◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۱ #فرزندآوری بنده بحمدالله صاحب چهار فرزند هستم و در مقطع دکتری مشغول به تحصیل هستم. ال
#تجربه_من ۵۲
#فرزندآوری
#تحصیل
وقتی فرزند اولم رو باردار بودم، برای شرکت در آزمون ارشد علوم تربیتی درس میخوندم. اما رتبه م در حدی نبود که تو شهر خودم (مشهد) قبول بشم و چون میدونستم به غیر از همسرم همراه دیگه ای برای درس خوندن ندارم قید دانشگاه رو زدم.
اما وقتی دخترم 6 ماهه شد در آزمون ورودی جامعه الزهرا شرکت کردم و قبول شدم . همسرم گفت مطمئنی با بچه اذیت نمیشی. گفتم هر 6 ماه هم میرم امتحان میدم، هم میرم زیارت خانوم فاطمه معصومه (سلام الله علیها).
ضمنا عمه ی بسیار خوب و مهربانی هم در شهر قم دارم که در ایام امتحانات به جای اینکه به اسکان برم منزل ایشون بودم.
هر ترم که میرفتم برای امتحانات برای من و دخترم تجربه های بسیار خوب و جالبی بود.
گاهی با مادرم میرفتم و دخترم یک هفته تمام از بودن با ایشون لذت میبرد و من هم مشغول امتحانات. یک بار با دوستی رفتم که دخترش با دخترم هم بازی بودن. کلی خوش گذشت. یک بار هم با خواهر و برادرم رفتم.
در طی اون هفت سال که میرفتم برای امتحانات پسرم هم به دنیا اومد و دقیقا همون ترم بالاترین معدل رو آوردم. هرچند تعداد واحدها کم بود ولی بازم کار سختی بود که با نوزاد برای امتحان آماده بشم.
خلاصه همه دوستان و آشنایان دست به دست هم دادن تا من 7 سالِ جامعه الزهرا رو تموم کنم.
نکته ش اینجاست که ب برکت داشتن بچه این انتخاب رو کردم و از قِبَل همین تصمیم خودم و مادرم و همسرم و کلی از دوست و آشناها بارها به زیارت حضرت معصومه رفتیم و حتی عمه جونم هم با کسانی که همراه من می اومدن ارتباط صمیمی پیدا کردن.
🆔 @asanezdevag
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۰۱ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری تازه کنکور داده بودم که دوست داداشم اومدن خواستگاری
#تجربه_من ۱۰۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#تحصیل
#فرزندآوری
سلام دوباره
همان طور که قبلا گفتم، ازدواج ما روز مبعث حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله بود، اون زمان دهم تیر میشد، دو ماهی فرصت داشتیم تا مدرسه رفتن من، آخه تازه قرار بود برم دوم دبیرستان...
تو اون دو ماه هفته ای دوسه بار میرفتیم کوه، با موتور میرفتیم تا جمشیدیه و از اونجا میرفتیم بالا، انقدر زود میرفتیم که نماز صبح رو بالا میخوندیم، از بهترین تفریحاتمون بود، سالم و کم خرج و دونفره😊 ولی حیف که زود تموم شد و اول مهر رسید...
با هزار مکافات تو یه دبیرستان روزانه اسم نوشته بودم( آخه اسمامون تو شناسنامه نرفته بود، یه محضر آشنا رفته بودیم😉)
صبح بلند میشدم، صبحانه آماده میکردم، یه نامه عاشقانه مینوشتم و میرفتم مدرسه، عین یه بچه خوب😊 چون من باید حدود شش و نیم میرفتم و آقای همسر ساعت هشت...
ظهر بر می گشتم و تازه باید ناهار درست میکردم ، بعد یه مدت همسر جان گفتن باید کلاس زبان هم بری استعدادشو داری و لازمه.... این شد که من وقتی از مدرسه بر می گشتم بدو بدو یه چیزی آماده میکردم و میخوردیم و من برا ساعت دو ونیم دوباره میرفتم کلاس زبان، باز بدو بدو برمیگشتم و کارهای خونه و بعدم شام رو آماده می کردم...
ما ترجیح داده بودیم بجای اینکه پول خرج خرت و پرت و وسایل خونه و لباس... کنیم، خرج تحصیل کنیم 😎
دوسال دبیرستان به سختی گذشت، تو این مدت نگذاشتم نمراتم پایین بیاد یادمه شبهای امتحان تا چهار صبح بیدار میموندم، خلاصه سال دوم تموم شد و تابستون از راه رسید با برنامه های متنوع😍
یکیش این بود که بچه های محل رو جمع کرده بودیم خونمون و من بهشون قرآن درس میدادم، هر دو سه هفته یبار هم با رضایت اولیا میبردیم شون اردو😃
برنامه کوه هم به راه بود و علاوه بر اینها من کلاس کنگ فو و تیراندازی هم میرفتم... انقدر پیشرفت کرده بودم که برای هر دو به بهم پیشنهاد دادن که میتونی وارد تیم ملی بشی و همه اینها با تشویق های آقای همسر انجام میشد...
سال سوم و پیش رو هم خوندم و همزمان زبان رو ادامه دادم تا تافل...
تابستان ها برنامه آموزش قرآن هم همچنان برقرار بود و حالا تقریبا سه سال از ازدواج پربار ما گذشته بود و من مطمئنم اگر ازدواج نکرده بودم انقدر پیشرفت نمیکردم...
