eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۴۴ #فرزند_آوری من ۲۱ ساله بودم که ازدواج کردم و همسرم ۲۴ ساله❤️ یک سال بعد از عروسیمون ب
۱۴۵ متاسفانه با اینکه چندسالی از صحبت ها و بیانات مقام معظم رهبری میگذره در خصوص فرزند آوری اما باز هم تو جمع خانواده ها حتی مذهبی ها هم این فرهنگ جا نیفتاده... ما سال ۹۴ ازدواج کردیم و فرزند اولمون سال ۹۵ به دنیا آمد. با اینکه دکتر بهم گفته بود ممکنه بچه دار نشی. ولی خداوند و امام رضا علیه السلام عنایت کردند و دخترم به جمع ما اضافه شد. سال ۹۶ پسرم به دنیا آمد. وقتی همه شنیدن که دومی رو باردار هستم سرزنش ها و تمسخرها شروع شد. فقط در جمع دوستان حزب الهی تبریک و تحسین میشدیم. تحمل شرایط سخت بارداری خودش به کنار، تحمل حرف های منفی دیگران یک طرف دیگر... ولی باز خداروشکر پسرمم صحیح و سالم به دنیا آمد. همه میگفتن دیگه مواظب باش بچه دار نشی و کلی حرف شنیدیم. وقتی بچه سوم را باردار شدم، جرات نمیکردم به هیچ کس بگم حتی پدر و مادر خودم. اما سر بچه سوم یاد گرفتم برای حرف دیگران زیاد خودم را ناراحت نکنم. و طوری رفتار کنم که به خودشون اجازه ندن در مسائل خصوصی ما دخالت کنند. راستی میخواستم از دکتر عزیزم سرکار خانم کرمانی (بیمارستان نجمیه) کمال تشکر رو داشته باشم. دکتر بسیار خووب و درجه یک و مذهبی هستن. ایشون الگوی بنده هستن. خودشون ۵ تا بچه دارن. و خیییلی به من روحیه میدن. تازه سه تا بچه آخرشونم مثل من پشت سر هم هستش. هیچ وقت منو سرزنش نکردن و همیشه هر وقت بارداری بهم فشار می آورد بهم روحیه هم میدادن. به همه عزیزان توصیه میکنم محکم و مقاوم باشن تو این مسیر... ما سر هر بچه مون خداوند عنایت و لطف خاص و ویژه ای رو بهمون عنایت کردند. رزق هر بچه جلو جلو قبل خودش می اومد. خداروشکر تو این شرایط اقتصادی لنگ نموندیم. تازه روابط و همکاری بین من و همسرم هم خییییلی بیشتر از قبل شده. یک صحبتی هم با آقایون محترمی داشتم که دوست دارند بچه زیاد داشته باشند. اگر در منزل همکاری بیشتری با همسر داشته باشند این مسئله خیلی راحت تر برای مادر پیش میره. بنده خودم در شرایط سخت باردار شدم با ویار و شرایط سخت بارداری. با بچه هایی که سر از شیر گرفتن و دیگر مسائل خیلی اذیت کردن. اما همه این مشکلات و سختی ها رو تونستم پشت سر بذارم چون همسرم خداروشکر کنارم بودن و کمکم کردن. در زمینه خوابوندن بچه ها ، حمام بردنشون، عوض کردن شون، غذا دادن و حتی کمک تو کارهای خونه. تازه کار همسر من طوری هست که صبح تا شب خونه نیستن و فقط جمعه ها منزل هستن و گهگاهی هم پنجشنبه ها. برای یه خانم مهم این هست که تنها نمونن و همسرشون کنارشون باشن. چون واقعا بزرگ کردن بچه های پشت هم و حتی فاصله سنی مناسب، کار آسونی نیست. الان همسرم طوری شرایط آرامش منو فراهم کردن که زبان زد اقوام و خانواده خودم شدن. برای رفاه حال من یه ماشین به قسط و قرض تهیه کردند که بتونم بچه ها رو بیرون ببرم و مجبور نباشم همه اش خونه باشم. و ارزش این کارشون برای من خیییلی بالاست. سعی میکنن وقتی منزل هستن من برم تو اتاق استراحت کنم ولو برای یک ساعت و خودشون دو تا بچه دیگر رو مدیریت میکنن. در زمینه مرتبی خونه یا پخت غذا بهم سخت نمیگیرن و از این لحاظ ها تحت فشار نیستم. چون تا بچه ها بزرگتر بشن نیاز هست آقایون توقعات خودشونو در این زمینه ها کم کنن. با اینکه ما جز افراد متوسط و رو به پایین جامعه هستیم ولی تلاششون رو میکنن هر وقت من لازم داشتم، هزینه کنند و نیروی خدماتی برای کمک به من به منزل بیان تا من کمی کارهایم سبک تر بشود. حقیقتا میگم خودم فکر میکردم با بچه زیاد شرایط سخت میشه و از همسرم دورتر میشم و کلی مشکلات دیگه. اما الان وقتی روابط خودمونو با بقیه زن و شوهرهای فامیل و بستگان مقایسه میکنم بیشتر از بقیه احساس خوشبختی میکنم. هر جفت مون تو این مسیر رشد کردیم و منیت هامون رو کنار گذاشتیم ، صبرمون بیشتر شده و همچنین توکلمون. بچه داری به نظر من سخت ترین کار دنیاست و واقعا جهاد بزرگیه. از خداوند منان میخوام به واسطه ی این فرشته های کوچیک از گناهان ما بگذره و همه ما رو با صالحان و نیکان درگاهش محشور بفرماید. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۹۱ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #هجرت #سبک_زندگی_اسلامی من ۱۸ سالگی عقد کردم، ۲۰ سالم
۱۹۲ من در سن ۲۴ سالگی ازدواج کردم. اولین فرزندم در سال ۷۸ بدنیا اومد و چون اون زمان شعار "فرزند کمتر، زندگی بهتر" رو سر میدادند و من هم شاغل بودم، فرزند دوم رو بعد از ۶ سال بدنیا آوردم فرزند دومم که ۸ ساله شد، چون حضرت آقا امر به فرزندآوری بیشتر دادند، فرزند سوم رو بدنیا آوردم در حالیکه ۴۰ ساله بودم و فرزند چهارم رو در ۴۳ سالگی و فرزند پنجم رو در سن ۴۶ سالگی بدنیا آوردم. الحمدالله بچه ها همه سالم هستند برخلاف تبلیغات غرب پسندانه... از نظر تحصیلات فوق لیسانس هستم و سه ساله که بازنشسته شدم البته پیش از موعد با بیست و یک سال سابقه... در رابطه با آزمایش غربالگری در بارداری اخیر به خاطر سن ۴۶ سال، دکترم پیشنهاد کرد که آزمایش سل فری رو انجام بدم که جواب سل فری هم این بود که بچه سالم هست و آزمایشهای دیگر غربالگری رو انجام ندادم. چون مورد داشتیم که در آزمایش غربالگری به دوستم گفتن بچه مشکل داره باید سقط بشه ولی دوستم با فتوای حضرت آقا این کار رو نکرد و الان پسر ۴ سالش سالم هست. لطف خدا بود که در بارداری های اخیر حالت تهوع کمتری داشتم. مثلا بارداری اولم به خاطر تهوع دو ماه بیمارستان بستری شدم ولی تو بارداری آخر اصلا حالت تهوع نداشتم البته دچار دیابت بارداری شدم چون مادرم هم بیماری دیابت دارند ولی بعد از اتمام بارداری از بین رفت. همسرم به دو دلیل موافق فرزندآوری بودن و هستن😉 یکی فرمایش حضرت آقا... دوم فواید زایمان و شیردهی در سلامت جسمی و روحی زنان، خیلی از دوستان بعد از زایمانم اذعان داشتن که جوانتر شدی و پوستت خیلی خوب شد😊 چون پرسنل بیمارستان برخورد خوبی به خاطر بارداری چهارم باهام نداشتن، تصمیم گرفتم دنبال دکتری باشم که موافق فرزندآوری باشن قبلا در همایش فرزندآوری خانم دکتر باروتی که همسر آقای شریعت مداری مسئول روزنامه کیهان می باشد شرکت کرده بودم ایشان معتقد هستن خانم تا زمانی که یائسه نشده میتونه باردار باشه. بنابراین در بارداری آخر فقط به مطب ایشان مراجعه کردم که همیشه به من آرامش میدادن و مشوق من نیز بودن و برای زایمان فقط به بیمارستان رفتم. برخی اقوام نزدیک به خاطر بارداریم ناراحت بودن ولی به درستی این مسیر ایمان داشتم و برخورد و رفتار اونا برام اهمیتی نداشت. حتی دختر بزرگم چون ۲۰ سال داره از این موضوع ناراحت بود ولی الان خیلی خواهر دو سالش رو دوست داره و اون حسش موقتی بود☺ الان نسبت به زمانی که بچه اول رو داشتم خیلی اوضاع بهتره چون هم تجربه خودم برای بچه داری بیشتر هست و هم بچه های بزرگم در نگهداری کوچکترها کمکم هستن و معتقدم اگر در مسیر حق و ولایت قدم برداریم خدا به وقتمون و توانمون برکت میده و اینو رو با تمام وجود حس میکنم. نسبت به همسن های خودم بیشتر حس جوانی میکنم چون به جای اینکه مادر بزرگ بشم، مادر میشم😉 نیتتون رو برای فرزندآوری خالص و خدایی کنید و در زمان بارداری فرزند رو نذر اهل بیت کنید و نزد دکتر مومن برین. انشالله مسبب اضافه کردن شیعیان حضرت علی علیه السلام باشید 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۴۹ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #برکت #مغتنم_شمردن_فرصتها حدود ۱۰ سال پیش ترم آخر دوران دا
۲۵۰ بنده زایمان اولم سزارین بود چون ترسیدم و ضربان قلب بچه افت کرد خیلی اذیت شدم انقدری که اصلا نمی‌خواستم دوباره باردار شم. خیلی تحقیق میکردم برای زایمان طبیعی بعد از سزارین ولی پیش هر دکتری میرفتم میگفتن اصلا نمیشه، حتی پیش خانم وزیر بهداشت وقت هم رفتم ایشونم قاطعانه مخالف بودند. تا اینکه خداخواسته باردار شدم خیلی ناراحت بودم از اینکه دوباره سزارین بشم، تحقیقاتم رو بیشتر کردم تا اینکه بواسطه یکی از دوستانم که مدت کوتاهی از آشنایی مون می‌گذشت با دکتر لیلا محمدی عزیزم که ان شالله هرچی از خدا میخواد بهش بده آشنا شدم و زیر نظر ایشون و مامای همراه عزیزم خانم خیابانی زایمان طبیعی انجام دادم. خدا رو شکر میکنم که چنین فرشته هایی رو سر راهم قرار داد. حالا پسرم سه ساله است و دوست دارم فرزند دیگری هم خدا بهمون عطا کنه. عزیزانی که علاقه مندن زایمان طبیعی بعد از سزارین داشته باشند، خانم اعظم خیابانی مامای دوست داشتنی و دکتر لیلا محمدی عزیز رو بهشون معرفی میکنم. بیمارستان محب کوثر و نیکان هم براحتی این کار رو انجام میدن. 🆔 @asanezdevag
🔹دکتر مرضیه شریفی، بیمارستان بقیه الله 🔹دکتر موید محسنی، بیمارستان خاتم الانبیا 🔹دکتر شیرین ظفر قندی، بیمارستان مهدیه 🔹دکتر روغنی زاد، بیمارستان خاتم الانبیا 🔹دکتر ترکستانی، خاتم الانبیا و قمر بنی هاشم 🔹خانم معصومه صابریان، بیمارستان امید 🔹دکتر انبیایی، ساختمان پزشکان حیات 🔹دکتر الهه رجایی، بیمارستان محب کوثر 🔹 دکتر رضایی، ساسان، میرزا کوچک خان 🔹دکتر لیلا محمدی، محب کوثر و نیکان 🔹دکتر مژگان حجتی، مصطفی خمینی 🔹دکتر نفیسه ظفرقندی، مصطفی خمینی و خاتم 🔹دکتر اویسی، بیمارستان عرفان 🔹دکتر بنفشه محسنی رجایی، امید و بقیه الله 🔹دکتر موسیوند، بیمارستان نجمیه 🔹دکتر احیا گرشاسبی، مصطفی خمینی 🔹دکتر فاطمه اطهر، مصطفی خمینی و الغدیر 🔹 دکتر زهرا امیدوار، نیکان و شهید باهنر 🔹دکتر طاهره لباف، بیمارستان بهمن 🔹دکتر افراسیاب، نیکان و محب کوثر 🔹دکتر کاشانی زاده، خاتم الانبیا وعرفان 🔹دکتر مژگان شهاب الدینی، 🔹دکتر اویسی بیمارستان صارم 🔹دکتر مصطفیایی، بیمارستان نجمیه 🔹خانم اعظم خیابانی(ماما)، 🔹خانم دکتر لیلا مستوفی 🔹خانم پروین شجاعی(ماما) 🔹خانم دکتر علی تبار، بیمارستان عسکریه 🔹خانم دکتر حسنی غروی، بیمارستان میلاد 🔹خانم دکتر عالیدوست، بیمارستان عسکریه 🔹 خانم دکتر فرشته کاظمینی، بیمارستان سعدی 🔹خانم دکتر نصر اصفهانی، بیمارستان شریعتی 🔹دکتر طباخ خوشه مهر، بیمارستان صدوقی 🔹دکتر ماه منیر جعفری، بیمارستان صدوقی 🔹خانم دکتر اخوان، بیمارستان امیرالمومنین 🔹خانم دکتر علامه، بیمارستان صدوقی 🔹دکتر جهرمی زاده، 🔹دکتر منصوری، 🔹مرکز مامایی آرامش در خیابان توحید 🔹دکتر تارا، بیمارستان ام البنین 🔹دکتر اکرم جنابی، امام حسین، آریا و ۲۲ بهمن 🔹دکتر آیتی، بیمارستان بنت الهدی 🔹دکتر سیده قدسیه علوی، بنت الهدی 🔹دکتر صالحی، مهر، امام حسین، جوادالائمه 🔹دکتر علوی، بیمارستان قائم و بنت الهدی 🔹دکتر کبریایی، بیمارستان مهر 🔹دکتر اعلمی، بیمارستان بنت الهدی 🔹دکتر موقر مقدم، بیمارستان امام حسین 🔹دکتر بیجاری، امام حسین و بنت الهدی 🔹دکتر فریده انصاری، بیمارستان پاستور 🔹شهلا یزدانی، بیمارستان آیت الله روحانی 🔹خانم دکتر اسماعیل زاده، بیمارستان مهرگان 🔹دکتر احسانی، بیمارستان قدس 🔹دکتر خلیلی، بیمارستان قدس 🔹دکتر بیهقی، بیمارستان طالقانی 🔹خانم جهانی فر (ماما) ، کلینیک وصال 🔹خانم دکتر اکرم هاشمی آشتیانی، بیمارستان تخت جمشید 🔹دکتر طبرستانی، بیمارستان امیر مازندرانی 🔹دکتر فاطمه کرم الدینی، بیمارستان سینا و شفا 🔹دکتر فائز، بیمارستان امیرالمومنین و سینا 🔹دکتر آقاعمو، بیمارستان امیر المومنين 🔹خانم چوبداری(ماما)، بیمارستان مرتاض 🔹سمیرا سلطان پور، بیمارستان مجیبیان 🔹مریم فخار(ماما)، بیمارستان فرهمند 🔹دکتر رحمتی، بیمارستان ایزدی 🔹دکتر شاه بوداقی، گلپایگانی و ولیعصر 🔹دکتر بهاءالدینی، بیمارستان ولیعصر 🔹خانم نیره السادات صموتی(ماما) 🔹دکتر صمدی، بیمارستان گلپایگانی 🔹خانم دکتر لطیفی، بیمارستان فرقانی 🔹دکتر عظیمی نژاد، بیمارستان امیرالمومنین 🔹خانم الهام مهدیزاده (ماما)، بیمارستان فرقانی 🔹خانم دکتر معصومه آزادبر، 🔹خانم صفا(ماما)، بیمارستان امام حسین 🔹دکتر مشایی، بیمارستان پیامبر اعظم 🔹دکتر مهسا شفیعی، 🔹آرزو سلیمی، بیمارستان رسول اکرم 🔹دکتر میرزایی، بیمارستان زکریای رازی 🔹خانم دکتر نجفیان، بیمارستان اروند 🔹دکتر رباب فرحناد 🔹کیمیا چنانی نژاد 🔹دکتر وحیده ذاکر حسینی 🔹خانم نداف(ماما) 🔹دکتر رقیه نوعی علمداری، بیمارستان امیرالمومنین، شهریار و زکریا 👈 لطفا با معرفی پزشکان فعال در این حوزه، از نقاط مختلف کشور، در تکمیل این لیست سهیم باشید. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۸۵ سلام خسته نباشید به همه خواهرای جهادگرم؛ خواهر من سی و چهارسالشه که چهار ساله ازدواج
