eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۵۰ #تاخیر_در_فرزندآوری #قسمت_دوم خلاصه ببخشید که سرتون رو درد آوردم. اما این توضیحات م
۳۵۱ برادر کوچکترم سی و پنج ساله است و متاسفانه هنوز مجرد😔 از بیست و دو سالگی به مادرم و من که تنها خواهرش هستم، اصرار می کرد که می خوام ازدواج کنم، ما هم اول سر سری گرفتیم و بعد جدی بهش گفتیم حالا زوده... برادرم هم چند سال اصرار کرد. بعدش از صرافتش افتاد. اون موقع از نظر علمی بسیییییار درخشان بود و تو کارش هم موفق بود علاوه بر اینکه بسیار معتقد هستن بعدها فهمیدیم که تو اون سنین چون تو هر موقعیتی که بود درخشان بود، مورد توجه دختر خانمها بوده و .... به همین جهت دوست داشته ازدواج کنه تا راحت بشه و بقول خودش هم به گناه نیافته و هم دخترها دست از سرش بردارند. البته کلا هم به تشکیل خانواده خیلی خیلی علاقه مند هستند. متاسفانه از حدود بیست و هفت سالگی ایشون تا همین حالا در تلاشیم که یک همسر مناسب براشون پیدا کنیم اما نمیشه 😔😔😔😔 اینکه برادرم رو می بینیم که هنوز به تنهایی زندگی می کنه و خانواده ای برای خودش نداره دلمون رو به درد میاره اما بدتر و سخت تر از اون عذاب وجدانی هست که برای همیشه همراه منه خیلی پشیمونم اماچه فایده ! چند بار به برادرم گفتم که شرمندش هستم اما بهش حق میدم که نتونه من رو ببخشه، هر وقت من تونستم سالهای طلایی زندگیش رو بهش برگردونم ،اونم میتونه منو ببخشه ! برادرم می دونه که از بچه هام بیشتر دوستش دارم و همه ی جونم براش میره و شب و روز به فکرشم و همه ی آرزوم خوشبختیشه اما چه فایده، خود من مانع خوشبختیش شدم. می دونم این عذاب وجدان که مثل خوره تمام روح و روان و حتی جسمم رو درگیر کرده تا آخر عمر باهامه اما هیچ کاری از دستم برنمیاد جز استغفار و آرزوی اینکه یه روزی برادرم این ظلم بزرگی رو که در حقش کردم ببخشه خواهش می کنم اگر می تونید به ازدواج یک جوان کمک کنید، این کار رو بکنید اگر خواهر یا برادرتونه، یا حتی آشنا یا فامیل یا همسایه ....... اگر می تونید دو نفر رو به هم معرفی کنید، اگر می تونید با یک جوون حرف بزنید تا عقیده اش نسبت به ازدواج درست بشه، خلاصه هررر کاری می تونید بکنید تا به ازدواج جوانها کمک کنید بخدا باقیات الصالحات هست. انشاالله نظر لطف امام زمان علیه السلام شامل حال همه ی جوانها باشه 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۹۱ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #تحصیل #بارداری_بعداز_35_سالگی سال ۶۸ بود که دوره راهنما
۳۹۲ از سن نوزده سالگی خواستگاران زیادی داشتم اما هر کدام به دلایلی رد میشد یا مذهبی نبودند و یا از من چندین سال کوچیکتر بودن، به خاطر ظاهر من که جوان تر از سنم بود. تا سن بیست و سه سالگی همه خواستگاران تلفنی رد میشدن و اصلا به اومدن نمی رسید. ضمن این که من هم در خودم آمادگی ازدواج نمیدیدم تا این که برای بار دوم دانشگاه پذیرفته شدم هر خواستگاری زنگ میزد، میگفت باید درسش را رها کنه و من خیلی برای دانشگاه قبول شدن زحمت کشیده بودم تا این که با خودم فکر کردم با توجه به این که رشته من هنر بود و