همه اینها در حالی بود که مهمانی هم میدادم و میرفتم و... من تقریبا هیچی از آشپزی نمیدونستم 🙈 انقدر که یه بار برادر شوهرم اینا اومدن خونمون و من نخود پلو درست کردم ولی با نخود ابگوشتی😜😆 و یه بار مادرم اینا مهمان ما بودن که باقالی پلو درست کرده بودم بدون شوید😉
یه بارم برا خودمون لوبیا پلو درست کردم ، دیده بودم مادرم تو قرمه سبزی یه تیکه لواشک میندازه و خیلی خوشمزه میشه، منم اومدم هنرمندی کنم، تو مایه لوبیا پلو لواشک انداختم، اونم یه تکه بزرگ 😀 و اینطوری ترشه برنج یه غذای جدید شد که تا همین امروز یادش میوفتیم و کلی میخندیم.
تو همین ایام من کنکور دادم و رشته مورد علاقه ام یعنی قرآن و حدیث واحد شمال قبول شدم که یه اتفاق جدید و دوست داشتنی مسیر زندگیمون رو تغییر داد.... من باردار شدم😍 و پسر اولم شش روز بعد از بیست سالگی ام بدنیا اومد و من ترجیح دادم دانشگاه رو فعلا به تعویق بندازم...
🔹تجارب قبلی ایشون: #تجربه_من ۹۳
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۰۲ #ازدواج_در_وقت_نیاز #تحصیل #فرزندآوری سلام دوباره همان طور که قبلا گفتم، ازدواج
#تجربه_من ۱۰۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#تحصیل
#فرزندآوری
من تو یه خانواده تحصیل کرده بزرگ شدم. پدرم کارمند بودند و مادرم مدیر عامل یه شرکت خصوصی...
همسرم که برای خواستگاری پیش قدم شدن، فقط میدونستن من دبیرستانی هستم ولی نمیدونستن که تازه دبیرستان را شروع کردم😉
به گفته خود همسرم، به این توصیه که پدر و مادر دختر را ببین و دختر را انتخاب کن، عمل کردن و حجاب و پشتکار و موفقیت مادرم، دلیل انتخاب من بوده😎
همه مخالف عقد و ازدواج ما بودن، حتی تو فیلم روز جشن عقدمون، ضبط شده که تمام مهمانها موقع ورود به مادرم میگن اشتباه کردی😔 و پشیمون میشی
تو فیلم مردانه هم همینطور، هر کی وارد میشه، پدرم را سرزنش میکنه!!!😕😳
بالاخره، سال اول دبیرستان، (۱۴سالگی) عقد کردم ولی چون تیزهوشان درس میخواندم و شرط ضمن عقدمون ادامه تحصیل بود، تو شناسنامه من اسم ها نوشته نشد😄
همسرم یک ماه قبل از عقدمون از تز فوق لیسانس شون دفاع کردن😎 (۲۵ سالگی)
۴ سال تو عقد بودیم، و هیچ کدام از دوستانم از متاهل بودن من خبر نداشتن! (فکر می کردن، همسرم دایی ام هستن)😀...
خلاصه، با اومدن جواب های کنکور، رفتیم زیر یه سقف...
چهار سال کارشناسی را تو سه سال خوندم و بلافاصله ارشد قبول شدم
سال دوم ارشد باردار شدم و با وجود ویار شدید، تمام کلاسها را شرکت کردم.
در حین نوشتن پایان نامه ارشد، دخترم به دنیا اومد و شد زیباترین اتفاق زندگی مون...
دیگه خستگی معنی نداشت، چون وقتی خیلی خسته بودم و نگاهش می کردم، با تمام وجود، خستگی را فراموش میکردم و از همه لحظات لذت می بردم.
سال بعدش دکتری قبول شدم، بعد از امتحان جامع دکتری، در حین نوشتن پایان نامه و وقتی دخترم ۵ ساله بود دوباره باردار شدم، باز هم با ویار شدید که تا روز زایمان هم ادامه داشت😂
پایان نامه دکتری را یک سال بعد از بدنیا اومدن دختر دومم دفاع کردم.
بگذریم که درحین بارداری، آبله مرغان شدید گرفتم، کلی سختی و استرس، که الحمدالله ختم به خیر شد و دخترم کاملا سالم به دنیا آمد.
وقتی دختر دومم ۷ ماهه بود و دختر اولم ۷ ساله و پایان نامه دکتری ام هم هنوز تمام نشده بود، حفظ قرآن را شروع کردم😎😀
یک سال و نیم بعدش، هم حفظم تموم شد، هم دکتری را دفاع کردم، هم ارشد علوم قرآن قبول شدم😎😎
انتهای سال اول دومین ارشد، خدا بهمون یه پسر داد که الان چهار سالشه😀
من از خدا میخوام که اگر صلاحه، بازهم بهمون بچه و برکت زندگی بده...
تمام آنچه که تو زندگی بدست آوردم، به لطف خدا و دعای خیر پدر و مادرم و صد البته، پشتگرمی و کمک همسرم بوده و هست.
که اگر پدر و مادرم، به جای اینکه به دستورات و روایات ائمه علیهم السلام عمل کنن، به حرف اطرافیان گوش کرده بودن، الان هیچ کدام از اینها را نداشتم.
درضمن این رو هم بگم که به لطف خدا، دختر اولم چهارده ساله است و حافظ کل قرآن... دختر دومم هم هشت ساله و حافظ سه جزء... پسرم هم چهارساله است و چندتا سوره از قرآن را حفظه.
