#تجربه_من ۲۷
#فرزندآوری
من در حال حاضر به خاطر شرایط کاری و تحصیلی همسرم در یک کشور اروپایی زندگی میکنم. وقتی به اینجا اومدم، ماه هشتم بارداری بودم و یه پسر 1ساله و 1ماهه هم داشتم.
مدام نگران زایمانم بودم. که توی یه کشور غریب و تنها و دور از خانواده و اینکه حتی زبانمم انقدر خوب نیست که اصطلاحات پزشکی رو بفهمم و ... و با یه بچه کوچیک و ....
زمان زایمان حتما باید همسرم کنارم میبود تا برام ترجمه کنه (توی شرایط زایمان، آدم زبان مادریش رو هم فراموش میکنه) و حواسش باشه پرستار و ... مرد وارد اتاق نشه و...
و نگران پسر کوچیکم بود که کجا بذارمش؟ مخصوصا که با آدم های غریبه هم غریبی میکنه...
بدتر اینکه چند روز مونده به زایمان پسرم مریض شد و از صبح تا شب گریه های شدید میکرد و جز بغل پدرش آروم نمیشد. و من نگران که با این اوضاع اگر وقت زایمان برسه، چکار کنم؟
تنها کاری که از دستم برمیومد، توکل بود. و اینکه همه چیز رو به خدا سپردم. گفتم خدایی که من رو توی این شرایط قرار داده، حتما خودش هم یه راهی پیش پام میذاره...
تا اینکه یه روز صبح درحالیکه پسرم تازه کمی حالش بهتر شده بود. احساس درد کردم. ولی محل ندادم و خوابیدم. 2 ساعت بعد که دیدم هنوز درد دارم، بیدارشدم و پسرم رو سپردیم به همسایمون که ایرانی بود و رفتیم بیمارستان... (این همسایه رو یک هفته قبل از زایمان خدا برام رسوند. یک پسر 3ساله هم داشت. البته اصلا فکر نمیکردم پسرم اونجا بمونه و همش منتظر بودم زنگ بزنن که خودشو از گریه کشت ... )
10 دقیقه بعد از رسیدن به بیمارستان من زایمان کردم. در حالیکه خودمم باورم نمیشد. ۳ ساعت بعد خونه بودم. و در این مدت هم پسرم بازی کرده بود و اصلا بی قراری نکرده بود.
با حال عمومی خیلی خوب. حتی به نسبت زایمان اولم حالم عالی بود.
راحت راه میرفتم و... انگار نه انگار زایمان کردم.
الآن دخترم 10 روزشه و من صبح تا عصر خونه تنهام.... با اینکه فکر میکردم وحشتناک باشه ولی سخته و قابل تحمل.
جالب تر اینکه همسر من 2 ماه بود که دنبال خرید ماشین دست دوم بود ولی مورد مناسبی پیدا نمیکرد و 3 روز قبل زایمانم ماشین خرید و اگر ماشین نبود تا زنگ بزنیم آمبولانس، من تو راه زایمان کرده بودم. (اینجا تاکسی و آژانس و... زیاد پیدا نمیشه)
در کنار همه این اتفاقاتی که گفتم و لطف خدا رو به وضوح می دیدم، خیلی اتفاقات ریزتری هم بود که نگفتم و در تک تک اونها لطف خدا واضح بود.
گاهی توی شرائطی هستیم که احساس میکنیم از هیچکس، هیچ کاری برنمیاد و در حالت استیصال مطلق هستیم. و فقط یه معجزه میتونه همه چیز رو درست کنه... برای خدا اون معجزه خیلی راحته... فقط کافیه ازش بخوایم و بهش اعتماد کنیم.
من به عینه معجزه خدا رو دیدم.
🆔
@asanezdevag