۲۸۶ خانم دکتر ذکاوت، دکتری هستن که ما از بچگی برای کارهایی مثل سونوگرافی و رادیولوژی بهشون مراجعه می‌کنیم. ایشون سن بالایی دارن و ظاهرشون رو که ببینید، می‌گید که از نظر تقیدات مذهبی و انقلابی، پایبندی‌ای ندارن، ولی...😃👇 من که برای سونوی فرزند اولم رفته بودم پیش‌شون، جدای از رفتار بسیار خوب و مؤدبانه‌ای که باهامون داشتن، بعد از دیدن جنین رو صفحه دستگاه، با هیجانی وصف ناپذیر گفتن: «اینجاست که می‌گن جلّ الخالق!» و اونقدر زیبا و با هیجان همون اجزاء جزئی جنین رو بهم نشون دادن که واقعا لذت بردم. 😍❤️🙂 برام جالب بود، با اون سن، حتما جنین زیاد دیده بودن، اما انگار بار اول باشه، چنان توصیف می‌کردن جنین رو که به زبون اومدم و پرسیدم: شما این همه جنین دیدید، باز اینقدر براتون هیجان داره؟😃 با یه لذت قشنگی گفتن: خیلی زیباست. دست خدا چقدر قشنگ اینها رو ساخته‌. من هربار می‌بینم، به وجد میام.😍 بعد یهو تو خودشون رفتن و با یه بغضی ادامه دادن: متأسفانه دیگه کمتر به بچه فکر می‌کنن و این خیلی بده. اینکه کشور رو سیاست‌ها، به کجا سوق داد و الان اینقدر خطر پیری داره کشور رو تهدید می‌کنه.😔 بعد، کار که تموم شد، بهم تأکید کردن که: نذار فاصله بعدی زیاد شه. بعد دو سال، سریع اقدام کن.😊 فاصله انداختن خطرناکه. ممکنه دیگه نتونی باردار شی. موارد این شکلی زیاد داشتیم😔 خلاصه اینکه از مطب که بیرون می‌اومدیم، یاد حرف امام امت افتادم که فرموده بودن: به اونهایی هم که من رو قبول ندارن، بگید بخاطر کشور بچه بیارن... خانم دکتر، حتی اگر ظاهرشون متفاوت بود از مذهبی‌ها و انقلابی‌ها، اما واقعا دلسوز کشور بودن و این رو از غم و شادی پنهان و پیدای صورتشون می‌شد درک کرد...🌸🌸 👈 صمیمانه از خانم دکتر ذکاوت و همه پزشکانی که دلسوزانه و متعهدانه در حال خدمت هستند، تشکر می کنیم. و از خداوند متعال، توفیقات روزافزون برای این عزیزان طلب می کنیم.🙏🙏 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۸۸ 📚 کتاب هایی که ننوشتم ... در مصاحبه ای کاری شرکت کردم برای اینکه مسئولیت یک صفحه داس
۲۸۹ من خانومی ۳۲ ساله و مادر چهار فرزند هستم. در سن ۱۶ سالگی ازدواج کردم و اولین فرزندم در ۲۰ سالگی به دنیا اومد. در بارداری اول مشکلات زیادی از جمله ویار شدید و دندان درد وحشتناک رو متحمل شدم و بعد از تولد فرزندم هم مشکلات دیگری مثل کولیک و شب بیداری تا ۵ ماهگیش رو داشتم. دخترم فوق العاده بهانه گیر و البته بسیار باهوش بود و این هوش سرشار باعث شیطنت زیاد او شده بود. در دو سالگی او به لطف خدا دوباره باردار شدم و متاسفانه هیچیک از اطرافیان به غیر از همسرم از این مساله خوشحال نشد و به خاطر سختیهای زیادی که تحمل کرده بودم و هم زایمان سزارین که داشتم و همه به خاطر فاصله کم بین دو بارداری برام احساس خطر می کردند. اما سختی من در آن نه ماه فقط سرزنش اطرافیان بود و به لطف الهی نه از ویار خبری بود و نه از دندان درد. خوشبختانه زایمان سزارین راحت و بی دردسری نسبت به نوبت اول داشتم و فرزند دومم بسیار آرام و خوش خلق و مهربان پا به عرصه وجود گذاشت. همین آرامش و خوشخواب بودن فرزندم باعث شد سرزنش اطرافیان به مهربانی بدل شه و همه از این مساله خوشحال بودیم. بعد از ۳ سال خدای مهربان عنایت کرد و فرزند سوم رو در دامن من و همسرم گذاشت این بار هم سزارین و فرزندی بی قرار و ناآرام. ولی لطف خدا رو در جای جای زندگیم احساس کردم. با وجود طعنه های اطرافیان احساس آرامش و صبری داشتم که بعضی تعجب می کردند. فرزند سوم رو یکسال و چهار ماه شیر داده بودم که متوجه شدم دوباره باردار شدم و دوباره ویار شدید شروع شد. فاصله این دو فرزند آخر از همه کمتر هست. چهارمین بچه هم با سزارین دنیا اومد و علی رغم تفکر بعضی که نمیشه چهار سزارین انجام داد من مشکلی نداشتم و البته این رو هم بگم پزشکی که بیمار رو عمل می کنه خیلی مهمه. دکتر من، خانم شبیری بودن که در امر سزارین و جراحی زنان خبره هستند. به توصیه اطرافیان میخواستم عمل بستن لوله انجام بدم که خدارو شکر می کنم دکترم زیر عمل من رو از انجام این کار منصرف کرد و گفت توان دو سه تا بارداری دیگه رو هم دارم و با اینکه فواصل زایمانم تقریبا هر سه سال بود ولی چسبندگی و مشکلات از این قبیل نداشتم. به لطف و مدد الهی هر یک از بچه ها که متولد می شدند من صبرم بیشتر میشد در حالی که الآن خیلی از حساسیت هایی که خانواده های تک فرزند روی فرزندانشان دارند رو ندارم. بچه های ما بسیار با هم، بازی می کنند و البته دعوا، ولی توی دعواها من و همسرم تا جایی که ممکنه دخالت نمی کنیم. برای همین توی جمع فامیل و دوستان هم قدرت دفاعی خوبی پیدا کردن. از نظر اقتصادی هم بار زندگی تماما روی دوش همسرم هست. در اول زندگی جزء اقشار کم درآمد محسوب می شدیم ولی با تولد فرزند اول مسکن مهر ثبت نام کردیم. فرزند دوم ماشین خریدیم و فرزند سوم منزل خودمون رو تحویل گرفتیم. و هیچوقت همسرم فشار اقتصادی چندانی بهش وارد نشد. و این رو هم بگم با تولد فرزند چهارم خداوند به ما محبت دو چندانی کرد و در دو ماهگی فرزندم خانوادگی راهی سفر عتبات شدیم. و این به نظرم از الطاف خاصه خداوند به من حقیر بود. در ضمن همسر بنده فوق العاده مشغله دارن و تا قبل از کرونا غیر از فصل تابستان بقیه زمانها از ۷ صبح تا ۹ یا ۱۰ شب سرکار بودن. مادرم توی شهر خودمون زندگی می کنند و به گفته دوستان صمیمی که دارم به پشت گرمی اونها تونستی بچه های پشت سرهم بیاری ولی باید بگم‌که من غیر از مواقع ضروری از وجودشان برای کمک توی کارهای خونه و بچه داری استفاده نکردم. خوشبختانه چون خیلی از حساسیت هایی که دیگران دارن من ندارم خیلی کمتر عصبانی میشم و الآن هم که بچه اولم دوازده سالش شده کارهایی که میتونه کمکم کنه رو ازش کمک می گیرم ولی توصیه می کنم خانواده هایی که پیامم رو میخونید فکر امروز و راحتی خودتون نباشید، فکر فردای کودک دلبندتون باشید که تنهایی توی این جامعه چه باید بکنه. من انسان فوق العاده فعال و پر انرژی بودم گاهی اوقات تحمل محدودیت ها سر هر بچه، خیلی برام سخت میشد. اما سعی کردم از فرصت ها استفاده کنم، در فاصله کوتاه بین بارداری و شیردهی هم مقداری خیاطی یاد گرفتم، هم آرایشگری تا این دو هزینه رو مقداری از زندگی کم کنم ولی الآن که بچه هام بزرگتر شدن و دختر کوچیکم سه سال و نیمه شده وقتی نگاهشان می کنم واقعا لذت می برم و اطرافیانی که در گذشته سرزنش می کردن هم الآن تشویقم می کنن. و تصمیم دارم اگر بدنم توان داشته باشه در آینده نزدیک دو فرزند دیگه هم بیارم. امیدوارم همه تک فرزندان، صاحب خواهر و برادرانی سالم و صالح بشن. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۵ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #مادری #زایمان_طبیعی خواهر کوچکم یک ماه داشت که جلس
۲۹۶ من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم. همون سال دیپلم گرفتم و سال بعدش دانشگاه قبول شدم. در ۲۰ سالگی دختر عزیزم با یک بارداری بسیار سخت و طاقت فرسا بدنیا اومد. اون سالها شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" تبلیغ می شد. من عاشق بچه بودم ولی تبلیغات و شرایط مالی باعث میشد که حتی جرات نکنم به همسرم بگم که فرزند دیگری بیاریم. همسرم کلا با بچه مخالف بود و من رو تشویق میکرد تا دکترا بگیرم و وارد بازار کار بشم ولی من دوست نداشتم. تا ۵ سالگی دخترم صبر کردم بالاخره همسرجان با بی میلی راضی شد، اما حالا خدا نمیخواست. قبلش بابای بچه نمیخواست، دو سال دویدم دنبال بچه تا با نذر و نیاز دومی رو باردار شدم. خبر بارداریم اصلا همسرم رو خوشحال نکرد😔 حتی مامانم گفت تو سر اولی خیلی اذیت شدی، میخواستی چکار بچه! خواهرشوهرم حامله نمیشد و مادر شوهرم مدام غر میزد همه یدونه دارن چه خبره حالا😳😳 و من در کنار ویار و حال بدم، غصه میخوردم و دم نمیزدم تا پسر عزیزم بدنیا اومد. در طول مدت بارداریم برای خواهر شوهرم دعا کردم و الان پسرش با پسرم دوستان خوبی هستند😄 خب پر واضحه که باید دکان رو تعطیل میکردم دیگه😱😱 ولی عشق به بچه را کجای دلم میگذاشتم. از خدا یواشکی میخواستم که خدایا تو اگه بخوای میشه کمکم کن من ۴تا بچه میخوام آخه😕 باورتون نمیشه تولد ۳۰ سالگیم گریه کردم😔 آخه ۳۰ سالم بود و من فقط یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر ۳ ساله داشتم، با شوهری متنفر از بارداری... خدای مهربان دعام رو قبول کرد میدونین کی؟ وقتی پسرم ۱۰ ساله بود. واقعا نمیدونم چطور شد، فقط بیبی چکم مثبت بود در ۳۷ سالگی، ذوق مرگ بودم ولی چطور به همسرم بگم😱😱 چشمتون روز بد نبینه، در واقع شوک بزرگی برای کل خانواده بود. دخترم گریه میکرد الان خواستگار زنگ بزنه بپرسه چند نفرین آبرومون میره😳 شوهرم که تا ۵ ماهگی میگفت بریم سقط کنیم. خلاصه مجبور شدم یه کودتای خانوادگی انجام بدم تا همه دهناشون رو ببندن👹😈 و دختر نازنینم پا به این دنیا گذاشت. تو اتاق عمل، همسرم از دکتر خواست که عمل بستن لوله ها رو برام انجام بده، من هم راضی شدم چون توان مقابله با اینهمه آدم رو نداشتم. بهرحال خوشحال بودم، چون حالا لااقل ۳ تا بچه داشتم. ولی از اونجایی که خدا همه رو امتحان میکنه، دختر زیبای من با اون مژه های بلند و خوشگلش مریض بود، بعد دوماه فهمیدیم نصف قلب نداره😪😪 مثل یک پتک بود حرف دکتر برامون، تمام خاطرات دوران بارداریم از جلوی چشمام گذشتن همه امواج منفی و ناشکریها، خدای من تو میدونی که من عاشق بچم و در تنهایی کنج دلم چقدر شاکر تو بودم🙏🙏 راضی بودم به رضای خدا و در ۵ ماهگی دختر عزیزم میهمان حضرت علی اصغر شد. فقط شوهرم میدانست که چه کرده و چه شده، من که بعد از ۱۸ سال از اولین فرزندم دوباره سیسمونی خریده بودم، با بهت و حیرت به اونها نگاه میکردم و به دنبال بچه گمشدم بودم. پسر و دختر بزرگم خیلی حالشان بد بود 😟 او با همه مریضیش صفا و عشق خونه مون بود💔 ما رو افسرده کرد و رفت. وقتی دکتر زنانم خانم دکتر آل یاسین عزیزم که زحمت همه بچه های من با ایشون بود، متوجه شدند. گفتن ناراحتی نداره بیا برات IVF میکنم. من تازه یادم افتاد که ای وای من لوله هام رو بستم😱پس آرزوی ۴بچه و.... خلاصه همسرم برای اولین بار آرزوی بچه کرد و با خوشحالی و طیب خاطر ما رفتیم این عمل را انجام دادیم و در سالگرد فوت دختر عزیزم و در عید سعید غدیر خدا یک جعبه کادویی بزرگ به ما هدیه داد. میدونین چی؟! یک دختر و یک پسر ناز👩👱‍♂️ وقتی دیدمشون و حتی الان که براتون مینویسم زار زدم😭😭 خدا منو به آرزوم رسونده بود😍خدایا عاشقتم🙏 حالا الان در ۴۴ سالگی، دوقلوهام امسال به مدرسه میرن. پسرم سالهای آخر دبیرستانش را میگذرونه و از همه مهمتر در انتظار نوه عزیزم هستم. خانواده ای خوشحال دارم و همسرم شرمنده از گذشته، بوجود فرزندانش افتخار میکنه. چند شب پیش خاطراتمان را مرور میکردیم با هر بچه ای خانه ای بزرگتر خریدیم و ماشین بهتر گرفتیم. دکترا گرفتیم و با قدم فرزند از دست رفتمان بزرگ شدیم، صبور شدیم و دنیا را طور دیگر دیدیم. بچه ها دور از جان همه عزیزان حتی اگر از دست بروند باز هم برای ما اجر و پاداش مزد دارند. امیدوارم خداوند نعمت مادر شدن رو به همه عطا کند و فرزندانمان را سربازان ولایت قرار دهد🌹 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۸ #ازدواج_در_وقت_نیاز #مادری #فرزندآوری من در خانواده ای بزرگ شدم که شعار فرزند کمتر
۲۹۹ من در خانواده ای بزرگ شدم که گرایش مذهبی چندانی نداشتند، به قول خودشون، هم خوشی خودشون رو داشتند و هم نماز می خوندن. من هم طبق رسم خانواده در حال بزرگ شدن بودم و با توجه به جو جامعه با سرعت بیشتری به خوشی های دنیا روی آوردم، تا اینکه خدا لطف کرد و با قرار دادن حجتهایی مسیر زندگیم عوض شد. الحمدلله حجاب رو رعایت می کردم اما به خاطر والدین چادر نمی زدم. والدینم دوست داشتن تا مراتب بالای تحصیل پیش برم و فکر کنم خواستگارانی داشتم که به همین دلیل به من نمی گفتند و اصلا به فکر ازدواج نبودم، تا اینکه با دانشگاه به اردوی جهادی رفتیم و بعد از بازگشت مسئول خانم ها به خودم زنگ زد و یک نفر رو پیشنهاد داد و این طوری والدین من برای صحبت راضی شدند، تنها معیار من دین بود و پایبندی به اون هر چند در صحبت اول، آرمانهای مذهبی من در فرد نبود، اما قبل از صحبت برای بار دوم توسل کردم به خانم فاطمه زهرا سلام الله و یک آرامش و اطمینان قلبی در من ایجاد شد و با فردی ازدواج کردم که در ظاهر و اول راه مذهبی بودند اما خیلی مذهبی که من دوست داشتم نه... اما خداوند لطف کرد و به نظرم در مذهب پیشرفت کردیم. از اول چون همه اطرافیان ژست یک فرزند و دو فرزند داشتند، مدام می گفتم من شش تا بچه می خوام، هم برای آمادگی ذهنی اطرافیان، هم برای تشویق دوستان به فرزندآوری ترم آخر دانشگاه بودم و سال دوم ازدواج، خدا خواسته باردار شدم، خودم سریع پذیرفتم، خوب شرایط مالی خیلی مساعدی نداشتیم و علی رغم توصیه اطرافیان به بیمارستان خصوصی، دنبال بیمارستان خوب دولتی بودم که آقا زاده در حالی که مادرم مسافرت بودند، خواستند به دنیا بیان و رفتم یک بیمارستان دولتی و متاسفانه به علت عدم رسیدگی به موقع مجبور شدم هر هم درد زایمان طبیعی رو تحمل کنم و هم در لحظه آخر سزارین بشم و دردهای شدید بعد از اون رو متحمل بشم. اما خداروشکر در نهایت با عنایت خدا پسرمون سالم در آغوشمون قرار گرفت. برای بچه دوم بعد از، از شیر گرفتن و یکم تقویت اقدام کردم، که الحمدلله باردار شدم و ناامید از اینکه مجبورم سزارین کنم اما در جلسه هفتگی که می رفتیم شب ولادت امام حسن علیه السلام توسل کردم، دوتا خانم داشتند درباره من که شش تا می خواستم حرف می زدن که اتفاقی شنیدم و گفتم حیف که نمیشه اولی سزارین بود، یکی از اون خانم ها گفت دکتر من طبیعی بعد از سزارین انجام میده و من حسابی خوشحال شدم و الحمدلله به لطف دکتر خوب و عالی و متدین ( خانم دکتر ترکستانی) که موارد زیادی مثل من داشتند، حتی دوقلو طبیعی هم زایمان کردند، دخترم در آغوشم قرار گرفت و واقعا بعد از زایمان طبیعی، وقتی بچه در آغوش مادر قرار میگیره یکی از زیباترین لحظات زندگی هست. مدام از تعداد بچه زیاد حرف میزدم تا اینکه اطرافیان بپذیرند به شوخی و جدی، کلا معروف شده بودم به شش تایی ها... بعد از حدود ۳ سال دوباره تصمیم گرفتیم برای فرزند سوم که الحمدلله به لطف الهی باردار شدم در ایام بارداری به خاطر کار همسرم خداروشکر از تهران به شهرستان رفتم. همه فرزندانم زود به دنیا می آمدند اما این دفعه بسیار زود درد زایمان شروع شد، قبلش با پزشک صحبت کردم که من اولی سزارین و دومی طبیعی بوده و الان هم مایل به زایمان طبیعی هستم و ایشون هم قبول کردند و می گفتند در زمان طرحشون در روستا ها خیلی از موارد بود که بعد از زایمان طبیعی متوجه می شدند که فرد قبلا سزارین بوده اما چون تو شهرستان سزارین رو خوب نمی دونستن، کتمان می کردند. خلاصه فرزند سوم من هم در تنهایی و با درد خیلی زیاد اما خداروشکر طبیعی به دنیا اومد، بلافاصله بعد از زایمان به دوستان صمیمیم اطلاع دادم اما انقدر درد این دفعه زیاد بود که پیغام دادم قصد دارم سه تای بعدی رو سزارین کنم اما چند ساعت بعد گفتم نه همون طبیعی بهتره و الآنم به فکر چهارمی هستم انشالله و چون ویارم خیلی شدید بود و الان هم دست تنهام، دنبال راه حلی هستم که بتونم انشالله از پس چهارتاشون بر بیام التماس دعا 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۰۰ #فرزندآوری #فواید_و_برکات_فرزندآوری #بارداری_بعداز_35_سالگی #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزا
۳۰۱ معصومه خانوم فرزند چهارمم هستن دوتا فرزند اولم طبیعی به دنیا اومدن و خداروشکر هیچ مشکلی نداشتم البته درد زایمان طبیعی رو مثل همه مادران عزیز داشتم. فرزند سومم بریچ بود (با پا بود) بخاطر همین به اجبار سزارین شدم😭بعد از زایمانم به شدت درد داشتم خییییلی، با اینکه بخیه ها مشکل خاصی نداشتن اما مدتها بعد از زایمانم درد داشتم. تجربه زایمان طبیعی و سزارین مصمم کرد که فرزند چهارمم رو حتما طبیعی به دنیا بیارم. بعد از بارداری رفتم پیش دکتر سیده سکینه لطیفی متخصص زنان که بسیار مذهبی و متعهد بودن و تو قم کسانی رو که سزارین شده بودن رو با زایمان طبیعی فرزند بعدی شون به دنیا می آوردن. چندین ماه تحت نظر ایشون بودم تا اینکه هفته ۳۲ سونوگرافی دادم و باز هم فرزندم بریچ (با پا) بود. تو این مدت خیلی تلاش کردم تا سفالیک بشه. از طب فشاری گرفته تا هر ورزش و راهکاری که فکرش بکنید. ولی نچرخید که نچرخید... روزهای آخر دوباره رفتم پیش دکتر لطیفی یه سونو دیگه برای بررسی وضعیت جفت و جنین و وضعیت خونرسانی نوشتن، این سونوگرافی انجام دادم و دوباره رفتم پیش دکتر گفتن همه چی خوب هست. گفتم دکتر چه کنم نمیخوام سزارین بشم. دکتر که تو این مدت اصرار من بر زایمان طبیعی رو دیده بودن، گفتن خب شنبه بیا بیمارستان برات میچرخونم. باورم نمیشد خیلی خوشحال شدم شنبه فرا رسید و من رفتم بیمارستان بستری شدم. دکتر لطیفی به همراه یکی از همکارانشون به نام دکتر میرج زحمت چرخوندن بچه رو کشیدن. لحظه به لحظه قلب بچه چک میشد و با دستگاه سونو گرافی وضعیت بچه مشخص میشد. دکترا بالاسرم چهار قل میخوندن و آروم آروم کارشون انجام میدادن. منم برای حضرت زهرا و حضرت نرجس و حضرت معصومه صلوات می‌فرستادم و توسل میکردم. کل کارشون حدود یک ربع طول کشید وقتی کارشون تموم شد و بچه چرخید همه دکترا و پرستارها کف میزدن. البته مدد ائمه بود که این کار با موفقیت انجام شد بعدش هم به لطف خدا بچه با زایمان طبیعی به دنیا اومد. دکتر لطیفی میگفتن اشتیاق شما به زایمان طبیعی باعث شد این کار انجام بدیم مادرهای عزیز نگذارید به راحتی سزارین بشید بدونید سزارین برای اضطرار هست یه مثال هم بزنم اگر پارچه ای رو ببرن و دوباره بدوزن هیچ وقت پارچه اول نمیشه راستی یه چیزی رو یادم رفت بگم عمل چرخوندن بچه از روی شکم تو بیمارستان، اولین بار بود که تو ایران انجام شد. ان شاالله که پزشک های دیگه هم شروع کنن و این کار تو بیمارستان ها انجام بدن و مادران هم استقبال کنن. همین جا هم از دکتر لطیفی تشکر میکنم البته زبان من قطعا قاصر هست از تشکر اجرشون با ائمه 🌺🌺 👈 این تجربه مادر بزرگواری که ، به همت پزشکان در بیمارستان فرقانی قم، موقعیت جنین از حالت بریچ (پا) به ‌حالت سفالیک (سر) تغییر داده شد و با زایمان طبیعی به دنیا آمد. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۰۶ من تقریبا ۴ سال پیش در سن ۲۱ سالگی ازدواج کردم، در حالی همسرم ۲۳ سالش بود. اوایل زند
۳۰۷ من خانومی ۲۹ ساله ام که به لطف خدا ۲ فرزند دارم. پسر ۵/۵ ساله و دختر چهار و نیم ماهه. همیشه عاشق درس بودم و مطالعه کتاب رو کلا دوست دارم. بعد دیپلم تو رشته مهندسی چوب و کاغذ سازی دانشگاه دولتی دانشگاه استان خودمون قبول شدم. دوست داشتم بمونم واسه پزشکی ولی اشتباهم این بود که انتخاب رشته کرده بودم و اگه نمیرفتم دو سال محروم می شدم. با توکل بر خدا رفتم دانشگاه، ترم ۵ بودم که خواهرم گفت قراره خواستگار بیاد و من گفتم فعلا ارشد و دکترا برنامه ی من هست چون میخواستم استاد رشته خودمون بشم. خانواده بهم گفتن بذار بیاد بعد نظرتو بگو... شب اول همسرم نیومده بودن و فقط جلسه آشنایی بود. شب دوم همسرم هم اومدن که نظر جفتمون مثبت بود. و خدا رو شکر تو همه چیز تفاهم داشتیم، طوری که پدرم گفتن خدا در و تخته رو واسه هم جور میکنه. بعد گرفتن لیسانس عروسی گرفتیم و رفتیم زیر یک سقف. دیگه ارشد نخوندم و تصمیم گرفتیم که دوباره کنکور بدم. همسرم همه امکانات برام فراهم کردند از کتاب و جزوه و سی دی تا کلاس خصوصی و کمک در کار خونه .. اما مثل اینکه قسمت چیز دیگه ای بود و من سه ماه مونده به کنکور باردار شدم 😍و روز کنکور به خاطر ویار شدید نرفتم سر جلسه و فکر ادامه تحصیل فعلا گذاشتم کنار. حالا دیگه مادر شده بودم و باید تمام تمرکزم رو میذاشتم واسه پسرم. تو بارداری ویار شدید داشتم به همراه افسرگی که منو خیلی اذیت میکرد. به دلیل ترس از زایمان طبیعی، تو سن ۲۳ سالگی، پسرم بدون هیچ دلیل پزشکی و فقط به خواست خودم با زایمان سزارین به دنیا اومد و خانواده مون ۳ نفره شد.