امیدوارم همه بچه ها عاقبت به خیر بشن و سربازهای خوبی برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، باشن.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۷۱ #فرزندآوری #بارداری_بعداز_35_سالگی من تجاربی که دوستان می فرستن رو خیلی دوست دارم و
#تجربه_من ۱۷۲
#فرزندآوری
#تحصیل
۳۴سالمه و به لطف خدا ۴ تا دسته گل دارم. دوتا دختر ۱۳ و ۱۰ ساله و دوتا پسر ۶ و ۱ ساله.
از تجربیات مامان جونی های گروه خیلی لذت بردم. تصمیم گرفتم منم تجربه مو بنویسم.
من تک دختر بودم و فوق العاده به درس و کتاب علاقه داشتم و علی رغم اینکه مادر شدن هم برام یک حس فوق العاده بود اما همیشه فکر میکردم ازدواج و بچه مانع درس خوندنه. نمیتونستم بین این دو علاقه جمع کنم تا بلاخره تو سن ۲۰ سالگی ازدواج کردم در حالی که سال آخر کارشناسی بودم.
خیلی با احتیاط درسمو ادامه دادم تا ترم دوم ارشد وقتی دختر اولم دو ساله بود تصمیم گرفتیم براش همبازی بیاریم.
سخت بود هم درس و هم دوتا بچه
ولی اینقدر هر دوش برام لذتبخش بود با علاقه انجام میدادم.
دختر دومم سه ساله بود و من مشغول پایان نامه ارشد. برای سومی داشت دیر میشد از طرفی فکر میکردم با اومدن سومی دیگه اصلا نمیتونم دکتری بخونم
اوج صحبتهای رهبری درباره فرزندآوری بود. تمام انرژیمو جمع کردم و به لطف خدا پسرم هم تشریف آورد.
دکتری قبول شدم بازم دلم بچه میخواست با دیدن هر نوزادی دلم نی نی میخواست از طرفی احساس وظیفه میکردم. رهبری روز اول سال ۹۶ در صحبتهاشون باز روی فرزندآوری تاکید کردند و شاید حجت تمام شده بود.
دخترام در آستانه نوجوانی بودن و نیاز داشتند وقت زیادی براشون بذارم. درس خوندم تازه داشت ثمر میداد، تقریبا اطرافیانم کسی نبود که کمکم باشه (به جز حمایت ها و تشویق های بسیار دلگرم کننده همسرم) اما علی رغم همه سختی هایی که داشت یکبار دیگه خدا به ما منت گذاشت و خانواده مون با اومدن یک گل پسر دیگه شش نفره شد.
درسته تعداد بچه ها زیاد که میشه همبازی میشن، آستانه توقع بچه ها میاد پایین، بچه ها سازگارتر و مسئولیت پذیرترن اما حقیقتا از والدین انرژی میگیرن. هر کدوم روحیات متفاوت و بنابراین مدل تربیتی متفاوتی رو طلب میکنن. از طرفی چندین برابر تعداد بچه ها رابطه شکل میگیره رابطه شون با تک تک خواهربرادراشون، با پدر، با مادر با دیگران... و باید رو تک تک این روابط متمرکز بشیم آنالیز کنیم. نیازهای بچه ها و استعداد هاشون مختلفه و...
همه این صحبتهای طولانی برای این بود که تجربه مو بگم.
درسته الان از دید اطرافیانم من یک زن موفق هستم که هم ۴ تا بچه دارم هم تا مقطع دکتری پیش رفتم اما اگه عقل و تحلیل الانو قبلاً داشتم به جای جمع بین درس خواندن و بچه داری به بچه آوردن اولویت میدادم و زمان و انرژیمو تو جوونی برای بچه های بیشتر میذاشتم. برای درس خواندن وقت هست اما بازه زمانی که میشه به بچه آوردن بپردازیم محدوده
رشد و کمال زن در مادری و فرزندآوری هستش. کدوم مدرک و جایگاه علمی با ارزش تر از جایگاه بلند مادری میتونه باشه؟! من اگه بالاترین رتبه استادی در دانشگاه داشته باشم در مقابل تربیت یک انسان در دامن خودم، خیلی کوچیکه...
من اگه خودم و توانمندی هامو قبول دارم میتونم با فرزندآوری این توانمندی رو به انسانهای بیشتری انتقال بدم و اگه خودمو قبول نداشته باشم هیچ جایگاهی بیرون از خانه منو اشباع نخواهد کرد.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۱۳ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #سبک_زندگی_اسلامی من سال ۸۱ در حالی که ۱۸ سالم بود
#تجربه_من ۳۱۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#تحصیل
#فرزندآوری
من در سال ۹۶ تونستم بورسیه تحصیلی دانشگاه آلمان رو برای مقطع ارشد بگیرم. در حال انتخاب خوابگاه و ... بودم که همسرم به خواستگاری من اومدن و دقیقا همون خصوصیاتی رو داشتن که همیشه دوست داشتم همسر آیندم داشته باشه. بین دوراهی سختی قرار گرفتم. و در نهایت به این نتیجه رسیدم که بعدا میتونم برای تحصیل دوباره اقدام کنم اما شاید در آینده دوباره فردی که انقد به دلم بشینه سر راهم قرار نگیره ( شرایط پذیرش من طوری بود که نمی تونستم با همسرم برم.)
