۳۶۲)
#تینا
#قسمت_۳۶۲
به خانه که رسیدیم، مادر، اسفند به دست منتظر بود. مهمان زیادی نداشتیم. با استقبالشان وارد حیاط شدیم. پدر روی هر دومان را بوسید. وارد اتاق عقد که شدیم، روی صندلی نشستیم. هنوز عاقد نیامده بود. مادر، چادر و شنلم را برداشت.
گونه ام را بوسید و با چشمان پر از اشک، به هر دومان تبریک گفت و بیرون رفت. در را بست و تنها ماندیم. با اینکه کولر روشن بود؛ ولی گرما اذیت می کرد. کلافه به سمت سعید برگشتم که نگاهش دور تا دور اتاق می چرخید:
-وای چقدر گرمه.
به طرفم برگشت:
-وای تینا! مامانت چقدر با سلیقه است. تا حالا اتاق عقد به این قشنگی ندیده بودم.
-واه! مگه تا حالا چند تا اتاق عقد دیدی؟
-اوه! تا دلت بخواد.
ابرو در هم کشیدم و در سکوت خیره نگاهش کردم.
خندید:
-نترس! اتاق عقد دیگران بوده. خودم که تازه اولین بارمه.
-و آخرین بار.
-اون که بله! مگه دیگه جرات تکرار دارم.
هر دو خندیدیم که صدای در زدن، باعث شد به سمت در برگردیم. مادر وارد شد:
-بچه ها آماده باشید، عاقد اومد، چند دقیقه دیگه میاد توی اتاق.
بیرون رفت و در را بست. از جا بلند شدم تا شنل و چادرم را سر کنم که سعید به کمکم آمد. وقتی نشستم با دلخوری گفتم:
-پس چرا کسی نیست؟
-منظورت کیه؟ من که هستم.
-منظورم، ساحل و ریحانه است. از صبح پیداشون نیست. یعنی برای عقدم نمیان.
-حتما پیداشون می شه. صبور باش.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490