کسی داخل نمازخونه نبود. کنجکاو انتهای پرده ایستادم و آروم گوشه پرده رو کنار زدم داخل مردونه هم جز محمد کسی نبود. خیره به قامت بستن محمد از زمان غافل شدم. نماز ظهرش که تموم شد انگار که سنگینی نگاهم رو حس کرده باشه سر برگردوند. سریع پرده رو رها کردم ولی حرکت پرده کمی معلوم بود. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