گاهی همان بهتر که نشود، که تا آخرین پله هم برسی و برگردی. گاهی صلاح کار در نشدن است، در با هزار مکافات و رنج تا پشت در رسیدن، در نزدن و بازگشتن! گاهی تمام عمر آرزو می‌کنی بشود، تمام تلاشت را هم می‌کنی، به ورودیِ مقصد که رسیدی، می‌بینی ارزشش را ندارد و بر می‌گردی. منی که تمام مسیر را به عشق مقصدی دویدم و جنگیدم و از یک جایی به بعد خودم نخواستم برسم این را به تو می‌گویم! منی که خودم تمام راهی که با هزار اشتیاق و مصیبت رفته بودم، به میل خودم بازگشتم، منی که تازه فهمیدم با احساس که بروی، با منطقت پشیمان می‌شوی و بر می‌گردی! هیچ‌وقت در رسیدنت عجول نباش و به هر مقصدی تن نده و به هر قیمتی قانع نشو و نگذار پاهای خسته از دویدنت، تو را مجاب و ناگزیر به توقف کنند. به پله‌ی اولت برگرد و از نو تلاش کن، اما خودت را اسیر یک عمر پشیمانی و افسوسِ بی‌نتیجه نکن! این را از همان‌هایی بپرس که نیمی از عمرشان دویدند که برسند و نیم دیگر عمرشان را حسرت می‌خورند که ای کاش نرسیده‌بودند و من معتقدم که : "نرسیدن" شرف دارد به " تاهمیشه حسرتِ بی‌فایده خوردن و راه به هیچ جایی نداشتن!" @Mahoor_Channel