همون اول زندگی با همسرم صحبت کردم تا پس انداز ایشون و پول جهیزیه من رو روی هم بذاریم و یک خونه کوچیک بخریم به جای اینکه کلی وسیله بخریم و توی خونه اجاره ای زندگی کنیم. خوشبختانه خانواده خودم و همسرم از تصمیم ما حمایت کردن و ما چند سال اول زندگیمون رو در زیرزمین خانه مادرشوهرم که ۴۰ متر بیشتر نبود زندگی کردیم و از یخچال و فرش و تلویزیون و .. دست دوم اونها استفاده کردیم.
منم دوست داشتم جهاز کاملی ببرم، اما راحتی آینده رو به خوشی چند روزه ترجیح دادم و الان خیلی خوشحالم که وسوسه نشدم و حرف بعضی از دوستامو گوش نکردم که میگفتن آدم فقط یک بار عروس میشه و فلان و بهمان.
مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد و از ریخت و پاش های الکی صرف نظر کردم. بعدها همون دوستام بهم گفتن خوش بحالت که انقد عاقلانه تصمیم گرفتی و کاش ما هم یکم بیشتر روی تصمیماتمون فکر میکردیم.
۶ ماه خونه دار بودم که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم چون آدم هرچی جوونتر باشه، بیشتر حوصله بچه رو داره و دوران بارداری و زایمان راحت تری هم داره.
در دوران بارداری برای کنکور ارشد درس خوندم و وقتی پسرم به دنیا اومد از پا قدمش و تلاشهای خودم رتبه ۴ کشوری رو در رشته خودم آوردم. دوباره وارد دانشگاه شدم و با حمایتهای همسرم درسم تموم شد همزمان اقساط خونه ای که خریده بودیم هم به کمک اجاره ای که می گرفتیم، تمام شد و به خونه خودمون رفتیم.
موندنم تو ایران باعث شد حمایت خانواده ها به ویژه مادرم رو داشته باشم کلاسهای ارشد ۲ روز در هفته از صبح تا عصر بود. پسرم هنوز غذا نمیخورد بخاطر همین از چند روز قبل شیر خودمو فریز میکردم و بچه رو پیش مامانم میذاشتم. البته صبحها تا وقتی که خواب بود همسرم هم پیشش بود بعد که بیدار میشد همسرم بچه رو میبرد پیش مادرم.
زمانیکه پسرم حالش خوب نبود یا واکسن داشت از غیبت هام استفاده میکردم و نمیرفتم کلاس. اساتیدم بخاطر اینکه نوزاد داشتم خیلی خیلی باهام راه میومدن، همه تشویقم میکردن حتی مسئولین آموزش و بخش اداری وقتی میفهمیدن خیلی تحسین میکردن و من با انگیزه بیشتری درس میخوندم.
۳ روز در هفته هم سرکار میرفتم و برای درس خوندن شبها بیشتر بیدار میموندم. زمانیکه پسر خواب بود همزمان با شام درست کردن کارهای ناهار فردام رو هم میکردم و برای اینکه به کارها برسم سرعتمو بیشتر کرده بودم و بازدهی کارم بیشتر شده بود. زیاد نمیرسیدم خونه رو مرتب کنم یا مثل قبل برای غذا درست کردن وقت بذارم ولی همسرم خیلی همراهی میکردن، در کل مشوق من بودن و توی کارها کمک میکردن.
کم کم داریم به آوردن بچه دوم فکر می کنیم تا هم پسرمون همبازی داشته باشه و با هم بزرگ بشن و هم فرصت داشته باشیم بچه های بیشتری بیاریم.
همیشه تلاش کردیم حرف مردم روی تصمیماتمون تاثیر نذاره و الان خدا رو شاکرم که طی این مدت کوتاه، هم ازدواج کردم، هم خونه دار شدم، هم یه پسر ناز دارم و هم ارشد گرفتم در حالیکه اگر رفته بودم الان احتمالا فقط یک مدرک ارشد داشتم. خواهش میکنم رسم و رسوم غلط رو کنار بذاریم همه چیزو ساده بگیریم و طبق صلاحمون عمل کنیم.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۱۷ #فرزندآوری #اشتغال_زنان #مرخصی_زایمان #قسمت_دوم وضعیت مالی فعلی ما، خدا رو شکر بد
#تجربه_من ۳۱۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#مشارکت_اجتماعی
۱۶ سالم بود که با پسر عموم ازدواج کردم. پیش دانشگاهی عروسی کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون و من زمانی که کنکور می دادم، دو ماهه باردار بودم...
حقوق بین الملل دانشگاه شیراز قبول شدم اما از اون جایی که رفت و آمد برام سخت بود انصراف دادم. هدی ساداتم به دنیا اومد و زندگی ما رنگ و بوی دیگه ای گرفت...
دوباره کنکور شرکت کردم و توی شهر خودمون دانشگاه پیام نور رشته علوم تربیتی قبول شدم. همزمان بعنوان خبرنگار فعالیت می کردم و گاه گداری اجرای صحنه هم می رفتم.
اساتیدمون خیلی بهمون امیدواری میدادن که می تونید با این رشته وارد آموزش و پرورش بشید و من این رو بیشتر شبیه خواب و خیال می دیدم. آخه چجوری؟با چه امیدی؟
خلاصه که بعد از سه سال در حالیکه هنوز داشتم درس می خوندم با همسرم تصمیم گرفتیم که دوباره یه فرشته وارد زندگیمون کنیم و خدای مهربون هم اجابت کرد و زهرا سادات ِ شیرین زبون به جمع ما پیوست.
