۱۸۹) خدا را شکر همه چیز به خیر گذشت و بعد از ساعتی، رفتند. ساحل برایم برنامه مطالعاتی چید. با توجه به نزدیک بودن امتحانات ترم اول، قرار شد تلفنی درس هایم را بپرسد و برای بعضی درس ها مثل ریاضی حضوری بیاید. بعد از رفتنشان، دوباره حال مادر بد شد. ولی این بار به جای داروهای آرامش بخش، از دمنوش هایی که مرضیه خانم سفارش کرده بود، استفاده کرد. چند روزی گذشت. با تمام سختی که درس خواندن برایم داشت، به خاطر پیگیری های ساحل، شروع کردم. خانم محمدی هم مرتب در تماس بود و حالم را می پرسید. سفارش هایی که مادرش کرده بود، را به گوشم می رساند. از درست خوردن و خوابیدن و غیره. بدبختی از آن جا شروع شد که ناچار شدم دوباره به مدرسه بروم. حالا که تازه داشتم درس خوان می شدم، هم درس ها برایم سخت بود و هم رفتن به مدرسه و دیدن جای خالی مهتاب. از آن بدتر، یادآوری پرهام و خاطراتش. با ناچاری را طی کردم. وارد کلاس که شدم، ریحانه به استقبالم آمد. در آغوشش فشردم. حسابی دلتنگش بودم. کنار هم نشستیم و او تند و تند از امیر و کارهایش و خاطرات سربازی اش می گفت. با بی میلی فقط گوش می دادم و سر تکان می دادم. با ورود معلم ساکت شدیم و خیره به تخته سیاه. از درس زبان جز کمی خط خطی و شکل های داخل کتاب چیزی نفهمیدم. زنگ ریاضی از آن هم بدتر بود. تا زنگ آخر که با وارد شدن خانم محمدی به کلاس، لبخند به لبم نشست. مثل همیشه آرام و مهربان، با تک تک بچه ها احوالپرسی کرد و از دلتنگی اش برایمان گفت. دیگر مهتابی نبود که با مسخره بازی هایش کلاس را به هم بریزد. دوستانش هم ساکت شده بودند. خانم محمدی، گچ را برداشت و زیبا و خوانا نوشت" آرامش" دوباره یادم افتاد که درگیر این کلمه بودم و دنبال یافتن راهی برای رسیدن به آن، رسیدن به "آرامش" دوباره بحث در کلاس بالا گرفت. خانم محمدی با حوصله و دقت گوش می کرد و بچه ها را به شرکت و ادامه بحث وا می داشت. برایم لذت بخش بود؛ ولی نظری نداشتم و بیشتر گوش می دادم. نگاهم به دفتر ریحانه افتاد که با دقت نظرات را با ذکر نام گوینده، یاد داشت می کرد. به نظرم کاری بیهوده آمد. بالاخره خانم محمدی، بحث را جمع کرد. و بدون توضیح اضافه، پای تخته با خطی زیبا نوشت. "الا بذکرالله تطمئن القلوب" لبخندی زد و گفت: -خوب به این آیه دقت کنید. تا جلسه بعد حسابی در زندگی به کار ببنیدید و نتیجه را بهم بگید. با تعجب به چهره بشاش ریحانه نگاه کردم. سرش را تکان داد و گفت: -اونش با من. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490