ربابه گفت:
ان شاء الله ... خدا بزرگه حتما خبری میشه
آقاجان و حاج علی که بیکار ننشستن
نگاه به من دوخت و گفت:
ولی آبجی خوش به حالت من خیلی بهت حسودیم میشه
مادر با تعجب پرسید:
واسه چی خوش به حالش؟ به چیش حسودی می کنی؟
ربابه به دیوار تکیه زد و گفت:
خوش به حالش که شوهرش هم عقیده درست داره هم همه جوره پای عقیده اش وایستاده
خوش به حالش که می دونه شوهرش شیر مرده و تو راه درستیه
مظفر هم مرد خوبیه ولی همین عقاید و حرفاش آدم رو اذیت می کنه
الان رقیه رو نیگا چه حرفای قشنگی از شوهرش یاد گرفته
چه عقاید خوبی رو بهش منتقل کرده
مادر گفت:
حالا رقیه از شوهرش یاد گرفته
تو خودت برو خوب شو به شوهرت یاد بده
_فکر نکنم شدنی باشه
اولا که مردا خیلی تخس تر و مغرور تر از اونن که بشه بهشون حرف بزنی و قبول کنن اشتباه می کنن
بعدم من مثل رقیه بلد نیستم حرف بزنم
حتی اگه مظفر بخواد به من گوش بده من نصف حرفای رقیه رو یادم نمی مونه که چه جوری بگم از کجا بگم که قبول کنه
من خیلی تلاش کنم بتونم عقاید خودمو درست کنم و تحت تاثیر افکار و حرفای مظفر قرار نگیرم هر چند خیلی وقتا که یه چیز میگه دلم می لرزه نکنه این راست میگه
دلم برای پسرام هم می جوشه
دلم میخواد درست تربیت بشن و یک ذره هم اشتباه فکر نکنن که اشتباه عمل کنن
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید مسعود پرکاس صلوات🇮🇷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