سال ۹۷ آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت کردم و به مدد الهی قبول شدم. بعد از یه مدت اجراهام توی صفحه ی اینستاگرامم دیده شد و از طرف صدا و سیمای استانمون دعوت به کار شدم.
تازه داشتم جا باز می کردم توی این دو حوزه که به شدت عاشق هر دوش بودم ... اما احساس کردم داره دیر می شه و لازمه که به فکر فرزند سوم باشیم.
ولی کارم چی؟؟؟ اگه از دستش بدم چی؟؟؟
خیلی این فکرا توی ذهنم می چرخید اما توکل به خدا کردم و دلم رو زدم به دریا و امروز در حالیکه ضحی سادات سومین دخترم هنوز یک ماهش هم نشده دارم براتون پیام میدم.
خدا رو صد هزار مرتبه شاکرم که فرزندان صالح و سالم به من و همسرم عطا کرده و ازش می خوام که دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار فرزندن رو سبز کنه...
امروز الحمدلله رب العالمین وضعیت ما از هر زمانی بهتره...
با همین شرایط دو بار رفتم پیاده روی اربعین و فعالیت های اجتماعی و روزمره خودم رو هم دارم.
گاهی کم میارم، گاهی درجا می زنم ولی شیرینی های زیادی رو هم چشیدم و از خدا ممنونم بخاطر همه ی نعمت هاش که هر چقدر شکر کنم باز هم کمه...
توکل خیلی مهمه... یادمون نره رازق اصلی خداست و اگه کار رو به دست اون بسپاریم حواسش بهمون هست.
🆔 @asanezdevag
26.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۹۰ من در شهر قم زندگی میکنم و توی یه دبیرستان واقعا خوب و نمونه از هر نظر درس میخوندم و
#تجربه_من ۳۹۱
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#تحصیل
#بارداری_بعداز_35_سالگی
سال ۶۸ بود که دوره راهنمایی رو تموم کردم و پدرم دیگه اجازه ندادند به دبیرستان برم چون دبیرستان محل زندگی ما چند تا معلم مرد داشت.
بلافاصله به جای دبیرستان رفتم آموزشگاه خیاطی و در طول یک سال خیاطی و گلدوزی رو یاد گرفتم. ۱۵ سالم که شد ازدواج کردم و از خونه پدری رفتم و توی یک اتاق خونه مادر شوهر زندگی رو شروع کردیم (منزل مادر شوهرم یه خونه بود با دوتا اتاق خواب که یه اتاق مال مادر شوهرم و برادر شوهر کوچیکم بود، یه اتاق هم مال ما)
همون سال غیر حضوری شروع کردم درسهای دبیرستان رو خوندن سال اول رو تو خرداد قبول شدم و سال دوم امتحانهای خرداد مصادف شد با ابتدای بارداریم خرداد و شهریور امتحانها رو دادم و زمستان اون سال خدا پسرم رو در آغوش من گذاشت.
از سال بعد قانون دبیرستان شد ترمی واحدی و من ۴ سال طول کشید تا دبیرستان رو تموم کنم البته این وسط یه پسر ناز دیگه خدا بهمون داد.
پسر دومم ۱ ساله بود که دیپلم رو گرفتم.
نکته مهمی که یادم رفت بگم بعد از تولد پسر اولم خدا کمک کرد با پس انداز هامون یه قطعه زمین خریدیم و با تولد پسر دومم خدا رو شکر خونه مون ساخته شد و یک ماهگی پسرم به منزل خودمون اسباب کشی کردیم.
بعد از اون به خاطر کار همسرم مجبور شدیم چند سالی دور از خانواده باشیم و من هر چند با شعار دوتا بچه کافیه موافق نبودم ولی به خاطر دوری از خانواده و زندگی تو غربت از این نعمت خودم رو محروم کردم و همچنان دوتا بچه داشتم (که اعتراف میکنم بسیار کار اشتباهی کردم)
وقتی پسر کوچکم کلاس اول رفت منم رفتم دانشگاه و لیسانس گرفتم. پسر بزرگم راهنمایی رو تموم کرد و پسر دومم ابتدایی رو و منم دانشگاه
و بالاخره بعد این مدت برگشتیم به شهر خودمون.
حالا که برگشته بودم پییش پدر و مادرم و اقوام دیگه سال ۸۷ بود و من برای فرزند سوم اقدام کردم بالاخره بعد از ۲ سال در حالیکه دو پسر ۱۷ و ۱۴ ساله داشتم در سن ۳۵ سالگی خدا پسر سوم رو به من هدیه کرد.
تصمیمم این بود که چون اون پسرها فاصله شون خوب بود، حالا هم با فاصله ۳ سال یک بچه دیگه بیارم به همین دلیل پسر سومم که دو و نیم سالش شد و از پوشک گرفتمش، اقدام به بارداری کردم، ولی متأسفانه تو ۸ هفته بودم که جنین به علت تشکیل نشدن قلب سقط شد.
از اونجایی که دیگه خیلی وقت نداشتم با چند تا پزشک زنان مشورت کردم و بعد آزمایشهای مختلف گفتند که من مشکلی ندارم و میتونم بعد از ۴ تا ۶ ماه دوباره اقدام به بارداری کنم. که منم اقدام کردم ولی متأسفانه اینبار هم جنین در هفته ۱۱ به همون دلیل قبلی سقط شد. بعد از اون از طرفی دلم بچه میخواست و میخواستم به ندای رهبرم لبیک بگم و از طرفی دیگه میترسیدم. از طرف دیگه هم پسرم با رفتن برادراش از خونه برا ادامه تحصیل خیلی تنها شده بود و کلی بچه م دعا کرد تا خدا لطف کرد و بالاخره در آستانه ۴۵ سالگی یه پسر کوچولوی دیگه به جمع خانواده ما اضافه شد.
خدا رو به خاطر همه نعمتهاش شاکرم و دعا میکنم خودش همه عزیزانی را که تو آرزوی بچه هستند حاجت روا کنه ان شاء الله.
من در بهترین سالهای باروری از بارداری خودداری کردم حالا یا به خاطر دوری از خانواده بود یا اون شعار کذایی فرقی نمیکنه... اینو گفتم که دیگران اشتباه منو تکرار نکنن ولی اگرم این اتفاق برا کسی افتاد از فضل خدا ناامید نشه و جبران کنه، میبینید که من در سن ۴۵ سالگی الحمدلله خدا یه بچه سالم و ان شاء الله صالح خدا بهم داده. خانمها تا زمانی که تخمک گذاری دارن، میتونن بچه دار بشن.
یه مطلب مهم دیگه به خواهرای گل خودم بگم که به خاطر درس و تحصیل ازدواجشون رو عقب نندازن من تا سوم راهنمایی بیشتر نرفتم مدرسه بعد از ازدواجم هم دیپلممو گرفتم، هم لیسانس دانشگاه دارم، هم لیسانس حوزه، ان شاء الله کوچولوم کمی بزرگتر بشه، برا ارشد اقدام میکنم.
با آرزوی سلامتی برای همه دوستان.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۸ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #سزارین #رزاقیت_خداوند به لطف الهی ۱۷ سالگی ازدواج
#تجربه_من ۴۱۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#قسمت_اول
حدودا ۲۲ ساله بودم که به خانه شوهر رفتم و ترم پایانی دانشگاه را در منزل همسر گذراندم و بلافاصله برای آزمون ارشد ثبت نام کردم. همسرم عاشق بچه و به خصوص دختربچه ها بود و گاهی مثل یک کودک می شد و هرجا گیرشون میاورد، باهاشون بازی می کرد. حتی از پشت شیشه ماشین برای بچه های تو ماشین جلویی دست تکون میداد.😊
وقتی این صحنه هارو می دیدم تنم می لرزید که خدایا اگر من نازا باشم زندگیمون خراب میشه!!!
اما با هم توافق کرده بودیم تا درس من تموم نشده بچه بی بچه!!!
همسرم قبول کرده بود و برای قبولی ارشد تشویقم می کرد تا اینکه بالاخره قبول شدم، دانشگاه تهران همون رشته کارشناسی! عاشق درس بودم و خیلی شاد از این موفقیت ...اما دو سالی از ازدواجمون می گذشت و زمزمه بچه بچه از گوشه و کنار شنیده می شد، به خصوص که بچه ما نوه اول در خانواده من و همسرم بود و هیچ بچه دیگه ای نبود و همه منتظر...
خودم هم کم کم علاقه پیدا کرده بودم و شوق و ذوق همسرم در من هم اثر داشت و فکر و ذکر مادر شدن قند تو دلم آب میکرد😍
اما درس و دانشگاه چی میشد!! مهر ماه بود و منم ترم اول ...پیش خودم گفتم حالا به این زودی که باردار نمیشم! فوقش مرخصی میگیرم.
همان هم شد و ترم اول رو همراه با ویار سخت سه ماهه اول بارداری به سختی طی کردم و ترم دوم مرخصی گرفتم تا در ابتدای تابستان با خیال راحت طعم شیرین مادر شدن رو بچشم...
خیلی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم و تمام تلاشم رو کردم اما متاسفانه دکترم مایل به این کار نبود و آخر من را به سمت سزارین سوق داد، اون زمان برام مهم نبود چون همش دعا میکردم هرچی خیره اتفاق بیفته...
در نهایت آخرین روزهای بهار ۹۰ پسرم علی آقا چند روز بعد از میلاد امام علی علیه السلام به دنیا اومد و شوق و ذوق ما و به خصوص همسرم حدی نداشت. خیلی روزهای خوب و شیرینی بود، طعم خوشبختی با بچه چندین برابر میشه. علی آقا نوه اول دوتا خانواده بود و اولین بچه و مورد توجه همه...
سه ماه تابستان با گرمای وجود علی هم به سرعت به پایان رسید و فصل درس شد و غصه جدایی از علی کوچولو رو داشتم که تصمیم گرفتم ترم سوم رو هم مرخصی بگیرم چون علی آقا سه ماهه بود و شیر خودم رو فقط می خورد و نمی خواستم پیش کسی بذارمش و شیرخشکی بشه! از شیر دادن لذت می بردم و نمی خواستم هیچ چیزی این لذت رو ازم بگیره و منو از بچم دور کنه!
پیش خودم گفتم ترم بعد که از اوایل بهمن شروع میشه دیگه پسرم غذا خور شده و با خیال راحت میرم دانشگاه...