متاسفانه جو بسیار غیر مذهبی دانشگاه نتونست منو به اهدافم برسونه و با توجه به هدف خودم از تشکیل خانواده که هدفی بسیار مقدس و آخرتی بود، انصراف دادم و با مدرک فوق دیپلم از دانشگاه تهران روانه منزل پدری شدم و تمام سرزنش های معلمین و دوستان را با جان دل پذیرفتم و چون به هدف خودم ایمان داشتم کوچکترین شکی حتی الان که ۱۴ سال ازش میگذره به دلم نیفتاد. الحمدلله پدر و مادر عزیزم هم منو حمایت کردن... قسمت و امتحان خدا به این بود که بعد از انصراف، هر خواستگاری زنگ میزد میگفت باید درسش را ادامه بده و من که کاملا با تعقل راهم را انتخاب کرده بودم جواب رد می دادم و یا طبق معمول از من کوچیکتر بودن تا این که در سن ۳۰ سالگی برادرم از یک مشاور پرسیدن و جواب شنیدم که در حد دو سه سال اشکال نداره دختر از پسر بزرگ تر باشه به شرط تبعیت و به شرط این که تو سر همسر نکوبیم که این اشتباه تو بخاطر کوچکتر بودنت هست ... با راضی شدن من امتحان خدا هم جدید تر شد و هر خواستگاری زنگ میزد میگفت بزرگتر از خودم قبول نمیکنم تا این که با خدا صحبت کردم که اگر دوست داری من ازدواج کنم، مورد مناسبی به من عنایت کن و اگر ازدواج به صلاح من نیست منو راضی کن و من راضی شدم و دیگر منتظر ازدواج نبودم و واقعا به آرامش رسیدم. تا این که خواستگاری ۷ سال بزرگتر با قبول تمام شرایط سنی و تحصیلی و ... قرار بود بیاد اما خواهر خواستگار زنگ زدن منزل ما و با تحقیر به مادرم گفتن ببینم برادرم قبول میکنن با این سن... چون می دونید که دیگه این سن بچه دار نمیشن و ... دیگه تماس نگرفتن. مادرم بخاطر من خیلی ناراحت شدن ولی من گفتم ایشان به قدرت خدا شک داره و خدا برای من مورد مناسبی کنار گذاشته. دو هفته بعد یا همین حدود، همسر خودم برای خواستگاری اومدن و در دهه کرامت تمام کارهای خواستگاری و آزمایش و ... تمام شد و هنوز یک ماه نشده سر سفره عقد نشستم. وقتی به همسرم راجع به خواستگار آخر گفتم، گفتن: ان شاءالله خدا به ما چهار فرزند عنایت کنه. فرزند اولم را ۵ ماه بعد از ازدواج باردار شدم و فرزند دومم با اختلاف سنی سه سال به دنیا آمد و الان که هنوز یک سال نشده دوست دارم فرزند سوم و چهارم و پنجم هم خدا بهم عنایت کنه تا قسمت چی باشه. ما مثل خیلی از دوستان که نوشتن، بعد از تولد بچه هامون، صاحب خونه و ماشین نشدیم، حتی گاهی دوماه دوماه حقوق همسرم را نمیدن اما برکت وجود دو فرزند صالح و سالم قابل قیاس با برکات مادی نیست و البته خدا هیچ وقت حتی در شرایطی که حقوق نداشتیم ما را نیازمند به کسی نکرده و با وجودی که دست تنها هستم و دور از خانواده، همیشه در شرایط سخت کمکم کرده... اما تنها مسئله ای که هست این که همسرم مخالف هستن زودتر از دو سال بچه دار بشیم چون میگن بچه باید کامل شیر بخوره اما من هنوز نمیدونم این درسته یا فرزند آوری در فاصله کم امیدوارم همه در زندگی شون به اصل رضایت و بندگی برسن چه مجرد و چه متاهل... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۶۳ #فرزندآوری #غربالگری #تربیت_فرزند ما یه فرزند پسر داشتیم و هر بار با همسرم صحبت می ک
