمه زهرا خانم کلاس قرآن می رفتند توانستنددررشته حفظ قرآن موفق شوند
آقا علی ده سال ایران بودندکه دوباره رفتندکویت
سال ۸۳ تاسال۸۸ کویت بودند که اومدند ایران
فاطمه خانم به علی آقا گفت(برای دخترشان درسن۱۵سالگی خواستگاراومده،آقاپسرباایمان وبااخلاقییه ،جنم کارداره)
ولی علی آقامخالفت کردند که سرانجام فاطمه خانم موفق شد
آقا مجتبی وفاطمه زهرا خانم ازدواج کردند و با پنج سال اختلاف سنی،آقامجتبی هم مداح ومعلم هستند وفاطمه زهراخانم هم معلم هستند.
و۱۴سکه مهریه فاطمه زهراخانم هستش
رفتن زیریه سقف
ودرهمین حین آقا محسن وقت وغنیمت شمردوگفتن به پدرشان(میخوان ازدواج کنند وآقاعلی که به ازدواج فاطمه زهراخانم وآقا مجتبی دلش نرم شده بود رضایت دادندازدواج کنند )رفتندخواستگاری ملیحه خانم دختریکی ازعلماقم آقامحسن شرایطشون گفتن (بعدازدرسم میخوام برم کویت و انجاکارکنم)ملیحه خانم هم که معلم بودند قبول کردند رفتن مکه ولیمه ساده دادندازدواج کردند
فاطمه خانم حالاهم عروس داشت وهم داماد
البته پرانتزبزارم(فاطمه خانم دخترشان رفتن خریدجهیزیه فقط ضروریات وخریدند ازتجمل دوربودجهیزیشون ولی علی آقا گفتن (چون جهیزیه درحدضروریات اصلی دادند درخریدخانه کمکشان می کنم )و همین کار هم کردند خانه خریدند فاطمه زهراوآقامجتبی با کمک پدرمادرهایشان )
فاطمه خانم زنگ زدند به حاج خانم مادرملیحه خانم که در تهیه جهیزیه افراط نکنند ومادرملیحه خانم هم قبول کردو ازدواج این دو جوان هم سرگرفت
البته فاطمه خانم در ازدواج عقیده دارند جوانها بایدمزاج شناسی شوندچون باعث دوام زندگی می شود وخانم هرخانه باید به مزاج افرادخانواد صبحانه وشام طبخ کند
دوسال گذشت وآقاعلی ومحسن کویت بودندکه اومدندتابستان ایران که اون زمان حضرت آقا برروی فرزندآوری تاکییدداشتند
یکسال گذشت سال ۹۱اقدام کردندبه فرزندآوری 😍از روش طب اسلامی شکوفه سنجد وروشهای دیگراقدام کردند
پزشکشون سکینه سادات لطیفی که مشوق به فرزندآوری هستندرفتند
سونوانجام دادند که فهمیدن ۴قلو ۲دخترودوپسرباردارن فاطمه زهراخانم پیش مادرشون بودندومیخواستن هرموقع به پزشک مراجعه کنند باهاشون می رفتند
ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۶۸ #ازدواج_آسان #معرفی_پزشک #خواستگاری #قسمت_اول یکی ازاقواممون تعریف میکرد متولد سال
#تجربه_من ۵۶۸
#ازدواج_آسان
#معرفی_پزشک
#خواستگاری
#قسمت_دوم
البته فاطمه خانم کاراشون خودشون انجام میدادند فقط فاطمه زهراخانم پیششون بودندکه تنهانباشندخدایی نکرده مشکلی پیش نیاد
پزشک فاطمه خانم (خانم دکترسکینه سادات لطیفی بودند)
فاطمه خانم به سلامتی فارق شدندو دروزن ۱.۳۰۰و۱.۱۰۰و۱.۲۰۰و۱پ۱.۱۰۰بدنیاآمدندصحیح و سالم
درسن ۳۱سالگی فاطمه خانم
به اسم های فاطمه معصومه،فاطمه زینب،آقاامیرعباس وآقاامین
فاطمه زهراخانم به مادرشون دررسیدگی به بچه هاکمک می کرد وفاطمه خانم تاجایی که میتونست خونه مرتب وتمییزمیکردند
و روضه و مولودی هم میگرفتن درمنزلشون ودربسیج هم فعالیت می کنند
همین امر باعث شد جمع وخانوادشون صمیمی تر بشه و رزقشون بیشتربشه البته خونه حیاط دارخریدن دریکی از روستاهای قم آنجاسکونت دارند
البته رزق مادرشون چندسال بعداتفاق افتاد یکی ازدوستان کویتی آقا علی تاجرهستند تابلو فرش سفارش میدهند هرماه به فاطمه خانم فاطمه خانم هم بابرنامه ریزی که میکنه هرماه ۱۰تابلوفرش وبلکه هم بیشتر می بافند ودستمزدقابل توجهی هم دریافت می کنند
