/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت247
ز_سعدی
روسری و چادرم را به میخ آویزان کردم و کنار احمد نشستم و پرسیدم:
خرجش چه قدر میشه؟
احمد نگاه به من دوخت، لبخند آرامش بخشی زد و گفت:
نگران نباش زیاد نمیشه
از پسش بر میام
درسته به خاطر شرایط باید تو خرج کردن دست به عصا پیش برم ولی تو نگران نباش
_نگران نیستم ولی اگه لازم شد ...
نگذاشت جمله ام را کامل کنم و گفت:
ممنون قربونت برم
ولی لازم نمیشه
بذار حس کنم که هنوز می تونم خودم به تنهایی از پس مشکلاتم بر بیام
_من اگه چیزی نگفتم قصدم بی احترامی یا خرد کردنت نبود.
فقط میگم ما زن و شوهریم و این زندگی مال هر دو مونه
شریکیم
دلم میخواد تو ساختنش هم شریک باشم
احمد سر به زیر انداخت. نفس عمیقی کشید و گفت:
تو از اول شریک بودی و هستی
برای شراکت لازم نیست پول و طلا تو جیب من بذاری
فقط با هر چی که دارم مدارا کن
به چشم هایم نگاه دوخت و گفت:
این طوری شریکم باش!
به روی احمد لبخند زدم و دیگر ادامه ندادم.
غذا را گرم کردم و سفره را پهن کردم
احمد کنار سفره نشست و عمیق بو کشید و گفت:
بوش که خیلی خوبه معلومه که خیلی خوشمزه است
غذا را در بشقاب ریختم و با خنده گفتم:
معلومه خیلی گرسنه ای
امروز حسابی زحمت کشیدی خودت رو خسته کردی
احمد قبل از این که خودش بخورد برایم لقمه گرفت و گفت:
گرسنگی من به کنار
دست پخت خانمم هم عالیه
هر چی بپزه مزه غذای بهشتی میده
خندیدم و گفتم:
مگه تو بهشت بادمجون و گوجه هم پیدا میشه
احمد با عشق نگاهم کرد و گفت:
وقتی بهشت من کنار تو باشه آره
گوجه بادمجونم پیدا میشه
من همین گوجه بادمجون دست پخت تو رو که کنارت بخورم به هر مرغ بریون و غذایی ترجیح میدم
لقمه را از دست احمد گرفتم و با شیطنت پرسیدم:
حتی به غذای بهشتی که حوریای بهشتی برات بیارن؟
احمد خندید و گفت:
من از همه عالم و آدم فقط تو رو میخوام
تو نباشی نه حوری میخوام نه غذایی که حوریا میارن
به نظرم بهشت خدا هم تو رو کم داره تا واقعا برای من بهشت بشه
از حرف احمد تمام وجودم به شادی و غلیان در آمد.
خوب بلد بود با حرف هایش مرا عاشق و بی تاب خود کند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت248
ز_سعدی
سفره را جمع کردم و ظرف ها را شستم.
با کمک احمد زردآلو ها و هلوها را شستم و دستار احمد را که از آلبالوها و گیلاس ها رنگ گرفته بود در تشت خیس کردم تا صبح بشویم.
احمد نشسته بود میوه ها را برگه می کرد.
کنارش نشستم و گفتم:
پاشو نمی خواد. ... شما خسته ای
خودم صبح برگه می کنم.
احمد تکه ای زردآلو جلوی دهانم گرفت و گفت:
دوست دارم کمکت کنم
زردآلو را خوردم و گفتم:
آخه شما از صبح زود رفتی سر کار خسته ای
میای خونه فقط باید استراحت کنی
دیشبم که من اذیتت کردم نذاشتم درست بخوابی
_دیشب چه اذیتی کردی که نذاشتی من بخوابم؟
گردنم را کج کردم و گفتم:
هی حرف زدم
احمد لبخند زد و گفت:
حرف زدن که اذیت کردن نیست.
اصلا تو حرف نزنی که من دلم می پوسه
چاقو را از دستش گرفتم و گفتم:
باشه شما اینا رو ول کن بخواب استراحت گن من تا خود صبح برات حرف می زنم دلت نپوسه
از صبح که نیستی
وقتی هم هستی همه اش کارای منو می کنی بعد من تو روز بیکار باید بچرخم
بذار یکم کار باشه تا من تو روز انجام بدم سرم گرم باشه دیگه
احمد به روی شکمم دست گذاشت و گفت:
دلم نمیخواد با کار خونه خودتو اذیت کنی
منم که کاری نمی کنم اصل کارا با خودته
_بیرون رو که شما جارو می کنی، رختا رو هم که خودت میشوری آب هم که خودت میاری
من نهایت یه غذا بپزم و یه ظرف بشورم کاری نمی کنم که
احمد به بالشت تکیه داد و پاهایش را دراز کرد و گفت:
دلم نمیخواد زیاد بری بیرون
به او تکیه زدم و با تعجب پرسیدم:
چرا؟
/9407