😍 و حالا منی که همیشه تا نزدیکای ظهر میخوابیدم و به زندگی راحت و روی روال و بدون استرس عادت داشتم باید با بچه کوچیک سر میکردم اما تجربه واقعا شیرینی بود برام و خودم هم همراه پسرم بزرگ میشدم. به صورتی که همه بهم میگفتن فکر نمیکردیم این روحیه و صبر داشته باشی. آخه پسرم تا حدودای یک سالگی گریه شدید میکرد که تو فامیل سابقه نداشت اما خدا رو شاهد میگیرم که من ذره ای اذیت هاشو احساس نمیکردم و فقط میگفتم الان پسرم دلش درد میکنه یا دندون داره در میاره که اینقدر گریه میکنه. بقیه میگفتن آرزو داریم یکبار بچتو اروم ببینیم .. الحمدلله بعد یکسالی خیلی اروم شد و البته باهوش و خوش سرزبون که همه دوستش داشتن و بهش ابراز علاقه میکردن. خیلی زندگی خوب وشیرین و آرومی داشتیم تا اینکه همسرم نیت کردند شغلشونو عوض کنن با اینکه کارمند بودن و درآمد نسبتا خوبی داشتیم و به لطف کمک پدرشوهرم یه آپارتمان تو مرکز شهرمون داشتیم. اما همسرم دوست داشت شغلی داشته باشه که بهش علاقه داره تا بتونه بهتر و بیشتر به کشورش و اسلام خدمت کنه و همیشه آرزوشو داشته که بعد کلی نذر و نیاز و تلاش همسرم خداروشکر محقق شد و ما باید از خانواده ها و خونه خودمون دور میشدیم و میرفتیم شهر غربت. در حد ضروریات جمع وجور کردم و باقی وسایل گذاشتم خونه خودمون بمونه چون موقت واسه یکسال ونیم قرار بود بریم و ما راهی یه زیر زمین تو شهر قم شدیم. همسرم بامداد شنبه میرفتن سرکار و غروب پنج شنبه می اومدن و من و پسرم فقط یک روز همراهی اونو تو زندگی داشتیم و کلی سختی های ریز و درشت و کلی تنهایی و... که تو همه این سختی ها کمک خدارو همراهم میدیدم. نمیگم همیشه آروم بودم اتفاقا خیلی اذیت میشدم از این تغییر وضعیت اما باید صبر میکردیم. البته خونه خواهرم به فاصله چند کوچه از ما بود که من به دلیل شغل خونگی که آبجیم و همسرشون داشتن هفته ای یکبار میرفتم اونجا تا مزاحمشون نباشم. هفته ای یکبار با پسرم برنامه حرم داشتیم و چندین ساعت کنار ضریح حضرت معصومه سلام الله مینشستیم و من درد ودلام میگفتم و پسرم با بچه ها بازی میکرد. تا اینکه تصمیم گرفتم واسه بار دوم باردار بشم که خدارو شکر خدا هدیه شو برامون فرستاد😍 و وارد مرحله جدیدی از زندگی شدم. بارداری دوم و ویار شدید که چون تنها بودم و تو شهر غریب بیشتر از بار اول بود. که تصمیم گرفتم برم شهرمون .. سخت ترین دوران زندگیم دوران ویار بچه دومم بود که همه سختی ها با هم همراه بود. خدارو شکر بعد تموم شدن ویار و بهتر شدن حالم برگشتم قم و تنهایی مجدد. تو همون روزا بود که تصمیم گرفتم زایمان طبیعی پس از سزارین تجربه کنم. دکتر زنان میرفتم میگفتن اصلا امکانش نیست وخیلی خطرناک تا اینکه با موسسه مامایی رویش قم آشنا شدم. خانم رشیدی مسئول موسسه بودن که خودشون زایمان وی بک انجام دادن تو کشور خارج و نیت کردن خانومای ایرانی رو تو این راه کمک کنند‌. و بهم گفتند قابل انجام شدنه فقط شرایطش اینکه وضع مادر و جنین تا روز اخر نرمال باشه. و ۲ درصد خطر ممکن داشته باشه که پذیرفتم با توکل برخدا 👈ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۰۷ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #معرفی_پزشک #قسمت_اول
۳۰۷ دی ماه سال ۹۸، هشت ماهه بودم که همسرم گفتن باید خونه رو ببریم تهران چون دیگه میتونست روزانه بیاد خونه و ما خیلی خوشحال بودیم. با دغدغه زایمان طبیعی، وسایل خونه رو جمع کردیم و راهی تهران شدیم. حالا روز از نو روزی از نو... دنبال دکتر خصوصی میگشتم که قبول کنن وی بک انجام بدن اونم تو بیمارستان خصوصی که با بیمه همسرم قرارداد داشته باشه و ماما همراه بتونم ببرم بلا تشبیه مثل پیدا کردن سوزن بود تو انباره کاه ... بعد از کلی فکر تصمیم گرفتیم واسه زایمان بریم قم چون هم دکتر و ماما و و هم بیمارستان مد نظرم رو پیدا کرده بودیم و فقط میترسیدم زایمان یهویی نشه که مجبور بشم سزارین کنم. تو این یک ماهی که اومده بودم تهران برای ویزیت پیش دکترم که قبول کرده بودند وی بک انجام بدم میرفتم قم و باز برمیگشتیم. همه چیز از قرار معلوم تحت کنترل بود فقط اینو بگم که تو تموم این مدت هنوز هم از زایمان طبیعی به شدت میترسیدم اما اراده کرده بودم و این بار میخواستم انجامش بدم. اخرای هفته ۳۷ بارداری بودم که احساس کردم درد های زایمانی داره شروع میشه و با مامای همراهم تماس گرفتم. گفتند اول به بیمارستان تهران برو و اگر همه چیز خوب بود و هنوز وقت داشتی بیا قم. من وقتی به بیمارستان رفتم ساعت ۲ نیمه شب بود دکتر زنان با پرستار و ماما همه تعجب کرده بودند از تصمیمم و من مصمم گفتم اگه وقت دارم بهم بگید دکتر زنان گفت همین امشب برو قم تا خیالت راحت باشه و ما مستقیم از بیمارستان راهی قم شدیم. تو شهر قم با اینکه خونه خواهرم بود اما چون ماه آخر بودم همسرم یک سوئیت برامون گرفت. فردای اون شب پیش دکترم رفتم و دوباره سونو و دکترم گفت هنوز وقتش نشده و باید صبر کنی .. من فقط یک هفته وقت داشتم چون دقیقا همون هفته به همسرم مرخصی داده بودند و میتونستیم با خیال راحت قم بمونیم و هم اینکه دکترم گفتن اگه تا آخر هفته زایمان نکنی نهایت سزارین باید بشی.. این نکته یادم نره که تعجب میکنم با اینکه دکترم زایمان های وی بک زیادی رو انجام دادند تا حالا هر دفعه به من میگفتند بیا سزارینت کنم میگفتم من بچه کمش چهارتا میخوام وسزارین برام سنگینه که میگفتند تو شش تا بیار خودم همه رو واست سزارین میکنم 😳 و من مصمم که نه فقط طبیعی. با مامام همیشه در تماس بودم ورزش و پیاده روی برام خیلی خوب بود و آخرای بهمن بود و به همین بهونه ما هر روز میرفتیم خرید و کلی خوش میگذشت شبها هم میرفتیم حرم . خلاصه یه مسافرت بیاد ماندنی شده بود واسه ما و فقط منتظر دختر گلمون بودیم که بیاد و چشم هممون رو روشن کنه. دقیقا یک هفته بعد از اومدن به قم یکبار دیگه دردهای زایمانیم شروع شدن و خیلی زود پیشرفت کرد که موقع اذان صبح وارد بیمارستان شدیم. به مامام زنگ زدم گفت برو بستری بشو منم میام. از بیمارستان با دکترم تماس گرفتند که دکترم در اوج ناباوری گفتن نمیتونن بیان وخانوم دکتر زهرا قاسمی رو گفتند که ایشون بیاد. و چند ساعت مونده به زایمان به من استرس شدید وارد کردند. وقتی به همسرم گفتم گفتند با توکل بر خدا برو واسه طبیعی ان شالله خیره. و من بستری شدم. با مامام تماس گرفتم و در کمال تعجب ایشون هم گفتم نمیتونن بیان و مامای دومم میاد که من هیچ شناختی از ایشون نداشتم. فقط اینو بگم که کل خانواده از پدرومادرها و خواهرم و شوهرم تموم این چند ساعت برام دست به دعا شدند که بتونم زایمان طبیعی خوبی داشته باشم و هم خودم و هم بچه سالم باشیم. فقط ۲ ساعت بعد بستری شدن تو بخش زایمان دخترم با درد خیلی زیاد اما قابل تحمل و بدون هیچ مشکلی الحمدلله دنیا اومدن وشیرین ترین لحظه رو تجربه کردم. دکترم خانم قاسمی و مامای همراهم، بسیار مهربانانه و صبور کمکم کردند و لحظه به لحظه بالای سرم بودند. و احساسم اینه اگه دکتر خودم بود، شاید نیمه های راه به سزارین ختم میشد در حالی که به من نه آمپول فشار زدند و نه امپول بی حسی و خدا کمکم کرد ذره ای جای بخیه سزارین حین زایمان درد نگرفت و فقط درد زایمان بود که اونم کاملا طبیعی بود. در آخر تو این پیام میخواستم از همسرم که همیشه همراهم بودند و تو هر تصمیمی پشت من بودند نهایت تشکر داشته باشم. شاید هر کس دیگه ای بود این هزینه رو متقبل نمیشدند. در حالی که من میتونستم تو بهترین بیمارستان خصوصی تهران و با دکتر خوب سزارین کنم. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۱۱ دغدغه بجای تعدادی از مخاطبان کانال رو درباره مرخصی زایمان و اما و اگرهای آن دیدم. مت
۳۱۲ من ۲۴ سالمه، ۱۸ سالگی ازدواج کردم، یه ازدواج بسیار ساده. ۱۹ سالم بود که پسرم به دنیا اومد(ناگفته نماند که کلی از این سمت و اون سمت حرف شنیدم که خودت بچه ایی و بچه برای چی می خواستی😔😏) اما من عاشق زندگیم و پسرم بودم، هنوز پسرم دوسالش نشده بود که دوباره باردار شدم، ولی متاسفانه منجر به سقط شد😭 خیلی ناراحت شدم... اما بازم راضی بودم به خواست خدا. کم نیاوردم و دوباره بعد از یکسال باردار شدم، متاسفانه این بار هم توی ۱۳ هفته سقط شد و ۳ روز توی آی سی یو بستری شدم. حدود ۱۴ روز توی بیمارستان بودم. خیلی خیلی برام سخت بود از دردهایی که کشیدم تا دوری از همسرم و پسرم😭 اما باز هم توکل کردم به خدا.😍 بعد از کلی پیگیری و آزمایش و دکتر رفتن دکترم میگفت که مشکلی ندارین و بذار باردار بشی، مجدد بعد از ۸ ماه باردار شدم، ولی متاسفانه این بار هم توی ۶ هفته بچم رو از دست دادم😭😭 خییییییلی سخت بود هم برای خودم و هم برای همسرم. جوری شده بودم که اصلا با کسی نمیتونستم حرف بزنم. 😭😭 ولی باز هم توکل کردم به خدا و از حضرت زهرا خواستم که خودش بهم کمک کنه... این بار خیلی پیگیر شدم تا بالاخره در کلینیک بیمارستان بقیه الله خانم دکتر زهرا سلیمانی عزیز بهم کمک کردن (ایشون فوق تخصص بارداری های پر خطر دارند) و متوجه شدیم که مشکل انعقاد خون دارم و باید کل دوران بارداریم رو آمپول هپارین تزریق کنم. خدارو شکر میکنم که متوجه مشکلم شدم. با این همه سختی که کشیدم باز هم میخوام برای بارداری اقدام کنم. به خاطر گوش دادن به حرف حضرت آقا، به خاطر پسرم و محکم تر شدن بنیان خانوادمون. از همه شما میخوام برای من دعا کنید. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۱۴ #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #تحصیل #فرزندآوری من در سال ۹۶ تونستم بورسیه تحص
۳۱۵ تو یه دوره ای ازدواج کردیم که هنوز فرزند بیشتر باب نبود و رهبری امر به فرزندآوری بیشتر نکرده بودند. فضای دانشجویی و فرهنگ خانوادگی هم مزید بر علت شده بود. البته اینها فقط ۳ سال تصمیم برای بارداری رو عقب انداخت. ۴ سالم ناباروری، خلاصه با عنایت امام حسین علیه السلام بعد از برگشت از پیاده روی اربعین فهمیدم باردارم. علی رغم اینکه یه سقط داشتم اینبار با اینکه کوله به دوش کل مسیر نجف تا کربلا رو هم پیاده رفته بودم، چیزی نشده بود. خلاصه مرداد سال ۹۵ گل پسرمون به دنیا اومد اما علی رقم میل باطنی به خاطر وضعیت بریچ سزارین شد. بلافاصله بچه بعدی رو از امام حسین علیه السلام میخواستیم. و اینبار همین که از سفر کربلا برگشتم باردار شدم و مرداد سال ۹۷ هم با عمل سزارین دخترم متولد شد. و ما همچنان منتظر نعمت دیگری از جانب امام حسین علیه السلام، الحمدلله بازم پیاده روی اربعین با بچه ها روزیمون شد. اون سال که دخترم ۲ ماهه بود نه ولی سال بعدش بازم از امام حسین علیه السلام روزی خواستم وقتی تو حرم فکر میکردم الان بهترین دعا چیه داشته باشم چیزی به ذهنم نرسید به جز باردار شدنم، الحمدلله امام حسین علیه السلام اینبار هم عنایت کردن و من بعد از بازگشت از سفر آزمایش دادم و با نتیجه مثبت مواجه شدم. ولی وقتی برگه آزمایش رو به یه دکتر زنان و زایمان نشون دادم شروع کرد به توپ و تشر که با خودت چیکار کردی چسبندگی رحم میگیری و رحمتو در میارن و ...