دردوسالگی ۴قلوها آقا علی آمدندایران وبه فاطمه خانم درکارهای منزل کمک کردند وعید ۹۵سال تحویل مشهدبودند
مسافرت رفتند و کیش و قشم هم رفتند
که بعدازعید فاطمه زهراخانم ووملیحه خانم خبربارداریشون دادندکه خوشحالی این خانواده دوچندان شد 😍
سال ۹۶ نوه هاشون بدنیااومدند
فاطمه خانم هم میرفت به دخترش سرمیزدوهم به عروسش درکارها تاجایی که می تونست کمکشون میکرد
آقامحسن برای راحتی خانمشون خدمتکارگرفت وآقاعلی هم براراحتی دخترش خدمت کارگرفت
فاطمه خانم یه مقدارازخیال فاطمه زهراوملیحه خانم آسوده شد وسرگرم خونه زندگیش شد
ولی سرمیزدبه خونشون یادرحد تماس تلفنی حداقل نمی توانست سربزند به دختروعروسش جویای احوالشون بود
حالاچهارقلوها سه سال شده بودند کلاس قرآن وشناثبت نامشون کرد وفاطمه خانم بااتومبیلشون بچه هاراکلاس می بردومیاورد
فاطمه خانم متوجه هوش واستعداد بچه ها شده بود تصمیم گرفت یه مقدار بابچه درحدکلاس اول کارکند چون خودفاطمه خانم معلم کلاس اول هستش
بچه هااستعدادشون نشان دادندو فاطمه خانم باعلی آقامشورت کرد بچه هارامدرسه ثبت نام کرد
بچه هاباعشق وعلاقه شروع کردن به درس خواندن چندسال هم جهشی خواندند
بچه ها که پنج ساله شده بودند فاطمه خانم متوجه شدبارداره سال ۹۶فاطمه خانم توکل کردبرخدا بچه هارانگهداشت
چون علی آقامخالف بودن میگفتن(مافرزندآوریمون کردیم)هرطوری بود فاطمه خانم علی آقاراراضی کردند
اقدامات لازم وانجام دادند
بچه ها ۸قلو بودند😍😍۴پسرو۴دختر
علی آقا متوجه شد رفت کیک وشیرینی خرید فاطمه زهراوهمسرش وفرزندانش ومحسنوخانمش وفرزندانش دعوت کرد
جشن گرفتن ازکویت هم برای فاطمه خانم آدم آهنی خریدن که درکارهای منزل به فاطمه خانم کمک کنددرمواقعی که علی آقانیستن علی آقاتا۴سالگی ۸قلوایران بودن و دوباره رفتن کویت ولی درهمین حین تابستان وعیدمسافرتهاشون می رفتن وفاطمه خانم هم قالی بافیشون انجام می دادند
فاطمه خانم چنددخترخانمی که خرج زندگیشون بایددرمی آوردند کمک کرد که قالی بافی یادبگیرند تا کمک خرج خانواده هاشون باشند
درهمین حین موقع کرونا یکی ازدخترخانمهاازدواج کردند فاطمه خانم و علی آقا هزینه جهیزیه ساده دخترخانم تدارک دیدند
فاطمه خانم همه این کارهاراتنهاانجام میدادعلی آقاچون کشوردیگه بودند فقط میتونستن کمک مالی کنند
فاطمه خانم و علی آقاتاجایی که بتوانند همسن و سالهای خودشون تشویق می کنندبه فرزندآوری اگرهم ازنظری مشکل داشتند کمک می کنند
فاطمه خانم میگه(خانمهاتا۶۰سالگی هم می توانندفرزندبیاورند وبلکه هم بیشتر)
خودشان قصد دارند اقدام کنندبه فرزندآوری
وفرزندانشون نذرظهورمی کنند خودامام زمان کمکشون می کند
ببخشیدطولانی شد
توصیه به خانواده های عزیزدارم خواهشادرامرازدواج سخت گیری نکنید
التماس دعا فرج
یاعلی❤️
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۷۴ هو الشافی سلام لیست معرفی پزشکان متبحر و مومن مشهد مقدس پزشک زنان خانم دکتر آیتی
#تجربه_من ۵۷۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#قسمت_اول
سال ۱۳۸۵ وقتی من تقریبا ۱۶ سال داشتم ازدواج کردم، با یه جهیزیه بسیار ساده و فقط ضروری، بچه ی آخر خونه بودم با یک برادر و یک خواهر قبل از خودم، یک سال عقد بودیم و من همون سال دوم دبیرستان رو خونه ی پدری گذروندم، دوم دبیرستانم که تموم شد عروسی کردیم بدون تشریفات و برگزاری جشن عروسی و با یک مسافرت یک روزه به قم و زیارت بارگاه حضرت معصومه زندگیمون رو شروع کردیم.
