۲۰۰)
#تینا
#قسمت_۲۰۰
با شروع دوباره مدارس، کمی با انگیزه تر درس می خواندم؛ ولی هنوز هم از درس خواندن لذت نمی بردم. باز هم حمایت های ساحل و ریحانه، کمی انگیزه در من بوجود می آورد. خیلی زود ساحل و امیر نامزد شدند. یک جشن کوچک خانوادگی، که مادرم راضی شد ما هم برویم.
برای اولین بار، پا به خانه رویا خانم گذاشتیم. استرس و نگرانی در چهره مادر نمایان بود. بر عکس من و سینا که هیجان زده بودیم. تنها نگرانی ام خراب شدن حال مادر بود. اما دلم به حضور مرضیه خانم، قرص شد.
آپارتمان کوچک رویا خانم، به زیبایی و مرتب چیده شده بود. وسایل ساده، اما با سلیقه و زیبا،
فضای خانه را پر کرده بود. پذیرایی کوچک، دواتاق خواب نقلی و آشپزخانه، رنگ آمیزی زیبا و شاد و هارمونی رنگ ها، آرامش خاصی به آدم می داد. عطر گل های تازه که در اتاق ها و پذیرایی بود، حسابی حال خوش را به روحم تزریق کرد. نفس عمیقی کشیدم. مطمین شدم محال است اینجا مادر حالش بد شود. ما از همه زودتر رسیدیم. پدر بعد از رساندن ما برای تحویل گرفتن کیک رفت. ساحل و رویا خانم با خوشرویی تحویلمان گرفتند. چشمانم خیره ماند بر روی کت و شلوار سبز رنگ رویا خانم، که پوشیده و بلند بود. حسابی به چهره جذابش می آمد. قبلا ساحل گفته بود که مادرش خیاطی می کند. کنجکاوانه سرتا پای ساحل را کاویدم. لباس بلند و کرم رنگی با گل های ریز گلبهی به تن داشت، قد بلند و صورت تپل و سفیدش، در این لباس، او را جذاب تر نشان می داد. خانمی از آشپزحانه بیرون آمد و برایمان شربت آورد.ساحل خاله یلدا معرفی اش کرد. و من مانده بودم از این شباهت بین او و رویا خانم. نگاهی به مادر انداختم. هنوز اضطراب داشت. با شنیدن صدای زنگ، خوشحال شدم. بیصبرانه منتظر دیدن ریحانه بودم و بیشتر از او، منتظر مرضیه خانم، تا حضورش، حال مادر را خوب کند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490