۴۶۴ من تقریبا ۶ سال پیش، وقتی دانشجوی یک شهر دیگه بودم، بواسطه فعالیت های فرهنگی که داشتم با یه آقایی آشنا شدم، اوایل ارتباط مون بیشتر بخاطر هماهنگی کارهای دانشگاه بود ولی کم کم این ارتباط باعث شد من بفهمم این آقا خیلی از معیارهایی که من میخوام رو دارن و بنظرم میومد ایشون همون بقول معروف نیمه گمشده من هستن. من و ایشون به مدت دو سال بخاطر کارهای دانشگاه باهم ارتباط کاری داشتیم، تا اینکه ایشون یه شب با من تماس گرفتن و از من خواستگاری کردن... خب من با ذهنیتی که نسبت به ایشون داشتم، فکر میکردم بهترین انتخاب هستن، اما وقتی ایشون با خانواده ام تماس گرفتن، خانواده من مخالفت کردن، ایشون خیلی پیگیر بودن حتی گفتن من میام شهر شما زندگی میکنم ولی خانواده من به هیچ وجه راضی نشدن.. از اون موقع روز و شبم شده بود گریه و غصه و توسل و چله که ما دونفر به هم برسیم... همش میرفتم پیش شهدای گمنام و دعا میکردم ما باهم ازدواج کنیم.. تا اینکه دانشگاه من تموم شد و برگشتم به شهر خودم و از اون موقع حالم بدتر شد.. هرخواستگاری که زنگ میزد من فقط گریه میکردم که جور نشه... تا اینکه به یقین رسیدم خانواده من حاضر به این ازدواج نیستن، هم چنین خانواده اون آقا، بنابراین تصمیم گرفتم از ایشون فاصله بگیرم و تمام ارتباط هامو با ایشون قطع کردم با اینکه واقعا از نظر روحی به هم ریخته بودم. کم کم دیگه فراموششون کردم. حدود دوسالی گذشت و این دو سال خواستگارهای مختلفی اومدن و رفتن.. تا اینکه اوایل امسال یه موردی اومدن خواستگاری که واقعا شرایطشون همون چیزی بود که من میخواستم و خداروشکر من ازدواج کردم (البته این ازدواجم خودش داستانی داره و خانواده سختگیری هایی داشتن ولی خب وقتی مصلحت خدا باشه بنده ها نمیتونن کاری بکنن) الان که چندماهه از ازدواجم گذشته و همسرم رو بیشتر شناختم فهمیدم واقعا خیلی از معیارهایی که من میخواستم ایشون بهتر هستن و الان همش خداروشکر میکنم که چند سال پیش اون چیزی که خودم میخواستم رو بهم نداد و البته بیشتر وقت ها واقعا شرمنده خدا میشم. اینا رو به شما جوان های عزیز گفتم که بدونید اگه با کلی توسل و چله و دعا به چیزی که خودتون میخواید نمیرسید، هیچ وقت،هیچ وقت،هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نشید، شاید همون موقع جواب نگیرید ولی مطمئن باشید خدا همیشه بهترین ها رو برای بنده اش میخواد... من رفتار والدین شما رو تایید نمیکنم ولی اگه شما و اون آقا قسمت همدیگه باشید که به هم میرسید ولی اگه قسمت هم نباشید قطعا صلاح هر دونفرتون در این هست. و یه نکته دیگه اینکه همیشه تو دعاها و چله ها و توسل هاتون مرتب بگید که خدایا من نمیدونم صلاح و مصلحتم چیه، فقط تو میدونی بهترین صلاح من چیه پس خودم و زندگی مو می سپارم به دست خودت تا به بهترین نحو هدایتش کنی. همیشه (حتی اگه واقعا از ته دلتونم نیست) ذکر «الحمدلله» رو بگید.. همین زبونی هم که بگید کم کم به جایی میرسید که هر اتفاق تلخی هم براتون بیفته دیگه ایمان دارید که خدا اینو براتون خواسته و قطعا یه حکمت و مصلحتی داشته. انشاءالله که همه جوون ها بتونن ازدواج کنن و خانواده ها اینقدر سختگیری نداشته باشن. 🆔 @asanezdevag