به غیر از مدیر مدرسه مون که از دوستان همسرم بودن بقیه از ازدواج من خبر نداشتن و قرار شده بود کسی متوجه این قضیه نشه.
خلاصه قرار براین شد که من سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی رو در کنار همسرم و زیر یک سقف مشترک ادامه بدم. همسرم هم که مشعول به تحصیل بود از این قضیه استقبال کرد، من که با اشتیاق تمام درس میخوندم و یادمه همون سالها با این که هم باید خونه داری میکردم و هم درس میخوندم هر سال شاگرد ممتاز کلاسمون میشدم. همسرم هم تشویقم میکرد که حالا که درسم خوبه ادامه بدم.
دو سال از زندگی مشترکمون گذشته بود که عزم کوچ به شهر دیگه ای رو کردیم به خاطر درس و کار همسرجان، درست زمانی بود که من امتحانات ترم دوم پیش دانشگاهی رو داده بودم، برام خیلی سخت بود این جابجایی و دور شدن یکباره از خانواده و جدایی😢 اما چاره ای جز این نبود ما که تا قبل از این خونه ی پدرشوهرم زندگی میکردیم و نه از کرایه خونه ها خبر داشتیم و نه قیمت رهن خونه ها، من یه مقدار طلا داشتم که توی عروسی هدیه گرفته بودم، تصمیم گرفتیم اونها رو بفروشیم تا بتونیم پول پیش خونه رو جور کنیم که همین کار روهم کردیم .
البته من همون سال کنکور دادم و قبول نشدم به خاطر مهاجرت یکبارمون به شدت ناراحت بودم و به خاطر همین دیگه مثل قبل دل به درس نمیدادم و نمیخوندم یه مدتی گذشت و من تصمیم گرفتم تو ی این تنهایی دوباره رو به درس بیارم چون خیلی اوضاع خسته کننده و تکراری شده بود، برای دختری که دائم یا مدرسه بود یا مهمونی خونه ی مادر و مادرشوهر و اقوامی که نزدیکمون بودن یا خرید یا خیلی کارهای دیگه حالا از من یه دختر تنها و ناراحت ساخته بود.
چندماهی از هجرت مون نگذشته بود که متوجه شدم باردارم🙊 منو همسرم که اصلا بچه نمیخواستیم😳 من تازه داشت اوضاع روحیم خوب میشد به هر حال کاریش نمیشد کرد بعد از تقریبا چهار سال باردار شده بودم اما نمیخواستم این بارداریم مانعی برای درس خوندنم باشه، تصمیم گرفتم به صورت غیر حضوری درس بخونم که هم لطمه ای به زندگیم نخوره و هم توی خونه کنار همسر و بچه ای که چندماه دیگه میخواست متولد بشه باشم. و البته اینطوری مشکل مسافت و دوری راه هم حل میشد.
