۳۳۲) راهش را کج کرد و به سمتی دیگر راند. گوشی اش را به دستم داد و گفت: -به مادرت زنگ بزن بگو، ناهار بیرونیم. چشمی گفتم و اطاعت امر کردم. در رستورانی سنتی، روی تختی نشست که کنار جوی آب بود. صدای شر شر آب، حس خوبی برایم ارمغان داشت. با لذت به موج های کوچک آب که سنگ کوچکی را زیر پا می گذاشتند و می رفتند، خیره شدم. لا به لای سنگ ها، ماهی های ریزی چشمم را گرفتند. با خوشحالی گفتم: -وای اینجا ماهی هم داره. نگاه کن. به سمتش برگشتم، که علت سکوتش را بدانم. چشمانم گرد شد، خیره و بدون حرکت، نگاهم می کرد. معذب شدم و صاف نشستم. نگاهی به سر و وضع خودم انداختم: -چیزی شده؟ خنده شیطنت آمیزی کرد: -آیا نگاه کردن به همسری زیبا، دلیل می خواد؟ سر به زیر انداختم. لبم را گاز گرفتم. دستش را جلو آورد و گوشه لبم را از زیر دندانم بیرون کشید: -پوست لبت را کَندی.! کمی مکث کرد و ادامه داد: -خب، چیزی شده؟ می خواستی حرفی بزنی؟ گفتنش برایم سخت بود. مکثم را که دید، نفس عمیقی کشید و به درختان رو به رویش چشم دوخت: -می دونی تینا، گاهی خیلی ساکتی، گاهی هم بد جور هیجان زده می شی. مثل دیشب، مثل الان با دیدن این ماهی ها. به سمتم برگشت: -حقیقتش از رفتار دیشبت جا خوردم. توقع نداشتم جلوی مردهای نامحرم، یک دفعه صدات رو بالا ببری. شاید توقع من بالاست. ولی من تو رو بهترین می دونم. سرش را در صورتم خم کرد و لبخند زد: -از دستم که ناراحت نیستی؟ با زحمت لب باز کردم: -نه، یعنی الان دیگه نه. -اِه، یعنی قبلا ناراحت بودی؟ به خاطر همین گوشیت رو خاموش کردی؟ جا خوردم و با هول گفتم: -نه، نه، یه دلیل دیگه داره. -چه دلیلی؟ با حرف هایی که زد، ناچار شدم زودتر حرفم را بزنم: -راستش، دیشب یه مزاحم تلفنی داشتم. مجبور شدم گوشیم رو خاموش کنم. -مزاحم؟ نشناختیش؟ با شرمساری گفتم: -چرا، می شناسمش. یعنی فکر کنم می شناسمش. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490