😒 مگه شوخیه دوتا سزارین پشت سر هم منم تصمیم گرفتم یه دکتر خوب انتخاب کنم. خلاصه با پرس و جو متوجه شدم خانم دکتر مرضیه شریفی تخصص دارن تو بحث وی بک (یعنی زایمان طبیعی بعد سزارین ) با لطف و محبت ایشون و تشویق هایی که داشتن مصمم شده بودم برا زایمان طبیعی و الحمدلله اینبار وضعیت جنین هم خوب بود اما مشکلی که وجود داشت شروع دردها بود که باید بدون هیچ آمپول و قرصی خودش بوجود میومد و پیاده روی های سنگین یکی، دوساعته هم کاری رو پیش نبرده بود ۴۰ هفته ام داشت پر میشد که با اصرار به دکتر یه هفته دیگه رو هم مهلت گرفتم. یعنی فقط یک هفته فرصت داشتم برای اینکه یه بار دیگه سزارین نشم. تو درمانگاه یه خانومی گفتن تو شرایط من بودن، رفتن پیش مامای خصوصی و با ورزش کردن دردهاشون شروع شده بود، خلاصه رفتم پیش ماما و تو یه جلسه کلی ورزش یاد گرفتم و از فردا صبح و شب انجام میدادم. الحمدلله دردام شروع شد، از صبح نم نم درد داشتم تا بازم ورزش و پیاده روی ،شب شدید تر شد، خواهر همسرم اومده بودن پیش بچه ها بمونن و ما بریم بیمارستان ،با اصرار ایشون شب رو خونه موندم تا دردها قابل تحمل بشه، فکر خیلی خوبی بود ساعت ۶ گذشته بود که راه افتادیم توی ترافیک صبحگاهی خودمون رو بیمارستان برسونیم، دردها همچنان ادامه داشت وقتی بیمارستان ویزیت شدم ساعت ۹ بود، ساعت ۱۱ هم گل دخترم به دنیا اومد، یه نوزاد۴ کیلویی (میخوام بگم صرف وزن زیاد نوزاد به بخیه ها فشار نمیاره ) دکترم میگفت چه نذری و نیازی کردی که انقدر سریع روند زایمان طی شد، اونجا یاد این افتادم که وقتی خاطره یکی از عزیزان رو تو کانال خوندم برا زایمان راحت گفته بودن چله زیارت عاشورا گرفتن با صد لعن و صد سلام ،منم انجام دادم و اونجا بود که متوجه شدم همه زندگیم مدیون امام حسینم و اینبار دخترم با زایمان طبیعی بعد از دوبار سزارین متولد شد. اینم بگم که همه کادر بیمارستان از خدمه تا پرستار و دکتر همه متعجب بودن از اتفاقی که افتاده بود، میگفتن ما زایمان طبیعی بعد یه سزارین دیده بودیم ولی این مدلی رو ندیده بودیم به گفته دکترم یک سال و نیم بعد از سزارین میشه زایمان طبیعی داشت و مشکلی نیست اما این واقعیتم یکی از همون چیزهایی هست که متاسفانه وزارت بهداشت درموردش سکوت کرده خواستم به عزیزانی که تو امر جهاد فرزند آوری میخوان قدم بذارن و سابقه سزارین داشتن بگم حتما زایمان طبیعی رو هم تجربه کنن و به راحتی زیر بار زایمان سزارین نرن. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۳۳ ✅ برای رضای خدا... من هر روز فقط غبطه میخوردم به مادرانی که این طور دارن جهاد می‌
۳۳۴ ۳۳ساله هستم و سال ۸۴ تو سن تقریبا ۱۸ سالگی با پسرعمه ام عقد کردم. خیییییلی ساده بدون هیییچ شرایط سختی راستش من فقط از ایشون خواستم بال پرواز هم به سوی بندگی باشیم و توقعات مادی بی ثمر رو بذاریم کنار. البته بماند تو دوسال عقدمون چه سختی هایی بخاطر تفکرات خانواده هامون و سختگیری هاشون کشیدیم. ایشون موقع عقدمون تازه رفتن به سربازی و فقط ۲۱ سالشون بود. خلاصه دوسال عقدمون گذشت و زمستان سال ۸۶ رفتیم سرخونه زندگیمون. من اصلا توقع جهاز و وسایل آنچنانی نداشتم و همه دلخوشیم این بود در کنار همسرم باشم و دوریمون تموم بشه. توی یه خونه کوچیک که اتاق خواب هم نداشت و آشپزخونش هم خییییلی کوچک بود، زندگیمون رو شروع کردیم. در ضمن با وجود مخالفت های شدییییید پدر و مادرم حاضر نشدم عروسی بگیریم و تصمیم گرفتیم یه سفر سه روزه بریم قم و جمکران بعد بریم خونمون، یه ولیمه عروسی به اقوام درجه یک دادیم و تمام😊 شوهرم تو مغازه پدرشوهرم کار میکردن و محل کارشون شهرستان بود و باید هر روز رفت و آمد میکردن. بعد چند ماه با وجود اینکه دانشجو بودم تصمیمم رو گرفتم و از همسرم خواستم بریم شهرستان و درسم رو نصفه رها کردم چون شرایط جوری بود که نمیشد هم درس بخونم، هم این مسافت رو کم کنم تا شوهرم لازم نباشه هر روز تو جاده رفت و آمد کنه. خانوادم وقتی متوجه تصمیم شدند خیییلی تند با ما برخورد کردن دلم شکست دوست داشتم درکم کنند و شرایط سختمون رو ببینند. بماند چه حرفها شنیدم و چه لحظه هایی تنهایی کشیدم. بعد ۸ ماه متوجه شدم باردار هستم، اولش شوکه شدم ولی با حرفهای آرامش بخش همسرم آرام شدم. مادرشوهرم وقتی فهمید خیییییلی خوشحال شد منو بوسید و بغل گرفت و کلی بهم انرژی داد. با ذوق به مادرم تماس گرفتم و خبر رو دادم اما اونقدر سرد جوابم رو داد که حالم بدجور آشفته شد، شماتت شدم که چرا اینقدر زود باردارشدم با اینکه نوه اولشون بود. ویار شدید و تنهایی و دوری از خانوادم خیلی اذیتم کرد البته شهرستان به مادرشوهرم نزدیک بودم و هوامو داشت اما من دلم حمایتهای مادرم رو میخواست مجبور بودم خودم آشپزی کنم، بماند چه روزای سختی رو گذروندم. دو هفته آخر بارداریم رفتم شهر خودم و ناخواسته و اورژانسی سزارین شدم و دختر خوشگلم به دنیا اومد اما بخاطر شرایط جسمیش یه هفته NICU بستری بود و من چند روز بدون همراه و با درد زیاد بیمارستان کنارش بودم. فرشته زیبای دومم رو بعد ۳ سال به دنیا آوردم و بخاطر سزارین قبلی این دخترم رو هم سزارین شدم. موقع بارداری دومم باز هم خودم بودم و همراهی همسرم و حمایت های خدای خوبم. دوران سختی بود برخلاف دختر اولم که خییییییلی آرام و صبور بود، دختر دومم کم صبر و بیقراری هاش زیاد بود. روزها گذشت و دخترای عزیزم قد کشیدن و بزرگ شدن، من خودم با تحقیق به این نتیجه رسیده بودم که بهترین فاصله سنی ۳ تا ۴ سال هستش و دخترام رو پشت سرهم به دنیا آوردم. گرچه همیشه دست تنها بودم و دور از حمایت اما شیرینی بزرگ کردن فرشته هام سختی ها رو برام کوچک کرده بود. من هم معتقد بودم دو کافیه، وقتی دخترم ۴ سالش شد تصمیم گرفتم برم حوزه و درس بخونم و شروع کردم به درس خوندن. شرایط سختی بود برام درس های سنگین حوزه یه طرف، رسیدگی به درس های دختر اولم یه طرف، رسیدگی به کارای خونه و دختر ۴سالم یه طرف خیلی بهم فشار میومد اما اصرار داشتم که از پسشون بربیام. ۲ سال اول معدل الف شدم اما کم کم فشار ها برام سخت بود چون بار همه کارهای خونه و گاهی خرید و تکالیف دخترم به دوش خودم بود و همسرم بخاطر شرایط سخت کاریش نمیتونست خیلی کنارم باشه و کمکم کنه. دوست داشتم بارداربشم اما با وجود این همه فشار نمیشد. تا اینکه جدی و مصمم به همسرم گفتم دوست دارم دوباره باردار بشم و ایشون هم موافقت کردند.اما یک سال و نیم طول کشید تا باردار بشم، دیگه داشتم ناامید میشدم و دلشکسته. حس کردم بخاطر ناشکری و مدام نخواستن بچه تو سالهای اخیر دارم جریمه میشم .توسل کردم به ائمه از خداجون خواستم فرزندی به من روسیاه عطا کنه تا سرباز امام زمان بشه. روزی که فهمیدم باردارم انگار تمام دنیا رو بهم دادن. اونقدر ذوق زده شدم که حد نداشت. خانواده ام و خانواده همسرم خیییییلی خوشحال شدند بخصوص مادرم. خدا رو خیییییلی شکر کردم دوباره منو لایق دونست تا یه بار دیگه این طعم بهشتی رو بچشم. یه سال جستجو و پرس و جو کردم برای زایمان طبیعی بعد از سزارین ولی چون ۲ بار سزارین شده بودم درصد ریسک هم بالاتر بود و دکترها قبول نمیکردن تا اینکه متوجه شدم خانم دکتر آیتی قبول میکنن. 👈ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۳۴ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #معرفی_پزشک #قسمت_اول ۳۳ساله
۳۳۴ رفتم پیش خانم دکتر آیتی در مشهد و چقدر صبورانه به حرفام گوش کردند و موافقت کردن و من چقدر خوشحال شدم. ایشون چند سال هستش که زایمان وی بک قبول میکنن و بسیار صبور مؤمن و مشوق فرزندآوری هستن. خلاصه من روزها رو مشتاقانه می شمردم و هرچیزی که کمکم میکرد برای زایمان تا جایی که میتونستم پیگیری میکردم. یکی از انگیزه های قوی من برای بارداری، تجربه های شیرین عزیزان بود. همینطور راهنمایی هایی که تو نی نی سایت برای زایمان طبیعی پس از سزارین داشتن. روزها گذشت و دردای من شروع شدن اینبار تا آخرین روز خونه خودم موندم تمام دوران بارداری تنها خودم کارام رو کردم و حمایت آنچنانی نداشتم همون ماه های اول مرخصی تحصیلی گرفتم. بعد از نماز صبح دردام شدت گرفتن و رفتم بیمارستان که متاسفانه بهم گفتن دکتر آیتی مریض شدن و نمیتونن بیان به جاشون دکتر قدسیه علوی میان راستش دلهره داشتم میترسیدم. دلم نمیخواست که دوباره سزارین بشم. خلاصه دردها زیااااد شدن و ماما های خوب و صبوری کنارم بودن مدام چک میشدم تا اتفاقی نیفته و بخیه های سزارین باز نشن و جنین هم افت ضربان پیدا نکنه با همراهی ماماهای خوبم و دکتر علوی نازنین و صبوری خوبشون، بعد از ۲ بار سزارین، پسرم رو تونستم طبیعی به دنیا بیارم. اعتراف میکنم زایمان طبیعی خیییییلی بهتر و شیرین تر از سزارین هستش خدارو شاکرم منو لایق دونست و کمکم کرد، همراهم بود، با تمام مشقت و سختی که داشت تونستم طبیعی زایمان کنم. الان ۴۰ روز از تولد پسرم میگذره. خوشحالم که دوباره مزه نااااب مادری رو میچشم و افسوس و حسرت میخورم که چرا ۸ سال فاصله افتاد بین بچه هام کاش زودتر به این نتیجه می رسیدم که رسالت زن فرزندآوری و فرزندپروریه، درس و تفریح و استراحت و راحتی همیشه هست اما مادرشدن یه محدوده سنی و جسمی داره. از همه خوبان کانالتون میخوام برام دعا کنند که یه بار دیگه هم بتونم طعم مادر شدن رو بچشم. امیدوارم همه عزیزانی که چشم انتظار این موهبت شیرین الهی هستن به حق این روزای عزیز حسینی به این هدیه برسند التماس دعا. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۳۴ #فرزندآوری #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #معرفی_پزشک #قسمت_دوم رفتم پیش خانم دکتر آ
۳۳۵ سلام، 🌸 منم میخوام از تجربه زایمان طبیعی بعد از دو بار سزارین بگم، جایی که من زندگی میکنم و دکترهای متخصص زنانی که رفتم اصلا قبول نداشتند و میگفتند امکان نداره و خیلی سخته و یکیشون میگفت ما بعد از سه تا سزارین لوله ها رو میبندیم و خیلی حرفای دیگه که وقتی با شوهرم در میان گذاشتم، خیلی ناراحت شدن و گفتن اصلا اجازه نمیدم اینجا زایمان کنی از الان و تو این سن میخوان ناقصت کنن😔 متاسفانه من بچه دومم رو از دست دادم و دوست داشتم خداوند به جای فرزندم بچه های بیشتری بهم عطا کنه که ان شاء الله سرباز آقا امام زمان باشن و حرف رهبر عزیزم رو اطاعت کنم ...تا اینکه اسم خانم دکتر ناهید روغنی زاد تو تهران رو خوندم که برای زایمان طبیعی بعد از سزارین همراهی می کنند، با توکل به خدا از کرج راهی تهران شدیم. رفتم پیش خانم دکتر و بهشون گفتم که دوست دارم زایمان طبیعی داشته باشم و ایشون با چهره مهربان و دوست داشتنی که داشتن با هزاران امید گفتن چرا که نه، هر چند درصد ریسک خیلی بالاست ولی من تمام تلاشم رو میکنم تا بچه طبیعی به دنیا بیاد و با ماما همراهی که بهم معرفی کردن که تو بیمارستان هر لحظه مراقبم بود تا خطری پیش نیاد در عرض شش ساعت با عنایت خدای عزیزم و اهل بیت و دعای دوستانم و خانوادم و با کمک دکتر خوبم تونستم دختر نازنینم رو در آغوش بگیرم که شیرین ترین لحظه زندگیم بود😊😊 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۳۶ #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #قسمت_اول متولد ۶۸ هستم، مهر ۹۵ ازدواج کردم، با ف
۳۳۶ پسرم تا ۲۴ ساعت شیر نخورد، البته گفتن مشکلی نیست فرایند زایمان سخت بوده خسته ست 🤗 از روز دوم داستان زردی شروع شد تا دو ماهگی که بعد از آزمایشات و دکترها و.... نهایتا تشخیص دادن مشکلی نیست و زردی از شیر مادر هست، با وجود تجویز دکترا به دادن شیرخشک، اعتقادی به شیرخشک نداشتم و همچنان با کنترل هفتگی زردی دوس داشتم بچه رو با شیره وجود خودم بزرگ کنم... قبل تشخیص چند سری دستگاه گرفتیم توی منزل زردی پایین میومد و دوباره... با حجامت هم همینطور... و بعدا متوجه شدیم بعد خوردن شیر دوباره زردی بالا می‌رفته... بهبودی بعد از زایمان و بخیه ها، ۲ ماه طول کشید، همسرم هم ۲۰ روزگی گل پسرش رفت خادمی و ۴۰ روزگی ش برگشت... تو این شرایط خودم باید بچه رو دکتر می‌برد، زردی ش بالا رفته بود دستگاه می‌گرفتم و تا صبح بیدار می موندم که بچه دست به چشمش نزنه، نور بخوره تو صورتش، غلت نزنه، دو ساعت یه بار بیارمش بیرون، در طول روز هم از کولیک و بدقلقیش نمی شد بخوابم... تا سه چهار ماهگی حسین کوچولو، وقت غذا درست کردن که هیچ، وقت غذا گرم کردن هم نبود... گاهی تا بعد از ظهر گرسنه بودم، شبها نمیذاشت بخوابیم و صبح ها ترجیح میدادم بجای صبحانه تا وقتی خوابه یکم بخوابم، بعدشم که بلند میشد تا وقتی بخوابه یکسره گریه و کولیک و بدقلقی بود... نهایتا همسرم شب میومد بچه رو نگه می‌داشت شام میذاشتم... سختیش چند ماه اول زیاد بود، کم کم بهتر شد شرایط، ولی تمام این اتفاقات با این وزنه سنگین بی‌خوابی و گرسنگی و خستگی یه طرفِ داستان بود، وزنه قوی تر مادر شدن بود... لذتش از وقتی شروع می‌شه که بعد زایمان بچه رو میارن و میذارن تو بغلت... تا لحظه لحظه هایی که باهاش خاطراتت رو مرور میکنی... تمام جاهایی که ۹ ماه باهاش رفتی، حرفایی که در گوشی با هم زدید قول‌هایی که دادید... و بعد ۹ ماه هم که دو نفره هاتون شروع میشه💞 مسجد و گردش و منزل شهدا و قطعه شهدا و... خلاصه هرچیزی که دوس داشتم زودتر از همه باهاش آشنا بشه و اولین چیزایی باشه که میبینه حسین یکسال ش رو رد کرده بود که دردای کمرم بیشتر شد و ام آر آی سه تا دیسک بیرون زده رو نشون داد و تنگی کانال... دکتر هم اعلام کرد تا خوب نشدن اوضاع و نگذشتن زمان اگر باردار بشید استراحت مطلق در انتظارتونه... 😑 دکترا حق دارن طب رو تشخیص میدن، ولی انتظار ما از دکترای فوق تخصص تری هست که همیشه خواسته هامون رو با یکم خواهش زودتر اجابت میکنن... یاعلی بحق فاطمه... و اینطوری شد که ۹ ماه بارداری مهدی بدون یه کمردرد ساده سپری شد... ساده تر از چیزی که بشه باورش کرد... بالاخره آقا رو اسم خانمش هم حساسه... حسین ۲ سال و ۲ ماهه بود و خواب... که رفتیم سمت بیمارستان... بچه بریچ بود و با وجود تلاش های زیاد نچرخیده بود و دکتر گفته به محض شروع درد بیاید چون توی حالت بریچ کیسه آب پاره بشه خطرناکه... ولی خب اگر سریع میرفتیم همون لحظه سزارین در پیش داشتیم، بنابراین ۴ صبح تا ساعت ۹ درد رو تحمل کردم و بعد رفتیم دکتر میگفت چرا زودتر نیومدی سزارین ات کنم😄 الان شرایطت یکم آماده تره برای طبیعی دلم نمیاد صبر نکنم... رغبت ما رو به طبیعی که دید فرستاد عکس رادیولوژی بگیریم که اگر شرایط خوب باشه اجازه زایمان طبیعی بده... البته با پر کردن رضایت نامه توسط پدر و مادر، چون یکم خطر داره... تا اونجایی که من تحقیق کردم تو کشورای خارجی خیلی زایمان بریچ انجام میدن اونم تو شرایطی که مثلا خانم کیسه آبش هم پاره شده یا حالش بده یا... ولی اینجا از اول صورت مسئله رو پاک میکنن... خلاصه شرایط مهیا بود، عکس خوب بود، رضایت نامه پر شد، خانم دکتر نفیسه ظفرقندی دکتری متعهد و با ایمان و خوش اخلاق همراه ما شد... در طی فرایند خانم دکتر ترکستانی هم بدلیل حساس بودن شرایط خودشون اومدن که صد البته دکتر حاذقی هستن و گل پسر دوم ما با فرایند زایمان طبیعی بصورت بریچ با پا متولد شد، الحمدلله صحیح و سالم... 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۸۲ 🚨به خاطر فشار اطرافیان یکی از دوستانم در نامزدی اولین بچش رو خدا خواسته باردار شد.
۳۸۳ سال۸۶ با یک مراسم معمولی ازدواج کردیم و رفتیم یه خونه ۴۰ متری که برای پدر شوهرم بود، ساکن شدیم. یه خونه کوچیک با وسایلی در حد ضرور، کل جهیزیه ام در حد بار یک وانت بود. با اینکه من توی فامیل دختر شاخص و ممتازی بودم ولی برخلاف تصور اقوام خیلی ساده و صمیمی زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم. یک سال بعد زندگی مشترک تصمیم گرفتیم خانواده مون رو توسعه بدیم و عضو جدیدی به جمعمون اضافه کنیم. خیلی زود نتیجه گرفتیم ولی خواست خدا این بود که ما رو در بوته آزمایش و ابتلا قرار بده، خیلی زود هم از دستش دادیم و سقط شد. اما این آزمایش به همینجا ختم نشد. حالا هرچی تلاش میکردیم و دعا و توسل میکردیم، نتیجه نمیگرفتیم. به متخصص مراجعه کردیم تا در صورت لزوم درمان کنیم، انواع و اقسام آزمایشها و داروهای موثر برای فعال شدن تخمک گذاری و... رو امتحان کردیم ولی فایده ای نداشت. چهار سال گذشت و دیدن تولد بچه های فامیل روز به روز ما رو غمگین تر و دلشکسته تر میکرد. تا اینکه یکی از دوستان خانم دکتری رو معرفی کرد که فوق العاده حازق بودند و با اینکه توی بیمارستان خصوصی توی قسمت مرکز درمان ناباروری فعالیت میکردن، حاضر شدیم هزینه ی سنگین ویزیتش رو متقبل بشیم. شاید خدا کمک کنه و نتیجه بگیریم. باز هم تمام آزمایشات تکرار شد و ما مشکل خاصی برای بارداری نداشتیم اما بارداری اتفاق نمی افتاد. خانم دکتر طاهری پناه، که واقعا همیشه دعاگوشون هستم ، گفتن مشکل شما استرسه ؛ شما بخاطر استرس زیاد باردار نمیشی.(همینجا به همه دوستانی که مشکلشون شبیه من هست توصیه میکنم بخاطر حرف اطرافیان خودتون رو تحت فشار قرار ندید و سعی کنید با توکل و توسل به خدا استرس و اضطراب رو از خودتون دور کنید چون استرس باعث بهم خوردن تعادل جسمی و روانی شما میشه و بخشی از ناکامیهای باروری ناشی از همین مسئله است) توی این مدت چهار سال من مقطع لیسانس و فوق لیسانسم رو به اتمام رسوندم و فقط پایان نامه فوقم مونده بود، که بعد از یک سفر عمره مفرده (که واقعا یک رویا بود و از توصیف خوبیها و زیباییهاش عاجزم) حدودا یک ماه بعدش با لطف خدا مجدد باردار شدم و از شادی و شعف توی پوست خودم نمیگنجیدم، اما این یکی هم ماندنی نبود. توی سونوگرافی گفتند بعد یازده هفته قلبش نمیزنه و رشدش متوقف شده و یعنی یک جنین مرده دارم. دنیا روی سرم خراب شد، بهار شادی و خوشحالی من به یکباره تبدیل به خزان شد. با اینکه خیلی روحیه ام خراب بود همش به خودم و همسرم دلداری میدادم و میگفتم اینها امتحان خداست و نباید از لطف و رحمتش ناامید بشیم. ماه بعد محرم بود و بخاطر حال خرابمون به حرم امام رضا علیه السلام پناه بردیم. شب عاشورا روبروی ضریح ایستادم و بعد از سلام و زیارت و عرض تسلیت خدمت امام رئوف ، با ایشون درد دل کردم و ازشون خواستم بحق شهید شش ماهه کربلا ،فرزندان سالم و صالحی به ما عنایت کنند. ماه بعد باز هم آزمایشم مثبت شد، اما این بار ذوق نکردیم، چون فکر میکردیم سرنوشت قبلیها تکرار میشه ولی خدا چیز دیگه ای میخواست و نتیجه اش فرزند اولم محمدجواد بود. یک سالگی پسرم، پیشنهاد تدریس توی دانشگاه رو بهم دادند، شغلی که همیشه آرزوش رو داشتم. چند روز در هفته کلاس داشتم و پسرم رو گاهی خونه مادرم و گاهی خونه مادرشوهرم میگذاشتم. وقتی پسرم دو ساله شد و از شیر گرفتم، سریع برای دومی اقدام کردم چون میترسیدم مثل اولی زمان زیادی طول بکشه و نمیخواستم فاصله سنی بچه ها زیاد باشه، اما این بار با دفعه قبل فرق داشت (چون دیگه استرسی نداشتم) بلافاصله باردار شدم. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۹۱ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #مدیریت_اقتصادی #تربیت_فرزند بنده اهل تهرانم متولد سال ۶۵
۴۹۲ سال ۹۲، ترم اول دانشگاه بودم که همسرم برای خواستگاری اومدن، ایشان دانشجوی ارشد بود و کار نداشتند و تنها ترجمه میکردند و مبلغ ناچیزی بابت ترجمه ها دریافت می‌کردند، خانه و ماشین هم نداشتند و در واقع از نظر اقتصادی صفر بودند. اینطوری که من در خانواده تربیت شده بودم، میدونستم اگه بخوام جوان مومن و از در خانه رد کنم عاقبت خوشی نداره پس ملاک اصلی من در انتخاب ایمان و ولایت بود. من در دوره مجردی موقعی که دبیرستان میرفتم صوت های برنامه گلبرگ استاد دهنوی رو با دقت گوش میدادم و سی دی کامل این فیلم ها رو داشتم و تقریبا تمام سوالات جلسه خواستگاری رو از روی همین صحبت ها برداشتم و خب ملاک های خودم هم همین بود الحمدالله یه جوان خوب و مومن با تمام معیارهایی که میخواستم قسمتم شد. موقع امتحان های دانشگاه بود که عقد کردیم و من فردای عقدم، امتحان داشتم یعنی هیچ جوره درس خوندنم مانع از ازدواج ام نشد. با هدیه هایی که سر عقدمون جمع شد پول پیش اجاره خونه دادیم و یه واحد اجاره کردیم و بعد از ۸ ماه عقد به اصرار خودمون رفتیم سر خونه زندگی البته پدر و مادر من موافق بودند ولی خب پدرشوهرم میگفتن ۳-۴سال صبر کنیم تا همسرم کار پیدا کنه و خانه ای که داشتند و برادر شوهرم تازه ازدواج کرده بود اونجا بود خالی شه، اما ما می‌گفتیم دیره و خودمون در اجاره کردن خانه پیش قدم شدیم حتی پدرم در تهیه شام عروسی و بقیه مایحتاج کمک کردن تا پدرشوهرم راضی به گرفتن عروسی شد با هزار سختی بالاخره یه عروسی بسیار ساده ای گرفته شد ولی خب به همه خوش گذشت. من و همسرم دوست داشتیم فرزند زیاد داشته باشیم و امر رهبری در زندگیمون جاری باشه به خاطر همین دو ماه از عروسیمون گذشت اقدام به بارداری کردیم و سه ماه بعد خدا به ما فرزندی هدیه داد. همسر من کار ثابتی نداشت و دانشجو هم بود و شرایط سخت بود خدا بهمون لطف کرد و موقعی که من باردار بودم، ماشین خریدیم و همسرم با ماشین کار میکردند و هربار هم که احساس می‌کردیم داریم در زندگی کم میاریم از نظر مالی خداوند گشایشی می‌فرستاد و دستمون هیچ وقت خالی نمیشد من رزاقیت خداوند و در زندگیمون خیلی دیدم. دخترم به دنیا اومد یه دختر فوق العاده پر روزی، وقتی دخترم دوسالش شد تصمیم گرفتیم که اقدام به فرزندآوری کنیم ولی متاسفانه یک سال طول کشید تا باردار شم و از راه درمان های سنتی و اسلامی خداوند فرزندی به ما عنایت کرد اما خب در ۶ هفته به طور ناخواسته و اجتناب ناپذیر سقط شد و دوباره اقدام به فرزندآوری کردیم اما این سری هم خیلی طول کشید و تصمیم گرفتیم به دکتر متخصص ارولوژی مراجعه کنیم چون خط اول درمان ناباروری اول تشخیص بیماری مردان است و بعد بیماری زنان، از اینترنت دکتر خوب و مومنی پیدا کردم اسم ایشان دکتر خیام فر بود واقعا امید و توکل بهمون داد و پایه درمانی شش ماهه گذاشت الحمدالله بعد از ۴ماه درمان جواب داد و خداوند مجددا به ما فرزندی داد البته دعاهای دخترم بی تاثیر نبود و ایشان خیلی از خداوند خواهر و برادر خواستند. دوران بارداری داشت طی میشد که یکباره علائمی مثل بارداری اولم بر من پدیدار شد در بارداری اول خارش های شدیدی گرفتم که با دادن آزمایشات کبدی مجبور شدم در ۳۹ هفته ختم بارداری بدم ولی این سری این علائم خیلی زودتر به سراغم اومد در هفته ۳۱ و تا مراحل آزمایشها طی بشه دو هفته زمان برد و در ۳۳هفته ختم بارداری داده شد. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۹۲ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #معرفی_پزشک #قسمت_اول سال ۹۲، ترم اول دانشگ
تجربه_من ۴۹۲ با تشخیص به موقع این سری دکتر معلوم شد که من بیماری دارم که در بارداری تشدید میشه و تا ختم بارداری صورت نگیرد بهبود پیدا نمیکنم، شب زایمان شب بسیار سختی بود هیچی همراهم نبود و به صورت کاملا اورژانسی رفتیم برای زایمان، دکتری بسیار متعهد و مومن خدا سر راهم گذاشت دکتری که برای کم کردن هزینه های بیمارستان و ان آی سیو ، حاضر شدن خودشون با ما سه تا بیمارستان بیان تا اونجایی که قیمتش و بیمه اش با ما خوب در میومد همونجا بستری شم. به لطف خانم دکتر مهربان یه زایمان طبیعی رو تجربه کردم ولی خب دخترم به خاطر نارس بودن ۲۱ روز بیمارستان بستری بود و ما که نگران تامین هزینه ها بودیم از همه جا برامون پول می‌رسید و همه میگفتن نگران هزینه ها نباشید و با سفره های صلوات و نذری های زیاد دخترم به سلامتی از بیمارستان مرخص شد در واقع دخترم، جان منو از یه مرگ حتمی نجات داد، دستای دکتر خوب و مهربونم خانم امیرآبادی رو می‌بوسم. یادم رفت بگم وقتی دختر اولم یه سال و نیمه شد خونه خریدیم اما چون همه پول اونو نداشتیم دادیم اجاره و بعد سه سال وقتی حاملگی سومم بود پول مستاجر رو تسویه کردیم و رفتیم خونه خودمون، الان ۷ سال از زندگی مشترکمون میگذره و همسرم تازه یه سال و چند ماهه که کار ثابت پیدا کردن و این مدت در شرکت های خصوصی کار میکردند و حتی دوره ای هم مجبور به کارگری شدند.اما هیچ وقت دست از تلاش برنداشتند و همواره دنبال کار بودند، خداروشکر که کار همسرم درست شد. همسرم قبل از من به خواستگاری یکی از دوستانم رفته بودند که ایشون به خاطر این که کار نداشتند جواب کرده بودند. الان خداروشکر درس جفتمون تمام شده و ازدواج مانع از تحصیلم نشد، در بارداری اولم من یه ماه هم از دانشگاه مرخصی نگرفتم و کل دوره رو بدون مرخصی ادامه دادم لطف خداوند در زندگیمون همیشه جاری بوده از دوستان می‌خوام که دعا کنند تا روند درمانم خوب جواب بده البته بیماری من یه بیماری ناعلاجه ولی بازم به لطف خدا ایمان دارم و از شما می‌خوام عاجزانه دعا کنید تا خداوند تجربه دوباره مادرشدن و از من نگیره. برای همه کسایی که آرزوی مادرشدن دارم دعا میکنم تا خداوند زودی زود دامنشون و سبز کنه. در پایان از مادر و پدر مهربانم کمال تشکر و دارم در تمام این مراحل یاری دهنده و همراه من بودند، خدا سایه همه پدر ها و مادرها رو بالای سر فرزندان حفظ کنند و شاکر خداوند همیشه بودم و خواهم بود. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۹۴ بنده از طرف خودم و همه همفکرام شرمندم یه زمانی منم جزو کسانی بودم که به مادرهایی که
۴۹۵ ما سال ۹۴ ازدواج کردیم و فرزند اولمون سال ۹۵ به دنیا آمد. با اینکه دکتر بهم گفته بود ممکنه بچه دار نشی. ولی خداوند و امام رضا علیه السلام عنایت کردند و دخترم به جمع ما اضافه شد. سال ۹۶ پسرم به دنیا آمد. وقتی همه شنیدن که دومی رو باردار هستم سرزنش ها و تمسخرها شروع شد. فقط در جمع دوستان حزب الهی تبریک و تحسین میشدیم. تحمل شرایط سخت بارداری خودش به کنار، تحمل حرف های منفی دیگران یک طرف دیگر... ولی باز خداروشکر پسرمم صحیح و سالم به دنیا آمد. همه میگفتن دیگه مواظب باش بچه دار نشی و کلی حرف شنیدیم. وقتی بچه سوم را باردار شدم، جرات نمیکردم به هیچ کس بگم حتی پدر و مادر خودم. اما سر بچه سوم یاد گرفتم برای حرف دیگران زیاد خودم را ناراحت نکنم. و طوری رفتار کنم که به خودشون اجازه ندن در مسائل خصوصی ما دخالت کنند. از دکتر عزیزم سرکار خانم دکتر کرمانی (بیمارستان نجمیه) کمال تشکر رو داشته باشم. دکتر بسیار خووب و درجه یک و مذهبی هستن. ایشون الگوی بنده هستن. خودشون ۵ تا بچه دارن. و خیییلی به من روحیه میدن. تازه سه تا بچه آخرشونم مثل من پشت سر هم هستش. هیچ وقت منو سرزنش نکردن و همیشه هر وقت بارداری بهم فشار می آورد بهم روحیه هم میدادن. به همه عزیزان توصیه میکنم محکم و مقاوم باشن تو این مسیر... ما سر هر بچه مون خداوند عنایت و لطف خاص و ویژه ای رو بهمون عنایت کردند. رزق هر بچه جلو جلو قبل خودش می اومد. خداروشکر تو این شرایط اقتصادی لنگ نموندیم. تازه روابط و همکاری بین من و همسرم هم خییییلی بیشتر از قبل شده. یک صحبتی هم با آقایون محترمی داشتم که دوست دارند بچه زیاد داشته باشند. اگر در منزل همکاری بیشتری با همسر داشته باشند این مسئله خیلی راحت تر برای مادر پیش میره. بنده خودم در شرایط سخت باردار شدم با ویار و شرایط سخت بارداری. با بچه هایی که سر از شیر گرفتن و دیگر مسائل خیلی اذیت کردن. اما همه این مشکلات و سختی ها رو تونستم پشت سر بذارم چون همسرم خداروشکر کنارم بودن و کمکم کردن. در زمینه خوابوندن بچه ها ، حمام بردنشون، عوض کردن شون، غذا دادن و حتی کمک تو کارهای خونه. تازه کار همسر من طوری هست که صبح تا شب خونه نیستن و فقط جمعه ها منزل هستن و گهگاهی هم پنجشنبه ها. برای یه خانم مهم این هست که تنها نمونن و همسرشون کنارشون باشن. چون واقعا بزرگ کردن بچه های پشت هم و حتی فاصله سنی مناسب، کار آسونی نیست. الان همسرم طوری شرایط آرامش منو فراهم کردن که زبان زد اقوام و خانواده خودم شدن. برای رفاه حال من یه ماشین به قسط و قرض تهیه کردند که بتونم بچه ها رو بیرون ببرم و مجبور نباشم همه اش خونه باشم. و ارزش این کارشون برای من خیییلی بالاست. سعی میکنن وقتی منزل هستن من برم تو اتاق استراحت کنم ولو برای یک ساعت و خودشون دو تا بچه دیگر رو مدیریت میکنن. در زمینه مرتبی خونه یا پخت غذا بهم سخت نمیگیرن و از این لحاظ ها تحت فشار نیستم. چون تا بچه ها بزرگتر بشن نیاز هست آقایون توقعات خودشونو در این زمینه ها کم کنن. با اینکه ما جز افراد متوسط و رو به پایین جامعه هستیم ولی تلاششون رو میکنن هر وقت من لازم داشتم، هزینه کنند و نیروی خدماتی برای کمک به من به منزل بیان تا من کمی کارهایم سبک تر بشود. حقیقتا میگم خودم فکر میکردم با بچه زیاد شرایط سخت میشه و از همسرم دورتر میشم و کلی مشکلات دیگه. اما الان وقتی روابط خودمونو با بقیه زن و شوهرهای فامیل و بستگان مقایسه میکنم بیشتر از بقیه احساس خوشبختی میکنم. هر جفت مون تو این مسیر رشد کردیم و منیت هامون رو کنار گذاشتیم ، صبرمون بیشتر شده و همچنین توکلمون. بچه داری به نظر من سخت ترین کار دنیاست و واقعا جهاد بزرگیه. از خداوند منان میخوام به واسطه ی این فرشته های کوچیک از گناهان ما بگذره و همه ما رو با صالحان و نیکان درگاهش محشور بفرماید. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۱۷ هنوز منتظره...😂 #ازدواج_در_وقت_نیاز #سبک_زندگی_اسلامی 🆔 @asanezdevag
۵۱۸ فرزند اولم رو که باردار شدم مثل همه مادرها بی تجربه و حساس بودم، اون موقع، به سختی وقت گرفتم و رفتم پیش یکی از دکترهای خوب تهران... بعد از چند ساعت انتظار بالاخره نوبت من شد. اما، اینطور بگم که شاید اصلا دکتر منو ندید، سه نفر با هم داخل اتاق بودیم و... خلاصه اومدم خونه و با خودم گفتم من که به لطف خدا مشکل خاصی ندارم، چرا باید انقدر به خودم سخت بگیرم، بهتره پیش یه دکتری که سرش خلوت تره برم، چون تو این دوران آرامش از هر چیز واجب تره، بعد از کمی پرس و جو با دکتر باروتی آشنا شدم و بعد از اولین ملاقات عاشقش شدم 😍 پر از آرامش، صبور و سهل گیر و مومن. فرزند بعدی و بعدی و بعدی و بعدی رو هم پیش دکتر باروتی بودم و جالب اینکه اصلا تاکیدی هم نداشت که حتما باید سر ماه بیام و همش میگفت خدا رو شکر خوبی. یادم نیست از چه سالی غربالگری وارد پروسه بارداری شد ولی یادمه از همون ابتدا دکتر میگفت اگه خودت میخوای برو ولی من نمیگم چون اگه خدای نکرده یک درصد نشون بده بچه مشکل داره شاید اجازه قانونی برای سقط باشه ولی اجازه شرعی وجود نداره و من هم نامه نمیدم من هم تا بارداری پنجم نرفتم، تا اینکه آقا محمد تقریبا یکساله بود که فهمیدیم دوباره باردارم 😀 بعد چهار ماه رفتم سونو، آخه حالا دیگه چهارتا پسر داشتیم و دخترم یکی یدونه مونده بود😉و ما ته دلمون خدا خدا میکردیم که کاش این یکی دختر باشه. وقتی از سونوگرافی اومدم بیرون به همسرم گفتم مشتلق بده😍 گفت دختره، گفتم اون که بله😄 ولیییی دخترن، باورش نمیشد گفت یعنی چی!! گفتم یعنی دوقلو دخترن❤️❤️ همونجا تو خیابون پیشونیمو بوسید و بغلم کرد... خیلی خوشحال شده بود، همه چیز خوب پیش میرفت، حتی تو ماه ششم دکتر گفت ماشاالله رشد شون خیلی عالیه انگار یه ماه جلوتری همه چیز عالی بود به خاطر دو قلو بودن یه سری سونو ها و آزمایشات دیگه باید می دادم و ما که ذوق زده این اتفاق مبارک بودیم سعی داشتیم هر کاری بکنیم برای حفظ سلامتی اونها تا اینکه ماه هفتم یه مسافرت رفتیم، یه اتفاقاتی اونجا افتاد که گفتنش خیلی هم لازم نیست اما، وقتی رسیدیم چند شب بعد من تو خواب یهو لرز کردم، به قدری که از شدت لرزش همسرم بیدار شد، عرق سرد کرده بودم و تا مدتی این حالت رو داشتم و بعد خوب شدم، شب بعد دوباره همون حالت و دیگه نگران شدم، صبح تا ظهر هر چی دقت کردم دیدم بچه ها تکون نمیخورن، با دکتر تماس گرفتم و گفت سریع برو سونوگرافی رفتم و وقتی ماجرا رو گفتم اورژانسی منو فرستاد داخل، مدام سوالاتی ازم میکرد که نگرانیم بیشتر میشد تا اینکه گفت همراه داری؟ همسرم رو صدا زدم و منو بیرون کرد😔 وقتی بیرون اومد چشماش خیس شده بود😭 خودمو انداختم بغلش و گفتم چی شده؟! حالا دیگه هق هق میکرد، گفت هر دو فوت شدن😭😭 یادم نمیره روی موتور تا رسیدن به مطب دکتر هر دومون زار زار گریه میکردیم، بدون هیچ حرفی، وقتی رسیدیم منشی تا حالم رو دید گفت برو داخل، دکتر سونو ها رو دید و گفت خیره ان شاءالله، غصه نخوری ها، خواست خدا بوده، نا شکری نکنی گفتم آخه چرا؟! گفت یه اتفاق خیلی خیلی نادر افتاده و باعث فوت شده، اون تب و لرز ها هم بخاطر لحظه مفارقت روح این دو تا بوده😭 خلاصه قسمت نبود که ما صاحب این دو تا فرشته بشیم، حتی اسماشون رو هم انتخاب کرده بودیم 😢 دکتر گفته بود امکان تزریق آمپول فشار نیست و باید منتظر بشم تا درد زایمان بیاد سراغم. من هفت ماهه بودم و تا ماه هشتم دو قلوها رو با اینکه مرده بودن همراه داشتم، تا یک هفته با کوچکترین تکون به دکتر زنگ میزدم و میگفتم دکتر بخدا تکون خوردن😭 اونم میگفت عزیزم، بگذر، فوت شدن😞😭 اون مدت چه قدر سخت گذشت بهم😢 هفته به هفته چک میشدم، تا اینکه یک روز به دکتر زنگ زدم و گفتم، احساس میکنم عفونت دارم، گفت سریع خودت رو به بیمارستان برسون، اوضاع سختی بود، مدتی بود همسرم کارش رو از دست داده بود و اون روز حتی پول ویزیت بیمارستان رو نداشتیم، وقتی رفتیم بیمارستان مدارک گرو گذاشت، رفتم داخل و به هر جا می رسیدم کلی بد و بیراه نثارم میشد که چرا حالا اومدی؟ اگه بلائی سرت بیاد ما چکار کنیم😡 با اصرار رفتم پیش همسرم و گفتم منو ببر بیرون، تو روخدا نذار اینجا بمونم. خیلی پریشون بود گفت بذار استخاره کنم، جواب این بود اگر برید، اتفاقی میوفته که جبرانی نداره، باز هم پیشونیم رو بوسید و گفت میدونم سخته فاطمه جان ولی برو😞 رفتم تو بخش و بستری شدم و شروع کردم به راز و نیاز، تا اینکه به خواست خدا دردم شروع شد و من یکی دو ساعت بعد، دو قلوها رو بدنیا آوردم. دو قلوهای مرده ام😭 پرستارها اصرار داشتن که نبینمشون ولی گفتم میخوام ببینم و برای اولین و آخرین بار، روی ماهشون رو دیدم😭 این اتفاق خیلی برامون سخت بود اما خواست خدا بود راضی شدیم به خواست او 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۶۷ #مادری #فرزندآوری #سبک_زندگی_اسلامی #رزاقیت_خداوند #قسمت_سوم پسر دومم رو بیست و ی
۵۶۸ یکی ازاقواممون تعریف میکرد متولد سال ۱۳۶۰هستن در خانواده بسیارمذهبی بزرگ شدن خودخانم معلم هستند وهمسرشون کویت کارمی کنند مهندس نفت هستند درقم سکونت دارند سال ۷۰ مادرفاطمه خانم گفتند(خواستگار اومده براشون )فاطمه خانم برباحیابودنشون اجازه پدرومادرشون شرط کردند پدرومادرفاطمه خانم رضایت دادند روز خواستگاری فرارسید فقط بزرگترهااومده بودند برای خواستگاری آقاپسرنیومده بودند فاطمه خانم چای بردن و تعارف کردند صحبت مهریه واینچیزهاشد تما م فقط یه جلسه صیغه خوندن که بتونن صحبت کنند آقا علی گفتن(من ۲۰سالمه و مهندسی نفت دارم میخونم کارم کویته جوریه که فقط یه ماه فردوردین وسه ماه تابستان تعطیلی دارند )فاطمه خانم هم قبول کردند عروسیشون رفتن مکه بعدولیمه ساده دادند تصمیم گرفته بودندکه هزینه عروسی آنچنانی بدهندبه زوج جوان که بتوانندزندگیشان شروع کنند ازوسایل جهزیه هم تلویزیون و یخچال آنچنانی وگازوفرومبلمان دادندبه آن زوج جوان با توکل بر خدا زندگیشون درزیرزمین مستاجربودند شروع کردند آقا علی و فاطمه خانم شش ماه بعد بابرکت این اتفاق تونستن خونه بخرن و اتومبیل خوب سه سال گذشت و خبری از بچه نشد البته اطرافیان هم می گفتند چ زمانی بچه دار می شوید با توکل بر خدا واهل بیت علیهم السلام فاطمه خانم باطب اسلامی آشنا شدند توانستند با اصلاح تغذیه وحجامت ساکرال باردارشدند آقا علی وقتی فهمید ازکوبیت اومدن ایران و که پیش فاطمه خانم باشند و کمک حالشان رفتن سونوگرافی که دکتر گفتند(دوقلو یه پسر یه دختر باردارن)خیلی خوشحال شدند بارداری راحتی داشتن ولی دیابت بارداری داشتند که رژیم غذایی تونستن کنترل کنند درهمین حین بارداری فاطمه خانم به معنویات خیلی علاقمندشده بودند که هرروززیارت عاشورا می خواندندوصوت حدیث کسا پخش می کردنددرمنزل نمازشب می خواندندهم خودشان وهمسرشان سرانجام ۵تیرماه آقامحسن وفاطمه زهرا خانم به دنیااومدن زندگی ساده داشتندودارندباوجوداینکه درآمدعالی دارند آقا علی همیشه خمس و زکات مالشان پرداخت می کنند وقتی بدنیاآمدنداین فرشته ها اقوام فاطمه خانم خیلی طعنه وتمسخرمی کردند ولی فاطمه خانم ارتباطشان با هم چنین افرادی حذف کرد آقامحسن وفاطمه زهرا خانم بچه ها آرامی بودند وباهوش دوقلوهابدنیاآمدند ولیمه دادند وگوسفندقربانی کردند درهمین حین فاطمه خانم خواب زیباوشیرینی میبینه خواب حضرت زهرا می بینند وفاطمه خانم تصمیم میگیره نقاب میزنند آقامحسن وفاطمه زهرا خانم کلاس قرآن می رفتند توانستنددررشته حفظ قرآن موفق شوند آقا علی ده سال ایران بودندکه دوباره رفتندکویت سال ۸۳ تاسال۸۸ کویت بودند که اومدند ایران فاطمه خانم به علی آقا گفت(برای دخترشان درسن۱۵سالگی خواستگاراومده،آقاپسرباایمان وبااخلاقییه ،جنم کارداره) ولی علی آقامخالفت کردند که سرانجام فاطمه خانم موفق شد آقا مجتبی وفاطمه زهرا خانم ازدواج کردند و با پنج سال اختلاف سنی،آقامجتبی هم مداح ومعلم هستند وفاطمه زهراخانم هم معلم هستند. و۱۴سکه مهریه فاطمه زهراخانم هستش رفتن زیریه سقف ودرهمین حین آقا محسن وقت وغنیمت شمردوگفتن به پدرشان(میخوان ازدواج کنند وآقاعلی که به ازدواج فاطمه زهراخانم وآقا مجتبی دلش نرم شده بود رضایت دادندازدواج کنند )رفتندخواستگاری ملیحه خانم دختریکی ازعلماقم آقامحسن شرایطشون گفتن (بعدازدرسم میخوام برم کویت و انجاکارکنم)ملیحه خانم هم که معلم بودند قبول کردند رفتن مکه ولیمه ساده دادندازدواج کردند فاطمه خانم حالاهم عروس داشت وهم داماد البته پرانتزبزارم(فاطمه خانم دخترشان رفتن خریدجهیزیه فقط ضروریات وخریدند ازتجمل دوربودجهیزیشون ولی علی آقا گفتن (چون جهیزیه درحدضروریات اصلی دادند درخریدخانه کمکشان می کنم )و همین کار هم کردند خانه خریدند فاطمه زهراوآقامجتبی با کمک پدرمادرهایشان ) فاطمه خانم زنگ زدند به حاج خانم مادرملیحه خانم که در تهیه جهیزیه افراط نکنند ومادرملیحه خانم هم قبول کردو ازدواج این دو جوان هم سرگرفت البته فاطمه خانم در ازدواج عقیده دارند جوانها بایدمزاج شناسی شوندچون باعث دوام زندگی می شود وخانم هرخانه باید به مزاج افرادخانواد صبحانه وشام طبخ کند دوسال گذشت وآقاعلی ومحسن کویت بودندکه اومدندتابستان ایران که اون زمان حضرت آقا برروی فرزندآوری تاکییدداشتند یکسال گذشت سال ۹۱اقدام کردندبه فرزندآوری 😍از روش طب اسلامی شکوفه سنجد وروشهای دیگراقدام کردند پزشکشون سکینه سادات لطیفی که مشوق به فرزندآوری هستندرفتند سونوانجام دادند که فهمیدن ۴قلو ۲دخترودوپسرباردارن فاطمه زهراخانم پیش مادرشون بودندومیخواستن هرموقع به پزشک مراجعه کنند باهاشون می رفتند ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۶۸ #ازدواج_آسان #معرفی_پزشک #خواستگاری #قسمت_اول یکی ازاقواممون تعریف میکرد متولد سال
۵۶۸ البته فاطمه خانم کاراشون خودشون انجام میدادند فقط فاطمه زهراخانم پیششون بودندکه تنهانباشندخدایی نکرده مشکلی پیش نیاد پزشک فاطمه خانم (خانم دکترسکینه سادات لطیفی بودند) فاطمه خانم به سلامتی فارق شدندو دروزن ۱.۳۰۰و۱.۱۰۰و۱.۲۰۰و۱پ۱.۱۰۰بدنیاآمدندصحیح و سالم درسن ۳۱سالگی فاطمه خانم به اسم های فاطمه معصومه،فاطمه زینب،آقاامیرعباس وآقاامین فاطمه زهراخانم به مادرشون دررسیدگی به بچه هاکمک می کرد وفاطمه خانم تاجایی که میتونست خونه مرتب وتمییزمیکردند و روضه و مولودی هم میگرفتن درمنزلشون ودربسیج هم فعالیت می کنند همین امر باعث شد جمع وخانوادشون صمیمی تر بشه و رزقشون بیشتربشه البته خونه حیاط دارخریدن دریکی از روستاهای قم آنجاسکونت دارند البته رزق مادرشون چندسال بعداتفاق افتاد یکی ازدوستان کویتی آقا علی تاجرهستند تابلو فرش سفارش میدهند هرماه به فاطمه خانم فاطمه خانم هم بابرنامه ریزی که میکنه هرماه ۱۰تابلوفرش وبلکه هم بیشتر می بافند ودستمزدقابل توجهی هم دریافت می کنند دردوسالگی ۴قلوها آقا علی آمدندایران وبه فاطمه خانم درکارهای منزل کمک کردند وعید ۹۵سال تحویل مشهدبودند مسافرت رفتند و کیش و قشم هم رفتند که بعدازعید فاطمه زهراخانم ووملیحه خانم خبربارداریشون دادندکه خوشحالی این خانواده دوچندان شد 😍 سال ۹۶ نوه هاشون بدنیااومدند فاطمه خانم هم میرفت به دخترش سرمیزدوهم به عروسش درکارها تاجایی که می تونست کمکشون میکرد آقامحسن برای راحتی خانمشون خدمتکارگرفت وآقاعلی هم براراحتی دخترش خدمت کارگرفت فاطمه خانم یه مقدارازخیال فاطمه زهراوملیحه خانم آسوده شد وسرگرم خونه زندگیش شد ولی سرمیزدبه خونشون یادرحد تماس تلفنی حداقل نمی توانست سربزند به دختروعروسش جویای احوالشون بود حالاچهارقلوها سه سال شده بودند کلاس قرآن وشناثبت نامشون کرد وفاطمه خانم بااتومبیلشون بچه هاراکلاس می بردومیاورد فاطمه خانم متوجه هوش واستعداد بچه ها شده بود تصمیم گرفت یه مقدار بابچه درحدکلاس اول کارکند چون خودفاطمه خانم معلم کلاس اول هستش بچه هااستعدادشون نشان دادندو فاطمه خانم باعلی آقامشورت کرد بچه هارامدرسه ثبت نام کرد بچه هاباعشق وعلاقه شروع کردن به درس خواندن چندسال هم جهشی خواندند بچه ها که پنج ساله شده بودند فاطمه خانم متوجه شدبارداره سال ۹۶فاطمه خانم توکل کردبرخدا بچه هارانگهداشت چون علی آقامخالف بودن میگفتن(مافرزندآوریمون کردیم)هرطوری بود فاطمه خانم علی آقاراراضی کردند اقدامات لازم وانجام دادند بچه ها ۸قلو بودند😍😍۴پسرو۴دختر علی آقا متوجه شد رفت کیک وشیرینی خرید فاطمه زهراوهمسرش وفرزندانش ومحسنوخانمش وفرزندانش دعوت کرد جشن گرفتن ازکویت هم برای فاطمه خانم آدم آهنی خریدن که درکارهای منزل به فاطمه خانم کمک کنددرمواقعی که علی آقانیستن علی آقاتا۴سالگی ۸قلوایران بودن و دوباره رفتن کویت ولی درهمین حین تابستان وعیدمسافرتهاشون می رفتن وفاطمه خانم هم قالی بافیشون انجام می دادند فاطمه خانم چنددخترخانمی که خرج زندگیشون بایددرمی آوردند کمک کرد که قالی بافی یادبگیرند تا کمک خرج خانواده هاشون باشند درهمین حین موقع کرونا یکی ازدخترخانمهاازدواج کردند فاطمه خانم و علی آقا هزینه جهیزیه ساده دخترخانم تدارک دیدند فاطمه خانم همه این کارهاراتنهاانجام میدادعلی آقاچون کشوردیگه بودند فقط میتونستن کمک مالی کنند فاطمه خانم و علی آقاتاجایی که بتوانند همسن و سالهای خودشون تشویق می کنندبه فرزندآوری اگرهم ازنظری مشکل داشتند کمک می کنند فاطمه خانم میگه(خانمهاتا۶۰سالگی هم می توانندفرزندبیاورند وبلکه هم بیشتر) خودشان قصد دارند اقدام کنندبه فرزندآوری وفرزندانشون نذرظهورمی کنند خودامام زمان کمکشون می کند ببخشیدطولانی شد توصیه به خانواده های عزیزدارم خواهشادرامرازدواج سخت گیری نکنید التماس دعا فرج یاعلی❤️ 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۸۸ 📌فرصت های از دست رفته... خیلی وقت بود که من و همسرم تصمیم گرفته بودیم بچه دوم رو دا
۵۸۹ با سلام، من متولد ۶۹ هستم ، یک پسر ۵ ساله بسیار بازیگوش دارم که نوزادی خیلی سختی داشت چون رفلاکس حاد و بی خوابی و بی اشتهایی زیاد داشت. همین باعث شده بود که هم تصمیم خودم و هم نزدیکانم بر این باشه که دیگه دومی رو نیارم!! ولی از وقتی که پسرم وارد ۴ سالگی شد خیلی دلم برای تنهاییش میسوخت و با همه سختی ها و مشکلات و خاطرات بد اوایل بچه داری، تصمیم گرفتم اقدام به فرزندآوری کنم. تا اینکه بهمن ۹۹ متوجه شدم ۵ هفته باردار هستم ولی با درد های شدید و... که متاسفانه منجر به سقط شد. خیلی بابت این موضوع اذیت شدم چون تصورشم نمی کردم و همیشه فکرم به این بود که من و همسرم بدن آماده ای داریم! خلاصه یه روز با یه تجربه بسیااار شبیه خودم مواجه شدم که این خانمم بعد از سقط حجامت ساکرال انجام داده بودند، من هم با تحقیق و سختی راضی کردن همسر، چند روز قبل از ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ حجامت ساکرال کردم و به فضل الهی در اواسط ماه رمضان متوجه شدم باردار هستم یعنی سه ماه بعد سقط. الان خداوند یه پسر دیگه به ما هدیه کرد که فقط خودش میدونه پسر بزرگم چقدر از این بابت خوشحال و منتظره... انشاالله تصمیمم بر این هست که اگر پسر دومم نوزادی بهتری داشته باشه با فاصله کمتر از دو سال، سومی رو هم بیارم. جا داره بگم ما خانواده خیلی ولایی هستیم و همیشه ازینکه شرایط باعث شد بچه کم داشته باشیم احساس شرمندگی میکردیم و اینکه حرف حضرت آقا خدایی نکرده زمین نمونه. خدا انشاالله به هم مادران چشم انتظار بچه های سالم و صالح بده که خودم تجربه انتظار و سختی بعد از سقط رو دارم، و اینکه هیچوقت توکل رو یادمون نره که واقعا نتیجه ش رو دیدم. و جا داره از خانم دکتر نجیب و مومن خودم، خانم دکتر شهرزاد هداوند بیمارستان مصطفی خمینی تهران، تشکر کنم که خیلی روحیه امیدواری به خانمها تزریق می کنند. 🆔 @asanezdevag