دوران بارداری و زایمان راحتی رو گذروندم و همزمان هم درس میخوندم تا این که پسرم دو ساله و نیمه شد که یک دفعه همسرجان ازم خواست که دیگه درس رو ادامه ندم و کنار بگذارم😞خیلی برام سخت بود اما حفظ زندگیم برام مهمتر بود و اولویت داشت به خواست و اراده ی همسر جان و علی رغم میل باطنیم درس رو کنار گذاشتم البته این روهم بگم از همون سالی که من ازدواج کردم به خاطر یه سری مشکلاتی که بین دوتا خانواده پیش اومده بود که مجال گفتنش اینجا نیست دائما حرفو حدیث بود تو خونه و مخالفت همسرم هم، بی تاثیر از این قضیه نبود.
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۷۷ ✅ معرفی پزشک... #تبریز 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۵۷۸
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
من متولد ۶۸ هستم و عید غدیر امسال زندگی مشترکم دوازده ساله شد❤️ و این دوازده ساله شدن بسیار بسیار برام شوق برانگیز هست😍 عید غدیر سال ۹۰ در حرم عبدالعظیم در زمان اذان ظهر عقد کردیم و بعد از چند ماه با مراسم عروسی ساده به خونه خودمون رفتیم. اون موقع هنوز شعار خرید کالای ایرانی نبود اما همه جهیزیه ام ایرانی بود. از اول اهل برند و غیر و ذلک نبودم و اون موقع اولین نفری بودم که در خانواده همه مراسمات قبل از عروسی و بعد از عروسی و یک سری لوازم غیر کاربردی در جهیزیه حذف کردم مثل بوفه، چرخه گوشت، سرویس چینی و....
نگم از حرفا سر مراسم و جهیزیه اما خدا رو شکر اونجا بود که فهمیدم آدمی هستم که حرف مردم برام اهمیتی نداره. اون موقع همه عروسای قبل از من ماشین عروسیشون ماشین خارجی بود که کرایه می کردن برای ما ماشین ۲۰۶ بود که از یکی از دوستان امانت گرفته بودیم که اینم خودش حرف و حدیثایی داشت( کاش این فرهنگ های غلط که خودشون چشم و هم چشمی می کنن و اصرار دارن کوچیکترهام ازش پیروی کنن اصلاح بشه)
جالب این که من شدم جاده صاف کن اقوام، بعد از من، همه مراسمات جهاز برون، حنا بندون و پاتختی در فامیل حذف شد. موندم خودشون دوست نداشتن و شهامت حذفشم نداشتن چرا انقدر حرف به من زدن. اول زندگی نمی گن دختر جوون ممکنه تو دلش خالی بشه😔 حالا بگذریم☺️
از برکات ازدواج و اینکه در این دوازده سال جز لطف و رحمت و نعمت و برکت هیچ چیز از خدا ندیدم🤲 بعضی وقتا زمانیکه این دوازده سال با خدا مرور می کنم از خدا خجالت می کشم از اینکه من انقدرها هم لیاقت این همه لطف رو نداشتم اما خدا با وجه رحمن و رحیم بودنش با من رفتار کرد😭
بعد از عروسی، همسرم تحصیلاتشون در مقطع ارشد ادامه دادن و این شد مسیری برای پیشرفت در کارشون. یکسالی که از عروسی گذشت چون اختلاف سنی بچه با خودم مهم بود، اقدام کردیم ۷یا۸ ماهی نشد و بعد لطف خدا شامل حال ما شد و پسر بزرگم در فروردین ۹۴ به دنیا اومد، از برکات مادی فرزند اول خرید خونه بود، در متراژ و منطقه ای که اصلا در معادلات ما نمی گنجید اما همه چیز به یکباره و جز لطف خدا هیچ نبود.
شهریور ۹۴ که همسرم از پایان نامش دفاع کرد من اقدام کردم برای ارشد. کارشناسی دانشگاه علامه خونده بودم و برای ارشد هم دانشگاه های ممتاز منو راضی می کرد با همه این اوصاف اختلاف سنی بچه ها با هم دیگه هم برام مهم بود، وقتی پسرم از شیر و پوشک گرفتم برای دومی اقدام کردم که بعد از تولد ۳ سالگی فرزند اول، فرزند دومم در دهه کرامت سال ۹۷ به دنیا اومد. در همان سال ارشد در یکی از دانشگاههای ممتاز قبول شدم. رزق مادی فرزند دومم ماشین بود پراید داشتیم که به لطف خدا ارتقا دادیم.
