۱۹۹)
#تینا
#قسمت_۱۹۹
خانم محمدی هم کنارمون نشست:
-چه خبر دخترا؟ بگید ما هم بخندیم.
ریحانه سرفه کرد:
-ببخشید خانم، از دست این تینا.
-پاشید زمین سرده، مریض می شید. بریم توی ویلا گرم شیم. یه دمنوش گرم، الان حسابی می چسبه.
توی ویلا کتری و قوری، روی بخاری، آماده بود.
سریع کنار بخاری رفتیم. ریحانه، هم فنجان آورد و پذیرایی کرد. نفس عمیقی کشیدم. بخاری که از فنجان بالا می رفت، حس خوبی، به من می داد.
خیره به فنجان شدم. ریحانه با خنده گفت:
-باز خانم مهندس رفت توی فکر. بابا متفکر، ما رو هم دریاب. کجایی؟
بالبخند نگاهش کردم، خانم محمدی در آرامش کامل، فنجانش را سر کشید.
یادِ صحبت هایش در کلاس افتادم. "آرامش"
فرصت خوبی بود تا درباره آرامش، سوال کنم.
صدا صاف کردم و فنجان را زمین گذاشتم:
-ببخشید خانم محمدی، من آخرش متوجه نشدم، آرامش را باید چطوری به دست بیاریم.
لبخند زد:
-هنوز زوده بهت بگم. باید اول خودت، خوب به دور و برت نگاه کنی. ببینی چه کارهایی بهت آرامش می ده.
چشمکی زد:
-حواسم هست توی کلاس تکالیفت رو انجام ندادی. اول خودت تحقیق کن، تکلیف انجام بده. ببینم چه نتیجه ای می گیری. بعد بیا با هم جمع بندی کنیم.
-چشم. ببینم چی می شه.
خانم ها یکی یکی وارد شدند و ما بحث را تمام کردیم. هنوز رویا خانم و پروین خانم، در حال پچ پچ بودند که با وارد شدن ساحل، ساکت شدند.
حواسم رفت به نگاه های پر از مهر پروین خانم به ساحل. راستی هر کس عروس این خانواده شود، بی شک خوشبختی اش تضمین شده.
خدا را شکر که خوشبختی در انتظارِ ساحل است.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490