کلاس های ارشد دانشگاه تهران فقط شنبه، یکشنبه ها بود و شنبه ها علی آقا رو می گذاشتم پیش مادر شوهرم و یکشنبه ها پیش مادرم
لذت دیدن علی و در آغوش گرفتنش بعد از چند ساعت دوری هنوز زیر زبونم هست😋 این دوران سخت و شیرین هم گذشت و همزمان با از شیر گرفتن علی طرحم تصویب شد و شروع سه سالگی علی همزمان بود با نوشتن پایان نامه ارشدم!!
عجب دورانی بود!!! علی از سر و کول لب تاپم بالا میرفت و من می نوشتم. گاهی دوستی می آمد خانه مان و کمکم میکرد گاهی مادرم و ....خانواده خودم و خانواده همسرم و البته همسرم خلاصه همه دست به دست هم داده بودن که بالاخره این کار هم به خیر و خوشی تمام بشه...
نمی دونم شدت فشار پایان نامه نوشتن زیاد بود یا لذت بچه داری که یادمه دائم می گفتم حاضرم ده تا بچه بزرگ کنم ولی یک پایان نامه ننویسم!!
بالاخره اسفند ماه، پس از ۹ ماهی سخت تر از نه ماه بارداری!! با هر سختی ای بود با نمره ۱۸/۵ پایان نامه رو دفاع کردم و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد شدم😀
انگار از زندان آزاد شده بودم☺️
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۱۸ #فرزندآوری #معرفی_پزشک #خانم_صادقی فرزند اولم رو که باردار شدم مثل همه مادرها بی ت
#تجربه_من ۵۱۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#تحصیل
#فرزندآوری
#خانم_صادقی
سلام
همان طور که قبلا گفتم، ازدواج ما روز مبعث حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله بود، اون زمان دهم تیر میشد، دو ماهی فرصت داشتیم تا مدرسه رفتن من، آخه تازه قرار بود برم دوم دبیرستان...
تو اون دو ماه هفته ای دوسه بار میرفتیم کوه، با موتور میرفتیم تا جمشیدیه و از اونجا میرفتیم بالا، انقدر زود میرفتیم که نماز صبح رو بالا میخوندیم، از بهترین تفریحاتمون بود، سالم و کم خرج و دونفره😊 ولی حیف که زود تموم شد و اول مهر رسید...
با هزار مکافات تو یه دبیرستان روزانه اسم نوشته بودم( آخه اسمامون تو شناسنامه نرفته بود، یه محضر آشنا رفته بودیم😉)
صبح بلند میشدم، صبحانه آماده میکردم، یه نامه عاشقانه مینوشتم و میرفتم مدرسه، عین یه بچه خوب😊 چون من باید حدود شش و نیم میرفتم و آقای همسر ساعت هشت...
ظهر بر می گشتم و تازه باید ناهار درست میکردم ، بعد یه مدت همسر جان گفتن باید کلاس زبان هم بری استعدادشو داری و لازمه.... این شد که من وقتی از مدرسه بر می گشتم بدو بدو یه چیزی آماده میکردم و میخوردیم و من برا ساعت دو ونیم دوباره میرفتم کلاس زبان، باز بدو بدو برمیگشتم و کارهای خونه و بعدم شام رو آماده می کردم...
ما ترجیح داده بودیم بجای اینکه پول خرج خرت و پرت و وسایل خونه و لباس... کنیم، خرج تحصیل کنیم 😎
دوسال دبیرستان به سختی گذشت، تو این مدت نگذاشتم نمراتم پایین بیاد یادمه شبهای امتحان تا چهار صبح بیدار میموندم، خلاصه سال دوم تموم شد و تابستون از راه رسید با برنامه های متنوع😍
یکیش این بود که بچه های محل رو جمع کرده بودیم خونمون و من بهشون قرآن درس میدادم، هر دو سه هفته یبار هم با رضایت اولیا میبردیم شون اردو😃
برنامه کوه هم به راه بود و علاوه بر اینها من کلاس کنگ فو و تیراندازی هم میرفتم... انقدر پیشرفت کرده بودم که برای هر دو به بهم پیشنهاد دادن که میتونی وارد تیم ملی بشی و همه اینها با تشویق های آقای همسر انجام میشد...
سال سوم و پیش رو هم خوندم و همزمان زبان رو ادامه دادم تا تافل...
تابستان ها برنامه آموزش قرآن هم همچنان برقرار بود و حالا تقریبا سه سال از ازدواج پربار ما گذشته بود و من مطمئنم اگر ازدواج نکرده بودم انقدر پیشرفت نمیکردم...
همه اینها در حالی بود که مهمانی هم میدادم و میرفتم و... من تقریبا هیچی از آشپزی نمیدونستم 🙈 انقدر که یه بار برادر شوهرم اینا اومدن خونمون و من نخود پلو درست کردم ولی با نخود ابگوشتی😜😆 و یه بار مادرم اینا مهمان ما بودن که باقالی پلو درست کرده بودم بدون شوید😉
یه بارم برا خودمون لوبیا پلو درست کردم ، دیده بودم مادرم تو قرمه سبزی یه تیکه لواشک میندازه و خیلی خوشمزه میشه، منم اومدم هنرمندی کنم، تو مایه لوبیا پلو لواشک انداختم، اونم یه تکه بزرگ 😀 و اینطوری ترشه برنج یه غذای جدید شد که تا همین امروز یادش میوفتیم و کلی میخندیم.
