#داستان_کودکانه
کادوی مریم 🌹
آن روز تولد مریم بود و مامان همه جارا مرتب کرده بود ومیوه وشیرینی هم آماده کرده بود.
مریم کلاسِ دوم بود .
دوستان مریم برای تولد دعوت بودند.
ومریم منتظر دوستاش بود .
مامان گفت:
_مریم جان بیا برای مادر بزرگ چایی ببر .
مریم نگاهی به مادر بزرگ کرد وگفت:
_مامان باید مامان بزرگ هم توی جشن تولد باشه ❓
مامان گفت:
_مریم چه حرفیه که می زنی ❓
_آخه مامان من پیشِ دوستام.خجالت می کشم.
مامان بزرگ پیره .
_دختر گلم مامان بزرگ برکتِ خونه ماست.
ببین من وبابا چقدردوستش داریم.
_منم دوستش دارم .
ولی...
_ولی نداره منم تورو خیلی دوست دارم ولی مواظب باش چیزی نگی که از دستت ناراحت بشم .
مریم با ناراحتی از آشپزخانه بیرون رفت .
دوستهای مریم یکی یکی آمدند .
همه دور هم نشستند ومامان از آنها پذیرایی کرد.
مامان بزرگ خوشحال بود .یکی یکی دوستان ِ مریم را می بوسید .
بچه ها از بودنِ مامان بزرگ ِ مریم خوشحال بودند.
زهرا گفت:
_مریم خوش به حالت چه مادر بزرگِ مهربونی داری .
در آخر بچه ها کادو هاشون را دادند
و مامان بزرگ هم کادوی خودش را داد.
ولی مامان بزرگ برای همه بچه ها کادو گرفته بود.
مریم کادواش را باز کرد .
یک سجاده زیبا و چادرنماز خوشگل که خودش دوخته بود .
ویک روسری زیبا
وبرای همه بچه ها هم روسری های زیبا با طرح های پروانه وگل.
همه بچه ها از مادر بزرگ تشکر کردند.
ومریم هم اورا در آغوش گرفت و گونه مادر بزرگ را بوسید.
واز اوتشکر کرد.
مریم تازه فهمید که چه اشتباهی کرده .
آن روز به مریم وبچه ها خیلی خوش گذشت.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w