۹۳)
#تینا
#قسمت_۹۳
صدای ریحانه مرا از افکارم بیرون می کشد.
-کجایی دختر؛ من دارم می رم. کاری نداری؟
لبخندی به رویش می زنم. همیشه شرمنده محبت های مادرانه اش هستم.
دستش را می فشارم:
-نه ممنونم. خیلی زحمت دادم.
-باز هم میام دیدنت. مواظب خودت باش.
گونه ام را بوسید و از همه خداحافظی کرد و رفت.
آهی کشیدم، که پدرم متوجه شد. کنارم نشست و حالم را پرسید.
هیچ وقت کنارش احساس راحتی نداشتم. پدری که برایم مانند غریبه ها بود. دلم می خواست در آغوشش بپرم و او مرا به خود بفشارد. مانند دختر بچه ها. با حسرت به چشمانش نگاه کردم. گویی او هم به کنارم بودن، عادت نداشت.
یک آن فکری آزارم می دهد. "یعنی رفتارش با ساحل هم اینگونه است؟ مسلما که این طور نیست. ساحل از من بزرگتر است. دختری متین و زیبا، درس خوان و مودب، با رتبه بالا وارد دانشگاه شده و دو ترم است که با معدل خوب، درسخوان بودنش، زبانزد همه شده. با حیا و حجاب کامل. اهل مسجد و بسیج و هیئت. ولی من چه؟ هیچ نقطه مثبتی ندارم. چطور انتظار دارم، دیگران دوستم داشته باشند"
بغض به گلویم چنگ می زند. چشمان نمدارم را زیر پتو مخفی می کنم. تا رسوایم نکنند.
اگر در اتاقم تنها بودم، ساعت ها گریه می کردم.
ولی اینجا ....
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490