#پارت_چهارم
خواستم بگويم همينطور كه اين شهيد عاشق گمنامی بوده، شما هم سعی
كنيد كه ...
فهميدم چه چيزی ميخواهد بگويد، تا آخرش را خواندم. از اين دقت نظر
او خيلی خوشم آمد.
اين برخورد اول سرآغاز آشنايی ما شد. بعد از آن بارها از هادی ذوالفقاری
برای برگزاری يادواره ی شهدا و به خصوص يادواره ی شهيد ابراهيم هادی
كمك گرفتيم.
او بهتر از آن چيزی بود كه فكر ميكرديم؛ جوانی فعال، كاری، پرتلاش
اما بدون ادعا.
هادی بسيار شوخ طبع و خنده رو و در عين حال زرنگ و قوی بود. ايده های
خوبی در كارهای فرهنگی داشت. با اين حال هميشه كارهايش را در گمنامی
انجام ميداد. دوست نداشت اسم او مطرح شود.
مدتی با چاپخانه های اطراف ميدان بهارستان همکاری ميكرد. پوسترها
و برچسب های شهدا را چاپ ميكرد. زير بيشتر اين پوسترها به توصيه ی او
نوشته بودند: جبهه ی فرهنگی، عليه تهاجم فرهنگی ـ گمنام.
رفاقت ما با هادی ادامه داشت. تا اينكه يك روز تماس گرفت. پشت تلفن
فرياد ميزد و گريه ميكرد! بعد هم خبر عروج ملکوتی سيد علی مصطفوی
را به من داد.
سال بعد همه ی دوستان را جمع كرد و تلاش نمود تا كتاب خاطرات سيد
علی مصطفوی چاپ شود. او همه ی كارها را انجام ميداد اما ميگفت: راضی
نيستم اسمی از من به ميان آيد.
كتاب همسفرشهدا منتشر شد. بعد از سيد علی، هادی بسيار غمگين بود.
نزديكترين دوست خود را در مسجد از دست داده بود.
هادی بعد از پايان خدمت چندين كار مختلف را تجربه كرد و بعد از آن،راهی حوزه علمیه شد.
#کپی_حرام🚫
#ادامه_دارد... 🌺
@shidegomnam~