تو همین ایام من کنکور دادم و رشته مورد علاقه ام یعنی قرآن و حدیث واحد شمال قبول شدم که یه اتفاق جدید و دوست داشتنی مسیر زندگیمون رو تغییر داد.... من باردار شدم😍 و پسر اولم شش روز بعد از بیست سالگی ام بدنیا اومد و من ترجیح دادم دانشگاه رو فعلا به تعویق بندازم...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۶۲ #ازدواج_آسان #سبک_زندگی_اسلامی فروردین ۱۳۸۵ یکی از دوستانم بهم زنگ زد و گفت شماره م
#تجربه_من ۵۶۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#تحصیل
#فرزندآوری
من در سال ۹۶ تونستم بورسیه تحصیلی دانشگاه آلمان رو برای مقطع ارشد بگیرم. در حال انتخاب خوابگاه و ... بودم که همسرم به خواستگاری من اومدن و دقیقا همون خصوصیاتی رو داشتن که همیشه دوست داشتم همسر آیندم داشته باشه. بین دوراهی سختی قرار گرفتم. و در نهایت به این نتیجه رسیدم که بعدا میتونم برای تحصیل دوباره اقدام کنم اما شاید در آینده دوباره فردی که انقد به دلم بشینه سر راهم قرار نگیره ( شرایط پذیرش من طوری بود که نمی تونستم با همسرم برم.)
همون اول زندگی با همسرم صحبت کردم تا پس انداز ایشون و پول جهیزیه من رو روی هم بذاریم و یک خونه کوچیک بخریم به جای اینکه کلی وسیله بخریم و توی خونه اجاره ای زندگی کنیم. خوشبختانه خانواده خودم و همسرم از تصمیم ما حمایت کردن و ما چند سال اول زندگیمون رو در زیرزمین خانه مادرشوهرم که ۴۰ متر بیشتر نبود زندگی کردیم و از یخچال و فرش و تلویزیون و .. دست دوم اونها استفاده کردیم.
منم دوست داشتم جهاز کاملی ببرم، اما راحتی آینده رو به خوشی چند روزه ترجیح دادم و الان خیلی خوشحالم که وسوسه نشدم و حرف بعضی از دوستامو گوش نکردم که میگفتن آدم فقط یک بار عروس میشه و فلان و بهمان.
مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد و از ریخت و پاش های الکی صرف نظر کردم. بعدها همون دوستام بهم گفتن خوش بحالت که انقد عاقلانه تصمیم گرفتی و کاش ما هم یکم بیشتر روی تصمیماتمون فکر میکردیم.
۶ ماه خونه دار بودم که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم چون آدم هرچی جوونتر باشه، بیشتر حوصله بچه رو داره و دوران بارداری و زایمان راحت تری هم داره.
در دوران بارداری برای کنکور ارشد درس خوندم و وقتی پسرم به دنیا اومد از پا قدمش و تلاشهای خودم رتبه ۴ کشوری رو در رشته خودم آوردم. دوباره وارد دانشگاه شدم و با حمایتهای همسرم درسم تموم شد همزمان اقساط خونه ای که خریده بودیم هم به کمک اجاره ای که می گرفتیم، تمام شد و به خونه خودمون رفتیم.
موندنم تو ایران باعث شد حمایت خانواده ها به ویژه مادرم رو داشته باشم کلاسهای ارشد ۲ روز در هفته از صبح تا عصر بود. پسرم هنوز غذا نمیخورد بخاطر همین از چند روز قبل شیر خودمو فریز میکردم و بچه رو پیش مامانم میذاشتم. البته صبحها تا وقتی که خواب بود همسرم هم پیشش بود بعد که بیدار میشد همسرم بچه رو میبرد پیش مادرم.
زمانیکه پسرم حالش خوب نبود یا واکسن داشت از غیبت هام استفاده میکردم و نمیرفتم کلاس. اساتیدم بخاطر اینکه نوزاد داشتم خیلی خیلی باهام راه میومدن، همه تشویقم میکردن حتی مسئولین آموزش و بخش اداری وقتی میفهمیدن خیلی تحسین میکردن و من با انگیزه بیشتری درس میخوندم.
۳ روز در هفته هم سرکار میرفتم و برای درس خوندن شبها بیشتر بیدار میموندم. زمانیکه پسر خواب بود همزمان با شام درست کردن کارهای ناهار فردام رو هم میکردم و برای اینکه به کارها برسم سرعتمو بیشتر کرده بودم و بازدهی کارم بیشتر شده بود. زیاد نمیرسیدم خونه رو مرتب کنم یا مثل قبل برای غذا درست کردن وقت بذارم ولی همسرم خیلی همراهی میکردن، در کل مشوق من بودن و توی کارها کمک میکردن.
کم کم داریم به آوردن بچه دوم فکر می کنیم تا هم پسرمون همبازی داشته باشه و با هم بزرگ بشن و هم فرصت داشته باشیم بچه های بیشتری بیاریم.
همیشه تلاش کردیم حرف مردم روی تصمیماتمون تاثیر نذاره و الان خدا رو شاکرم که طی این مدت کوتاه، هم ازدواج کردم، هم خونه دار شدم، هم یه پسر ناز دارم و هم ارشد گرفتم در حالیکه اگر رفته بودم الان احتمالا فقط یک مدرک ارشد داشتم. خواهش میکنم رسم و رسوم غلط رو کنار بذاریم همه چیزو ساده بگیریم و طبق صلاحمون عمل کنیم.
🆔 @asanezdevag