پسر دومم آلرژی حاد داشت و مدام بی قراری و گریه می کرد و پسر بزرگ که در سن سه سالگی بود و در بدترین سن رفتاری و اخلاقی و دیگه نمیدونم چی؛ من به لحاظ روحی خودمو باختم و در بحران وحشتناکی قرار گرفتم از همه بدتر هم این بود که شخصیتم آدم درون گرایی هستم و همین باعث میشه با کسی درد دل نکنم و این خودش مشکلات منو بیشتر کرده بود. البته ناگفته نماند همسر دلسوزی و مهربانی دارم با ایشون درد دل می کردم اما خیلی سطحی چون مدام این در ذهنم بود که ( زن اگر از خودش مدام ناله بزنه پیش شوهرش این باعث آسیب در زندگی مشترک میشه) از این رو خیلی درد دل نمی کردم و این فشارها در حدی شد که من از زمان مجردیم همیشه می گفتم بچه زیادش خوبه؛ یکی غمه، دوتا کمه، سه تا خوبه و همه اینو میدونستن اما ظاهر من چیزی از درونم نشون نمیداد و عمق فاجعه بین منو خدا بود.
حال بدِ من به جایی رسید که هنوز فرزند دومم به یکسالگی نرسیده بود و من می گفتم این اشتباه تکرار نمی کنم و همین دوتا بسه. من آدم بی عُرضه همین دوتا رو که بدبخت کردم، سلامت به مقصد برسونم سومی پیش کِش.
خلاصه شهریور ۹۸ بود که احساس کردم اتفاقی افتاده🤔 چند روز با خودم کَلَنجار رفتم تا رفتم و بی بی چک خریدم بله جوابش مثبت بود😳 هنوز بعضی وقتا فکر می کنم چه جوری و از کجا اومد🙊 ده روزی به همسرم نگفتم تا با خودم کنار بیام. خدا خودش شاهده لحظه ای به سقط فکر نکردم اما مدام می گفتم: خدایا تو بهتر از همه خبر داری از حال و روز من چرا؟ آخه چرا؟ تدبیرت چی بود؟ حکمتت چی بود؟ تو که نمیخوای این دوتا بدبختی که من مادرشونم بشن سه تا😭 چرا چرا چرا.
بعد از ۱۰ روز حال بدم رو با همسرم شریک شدم اما درونم غوغایی بود. پسر دومم ۱۳ ماهش بود. دکتر بهم گفت تا پایان ۳ماهگی فقط می تونی شیر بدی
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۷ من یک خانم هستم و توی یک محیط کاملا علمی و روشنفکرانه!!!!!!! شاغل هستم. در بارداری ا
#تجربه_من ۵۹۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#اشتغال_زنان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
۱۹ ساله بودم و ترم دوم دانشگاه که مادر همسرم اومدن خواستگاری 😊 و بعد یه سری جلسات و صحبت ها، در تابستان عقد کردیم💍 ترم سوم رو تو دوران عقد خوندم و اردیبهشت ۸۵ ازدواج کردیم و با یه ازدواج آسان و ساده، زیاد به همسرم سخت نگرفتم چون میدونستم که همه ی هزینه ها پای خودشونه و خودمون باید بعدها تا سال ها قسط عروسی آنچنانی رو بدیم که بازم هرکاری کنی حرف و حدیث پشتشه😏 همسرم هم سرکار می رفت و هم به تشویق من درسش رو ادامه داد🥰
با بالارفتن سرسام آور اجاره ها دیدیم که با پولی که ما داریم پیدا کردن خونه اجاره ای تو تهران سخته، تصمیم گرفتیم که با پول اجاره ای که تو تهران خونه اجاره کرده بودیم و یک وام و با کمک مادرم در حومه ی تهران یک خونه بخریم 🏩 و این اولین خونه ی ما و البته شریکی بود.
یادم نمیره بعد مدتها استرس گشتن دنبال خونه و اثاث کشی و... اون شبی که بین خروارها اثاث تو خونه ی خودمون خوابم برد چه لذتی داشت😍 بالاخره درسم تموم شد تو ۷ ترم 🤩
چند ماه بعدش تو یه شرکت وابسته به جهاد کشاورزی مشغول به کار شدم. خیلی محیط کاری خوبی داشتم و واقعا هیچ چیزی هم از لحاظ خونه داری کم نمیذاشتم.
