#داستان_ کودکانه نمره شیرین🍭🍰 یکی بودیکی نبود زنگ اخرمدرسه بود خانم محمدی گفت: بچه هاخوب گوش کنید فرداامتحان ریاضی داریم امیدوارم همگی خوب درستون روبخونیدونمره خوبی بگیرید .
زنگ خوردوبچه هابادادوفریادازکلاس اومدن بیرون😋😋 توراه زهراگفت: بچه هامامانم برام یک اسباب بازی قشنگ گرفته بعدازناهاربیایدخونه ماتاباهم بازی کنیم.
محدثه ودوستانش هم قبول کردند☺️ بعدازناهارمحدثه اماده شدکه بره خونه زهراایناکه یک دفعه یادصحبت های خانم معلم افتاد که گفته بودفرداامتحان دارن 😭😭
ازیک طرف محدثه خیلی دوست داشت که بره وبااسباب بازی زهرابازی کنندوازیک طرف هم چندتاازسوال های ریاضی رواشکال داشت.
خلاصه محدثه تصمیم گرفت که برای امتحان فردادرس بخونه😀😀
زنگ دوم خانم محمدی برگه های امتحان روبه بچه هادادومحدثه به تمام سوالات جواب داد ☺️
روزبعدخانم معلم محدثه روصداکرد. وگفت: افرین محدثه جان شمابالاترین وبهترین نمره روتوکلاس گرفتی.😍👏
وبچه هاهم براش دست زدند 🙏🙏🙏محدثه خیلی خوشحال شد که تونسته بود بهترین تصمیم روبگیره وباخوشحالی به سمت خونه رفت تااین خبرخوب روبه مامان وباباش بده😍😍
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون