بسم رب العشق - 😍 😍# رفتیم فردوگاه امام خمینی تهران ساعت پروازمون اعلام شد چمدون هارو تحویل دادیم و سوار ✈️ هواپیما شدیم هواپیما داشت از باند فرودگاه بلند🛫 🛫 میشد بعداز ۲ ساعت رسیدیم شیراز رفتیم هتل 🏩 بعداز چندساعت استراحت تایم ناهار بلندشدیم رفتیم قسمت رستوران هتل وای چقدر گشنم بود مامان: نرگس جان دخترم ما نمازمون قبل از ناهار خوردیم شما هم برو بخون حاضرشو بریم حرم زیارت -چشم مامان جون مامان : پس منو آقاجونت میریم لابی منتظر تو میمونیم - باشه عزیزجون گاهی ما به مامان عزیزجون میگفتیم رفتم تو اتاق اول وضو گرفتم نمازم 🙌 خوندم بعد حاضرشدم تیپ سرمه ای زدم کلا آخرسر در چمدون 🎒 باز کردم چادرم برداشتم و سرم کردم از اتاق خارج شدم رفتم سمت لابی آقاجون با دیدنم گفت : ماشاالله نرگس سادات چقدر خانم شدی باچادر خیلی خجالت کشیدم رو به آقاجون گفتم - آقاجون شما پدری دعاکنید عاشقش بشم هرچه سریعتر آقاجون : ان شاالله بابا با آقاجون و عزیزجون رفتیم شاه چراغ زیارت من دوتا نذر کردم اینکه تا دو سال دیگه عاشق چادربشم و عاشقانه ازش استفاده کنم دومی: همون فیزیک کوانتوم دانشگاه امام قزوین قبول بشم . عزیزجون یه دسته اسکناس 💴 درآورد از داخل کیفش👜 انداخت تو ضریح 🕌 برای نماز مغرب و عشا هم ما موندیم حرم بعد نمازچون پنجشنبه بود دعای کمیل خونده شد بعداز نماز و دعا رفتیم هتل تقریبا جزو آخرین نفراتی بودیم که برای شام میرفتیم بعداز شام به اصرارمن رفتیم یه پیاده روی🚶🚶 یک ساعته طرفای ساعت ۱۲ شب 🕛بود که برگشتیم هتل صبح بعداز نماز و صبحونه قرارشد بریم حافظیه 🏛و سعدیه تو حافظیه 🏛 به اصرار عزیزجون یه فال حافظ خریدیم شعرش یادم نیست اما تعبیرش خیلی خوب یادمه درهای موفقیت و سعادت و خوشبختی به رویت گشوده شده است قدم به راهی میذاری که تمامش برای تو عشق و علاقه است - حافظ عشق و علاقه 😍😍 دوهفته شیراز بودیم تمام جاهای دیدنی شیراز دیدیم آقاجون طوری من از شیراز برگردون که برابر بشه با اعلام نتایج کنکور ... ❤️      https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─