تو دلم به خدا گفتم خدایا هر چیزی خواستم بهمون دادی ( البته منم چیزهای غیر معقول نخواستم) خودت میدونی که تو حومه ی تهرانیم و همسرم هم بعضی شب ها خونه نیست و تو این شرایط بدون وسیله بارداری سخته، اگر بشه یه ماشین بخریم ما هم زود تصمیم نی نی آوردن میگیریم😉
خدا صدام رو شنید و گفت از من برکت و از شما هم حرکت😅 یه ماشین دست دوم قسطی خریدیم،
کم کم به فکر این افتادیم که دیگه وقت این رسیده که ما هم بچه دار بشیم👼 و خیلی سریع خدا خواستمونو اجابت کرد و یه بارداری نسبتا راحتی داشتم ولی با ویاری که تا اتاق عمل هم رهام نکرد😫 سال ۸۹ بود که ماه آخر بارداری رو دکتر دیگه برام مرخصی نوشت و گفت دیگه تو خونه استراحت کنم و منتظر دنیا اومدن پسرم باشم👶
بعد از به دنیا اومدن فرزندم هم ۶ ماه مرخصی زایمان عین برق و باد گذشت و روز جدایی فرا رسید😔 محل کارم تقریبا بین منزل خودمون و منزل مادرم بود و همسرم هم کارش شیفتی و مجبور بودیم بیشتر اوقات منزل مادرم باشیم و آخر هفته ها بریم خونه ی خودمون😑
پسرم اصلا شیشه نمیگرفت و مادرم به سختی با قاشق بهش شیر می داد. البته اینم بگم که واقعا مدیرمون بر خلاف اینکه واقعا سختگیر بودن، تو این مورد نرمی زیادی به خرج دادن و گفتن که صبح ها ساعت ۹ سرکار باشم و بعدازظهر ها هم ساعت ۱۴ میتونم برم منزل و در واقع ساعت شیردهی که دو ساعت بود رو برای من سه ساعت کردن☺️
مدیرمون گفت اگر هم یه روز دیدی بچه مشکلی چیزی داره تماس بگیر و بگو و نیا🤩
تقریبا یکماه به این منوال گذشت ولی من دیدم تا کی میتونم با این شرایط پیش برم و یا مدیرمون تا کی میتونه انقدر باهام راه بیاد🤔
بالاخره یه روز دل و زدم به دریا گفتم که استعفا میدم و بهترین روزهای زندگی خودم و پسرم رو کنارش بدون هیچ دلشوره و دغدغه ای میگذرونم😍
اینم بگم که من از روز اول بیمه بودم و حقوق و مزایای عالی داشتم به طوری که ما هیچ وقت مرغ و گوشت و ماهی و آجیل شب عید و... نمیخریدیم از طرف محل کارم کاملا تامین بودیم و در واقع حقوق من پس انداز میشد ولی با همه ی این امتیازات شغلی استعفا دادم.
نمیشه گفت هیچ وقت از این کارم پشیمون نشدم ولی اگرم این فکر میومد به سراغم به خانواده هایی نگاه میکردم که روز و شب ندارن و از بودن در کنار بچه هاشون لذت نمیبرن.
خدا رو شکر روزیمون کمتر که نشد هیچ تونستیم دو سال بعد از تولد فرزندم خونه ی شریکی اطراف تهرانمون رو به خونه ی شش دانگ برای خودمون تو تهران ارتقاء بدیم🥰 هرچند کوچولو بود و خییییلی قدیمی، دادیم اجاره و دوباره بعد چندسال با کلللی قسط و وام و پیرو صحبت های در گوشی من و خدا☺️ یه خونه ی بزرگتر خریدیم و بالاخره مزه ی نشستن تو خونه ی خود خودمون رو چشیدیم🥺
با وجود سه فرزند پسر و دختر و پسر چند ماهه از همون روزهای بعد بیکاری آروم نگرفتمو کلاس های مختلف هنری قالیبافی، قلاب بافی و... شرکت کردم و کلی آثار هنری خلق کردم 😍
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag