به نام خدای مهربون❤️ قربانی🐐🐐 مامان جلوی آیینه داشت روسری اش رو مرتب میکرد . بابا هم تو حیاط مشغول تمیزکردن ماشین بود، مامان گفت: فاطمه جان !! لباسی که تازه خریدیم رو بپوش وزودتر حاضرشو که بریم خونه مامان بزرگ، به خانه مامان بزرگ رسیدند. وارد حیاط شدند ،فاطمه گوسفندی رودید که گوشه حیاط مشغول خوردن علف بود. اون باتعجب ازمادرش پرسید ? مامان جون !!!!این گوسفند برای چی اینجاست؟؟؟ مامان گفت : امروز روز عید قربان هست ومامان بزرگ که رفته مکه وحاج خانم شده امروز باید گوسفند قربانی کنه، فاطمه گفت: عیدقربان چه روزیه !!! چرا باید در این روز حاجی ها قربانی کنند؟ مامان گفت :بیابریم داخل بامامان بزرگ سلام وعلیکی کنیم ویه شیرینی بخوریم ،بعد من داستان عید قربان روبرات تعریف میکنم. مامان شروع به گفتن داستان کرد: ابراهیم یکی ازپیامبران الهی بود.وپسری به نام اسماعیل داشت .شبی در خواب ندایی شنید که می گفت: ای ابرهیم فرزندت اسماعیل را به قربانگاه ببر و او را قربانی کن. ابراهیم اشفته از خواب بیدار شد. دو شب دیگر نیز ابراهیم در خواب این ندا را شنید.و متوجه شد که این یک ماموریت از طرف خداست و باید ان را انجام بدهد. فردا صبح به اسماعیل گفت : پسرم بهترین لباس هایت رابپوش میخواهیم به مهمانی برویم. هاجر مادر اسماعیل با چشمانی نگران انها را بدرقه کرد. ابراهیم به سمت منا حرکت کرد. سه جا شیطان پیامبرخدا را وسوسه کرد،که برگردد ولی ابرهیم با پرتاب سنگ او را از خود دور کرد. به منا رسیدند ابراهیم دست وپای ابراهیم را با طناب بست ،و چاقو را برروی گردن اسماعیل قرارداد. اما چاقو گردن اسماعیل را نبرید. که ناگهان ندایی شنید که می گفت: ای ابراهیم تو در امتحان ا لهی پیروز شدی ،اکنون بجای فرزندت این قوچ را قربانی کن!!! ابراهیم به سجده افتاد وشکرانه الهی را بجای اورد. ان روز روزدهم ذی الحجه بود .وعیدقربان نام گرفت. عیدقربان یکی ازاعیادبزرگ ما مسلمانان است.وان راجشن می گیریم . هرساله حاجیان درمکه درروز عیدقربان گوسفند قربانی می کنند ، وگوشت ان رابین فقرا تقسیم می کنند. فاطمه ازاینکه فهمیده بود عیدقربان چه روزی هست خیلی خوشحال شد. وبه مامان بزرگ در پخش کردن گوشت قربانی کمک کرد. (خانم نصر آبادی) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون