#داستانک
دوست داری مثل «آب» باشی یا «روغن»؟
*
✍روزی عارفی نزد شاگردان خود، پیالهای روغن کنجد با پیالهای آب گذاشت.
سپس پرسید:
کدامیک به نظر شما با ارزشترند؟
همه گفتند:
آب، چون مایۀ حیات است.
عارف روغن و آب را روی هم ریخت، آب پایین رفت و روغن بالاتر ایستاد.
دوباره پرسید:
پس چرا روغن افضل است و بالاتر ایستاد؟!
روغن رنج بسیار کشیده، رنج داس و فشار آسیاب را تحمل کرده تا متولد شده است؛ اما آب هرگز چنین سختیای به خود ندیده است.
برای همین وقتی آب را در نزدیکی آتش قرار دهید تحمل حرارت و سختی ندارد، بخار شده و به هوا میرود. اما اگر روغن را در مجاورت آتش قرار دهید هرگز از آتش فرار نمیکند، بلکه میسوزد و همهجا را با نور خود روشن میکند.
بدانید ارزش هر چیز به اندازۀ مقاومت او در برابر مشکلات و صبر اوست. در راه خدا چون روغن باید صبور باشید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 📚📚
🔴
#کودک_خردسال_و_موعظه
موقعی که خلافت به عمربن عبدالعزیز منتقل شد، هیأت هایی از اطراف کشور برای عرض تبریک و تهنیت به دربار وی آمدند که از آن جمله هیأتی از حجاز بود. کودک خردسالی در آن هیأت بود که در مجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید.
خلیفه گفت: آن کس که سنش بیشتر است، حرف بزند.
کودک گفت: ای خلیفه مسلمین! اگر میزان شایستگی، سن بیشتر باشد، در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته ترند.
عمر بن عبدالعزیز از سخن طفل به عجب آمد، او را تأیید کرد و اجازه داد حرف بزند.
کودک گفت: از شهر دوری به اینجا آمده ایم. آمدن ما نه برای طمع است نه به علت ترس! طمع نداریم برای آن که از عدل تو برخورداریم و در منازل خویش با اطمینان و امنیت زندگی می کنیم. ترس ندایم زیرا خویشتن را از ستم تو در امان می دانیم. آمدن ما در این جا فقط به منظور شکرگزاری و قدردانی است.
عمربن عبدالعزیز به کودک گفت: مرا موعظه کن!
کودک گفت: ای خلیفه مسلمین! بعضی از مردم از حلم خداوند و همچنین از تمجید مردم دچار غرور شدند. مواظب باش این دو عامل در شما ایجاد غرور ننماید و در زمامداری گرفتار لغزش نشوی.
عمر بن عبدالعزیز از گفتار کودک بسیار مسرور شد و از سن او سوال کرد. گفتند: دوازده ساله است
المستطرف، ج 1، ص 46؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ج 2، ص 279.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 📚📚
ماهی مون هی میخواست یه چیزی بگه
تا دهنشو باز میکرد
آب میرفت تو دهنش و نمیتونست بگه...
دست کردم تو آکواریوم و درش آوردم
شروع کرد از خوشحالی
بالا و پایین پریدن..
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو،
انقد بالا پایین پرید خسته شد خوابید..
دیدم تا خوابه بهترین موقع س
بذارمش توی آکواریوم
ولی الان چند ساعته بیدار نشده..
یعنی فک کنم بیدار شده
دیده انداختمش اون تو قهر کرده
خودشو زده به خواب...!!
این داستان رفتار ما با بعضی از آدم های اطراف مونه...
دوستشون داریم...
دوستمون دارن...
ولی اونارو نمیفهمیم!!!!
فقط تو دنیای خودمون داریم
بهترین رفتار رو با اونا میکنیم.
#حکایتهای_شنیدنی
#حکایت
#داستانهای_آموزنده
•✾📚📚📚
کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه# با
#خبر# با
#ما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat