#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه3⃣2⃣
در موقعیت های خوب و عالی مختلف براش دعا میکردم
یادمه وقتی رسیدم نزدیکای ضریح امام علی ع و رفتم یک کنار و شروع کردم زیارت جامعه کبیره رو خوندم براش دعا کردم
توی سامرا و جاهای مختلف یادش بود
توی مسیر راه یادش میکردم
😔
رسیدیم کربلا
یک جایی بود که وسطش حالت صحن حیاط بود
و دور تا دورش زیر سقف اتاق هایی داشت و ما توی یکی از اتاق ها اسکان گرفتیم
هرچند اتاقش واقعا کوچیک بود و بخش هاییش خراب شده بود
اما در کنار دوستان و خصوصا با داشتن هوای حرم امام حسین ع لذت خودشو داشت😍
وقتی رسیدیم بچه ها وضو گرفتن و نماز ظهر و عصر رو توی همون حیاط مربعی شکلش که موکت انداخته بودن به جماعت خوندیم و بعدشم ناهار دادن
فکر میکنم قورمه سبزی بود😋
(دلتون آب افتاد😬)
ناهارو که خوردیم رفتیم توی اتاق و زیارت عاشورا رو خوندیم و تا جایی که یادمه برنامه طوری ریخته شد که شب برن حرم اما اگر کسیم خواست میتونه خودش زودتر بره حرم
☺️
با بچه ها برنامه ریختیم خودمون بریم حرم
زودتر اون حرم زیبای آقا رو ببینیم
وقتی وارد خیابون اصلی شدیم که میخواستیم بریم طرف
خیلی شلوغ بود
از جای بازرسی رد شدیم و از بین انبوه جمعیت گذشتیم تا رسیدیم به حرم حضرت ابوالفضل ع
خیلی خیلی شلوغ بود
خصوصا بین الحرمین
یعنی اونجا پی بردم اینکه میگن اربعین تا بشه خانما نیان یعنی چی
البته من مخالف شرکت خانما نیستما ولی واقعا دیگه بین الحرمین جای خانمانبود
یعنی به حدی شلوغ بودکه اگرمیفتادی دیگه شایدجنازتو بایدجمع میکردن😐
اونایی که رفتن میدونن چی میگم
کلابعضی زن ومردا انگار آبجی و داداش شده بودن بخاطرتعداد بالای جمعیت بهم برخوردمیکردن وخیلی افتضاح بود☹️
دفه آخری که قرار بود بریم به دوستام گفتم شماها بریم من همین حرم حضرت ابوالفضل رو میرم دیگه از بین الحرمین نمیام حرم امام حسین که باز بخوام تا اونجا به ده تا زن برخورد کنم😕
وقتی میخواستیم وارد حرم بشیم خصوصا قبل از در ورودیش تعداد زیادی از کفش ها روی هم بود
برین ببینین خندتون میگیره کف خیابون پر از کفش
طرف بیاد بیرون یه یکساعتی باید دنبال کفش هاش بگرده و پیدا کنه😁
من و دوتا دوستام زرنگی کردیم برنامه ریختیم نوبتی بریم حرم
یعنی دونفر برن و یکی مواظب کفشا باشه وقتی اون دونفر برگشتن نفر بعدی بره😊
موقع ورودی به قدری شلوغه که انگار میخواد استخوان های کمرت بشکنه😕
نمیدونم دفه آخر بود یا همون دفه اول
موقع ورودی
من گیر کردم توی کنج یکی از دیوارها
چنان فشاری جمعیت بهم آورد ک ترسیدم استخونم بشکنه😐
اونم استخونای یک مدییییر کانال😁
خلاصه به هر زحمتی بود وارد صحن شدیم
و اون مشک بزرگ و زیبایی که جلوی ورودی حرم نصبه دیدمش
مشکی که😔😔😔😔👇
ای مشک، تو لااقل وفاداری کن
من دست ندارم، تو مرا یاری کن
من وعده ی آب تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن
ای مشک، نگاه کن به بالای سرم
زهرا است نشسته آبروداری کن
ای مشک، مریز آبرویم
بر باد مده تو آرزویم
ای مشک، اگر چه عرصه تنگ است
بی آب روم به خیمه ننگ است
سیراب ز آب خوشگواری
اما ز حرم خبر نداری
افلاک سبو گرفته سویم
بر خاک مریز آبرویم
آن دم که سکینه مشک آورد
با دیده ی پر ز اشک آورد
تا دیده ی من به دیده اش دوخت
از آتش آه هستی ام سوخت
افسوس که من گناه کردم
بر آب روان نگاه کردم
هر چند که آب را نخوردم
کف در خنکای آب بردم
این دست ز تن بریده بادا
از حدقه برون دو دیده بادا
کفاره ی لمس آب، این است
خوش باد که عاشقی چنین است
سعی خودمو میکردم هر طور شده برم زیر قبه حضرت ابوالفضل هرچند سخت بود و طول کشید اما خودم رو رسوندم
و زیرقبه واسش دعا کردم
😊
بعدازاونجا قرارشد بریم حرم امام حسین ع
واااااای چه لحظه ای بود
ازبین الحرمین می رفتیم به سمت حرم
از بین تعداد بالای جمعیت و فشارو فشوری که بهم وارد شد گذشتم
تا لحظه به لحظه به حرم نزدیک میشدم
از طرفی آفتاب هم رو سرم بود
و سرتو میاوردی بالا میزد تو چشمات
به حرم که رسیدیم اونجا هم قضیه کفش ها بود😁 یک عالمه کفش روی هم
با دوستام اومدیم کفشارو از طرف بندهاش بهم گره دادیم و هرسه جفت رو یکجای مخصوص گذاشتیم
من از همه دیرتر برگشتم
اینو وقتی فهمیدم ک دیدم فقط کفشای من مونده و کفشای دوستام نبود فهمیدم زودتر از من رفتن
موقع ورودی حرم بازم قضیه فشارهای زیاد تکرار شد
هرطور بود خودمو رسوندم داخل
اونجا می خواستیم وارد مکان دور ضریح بشیم دقیق نمیدونم ولی شاید بیش از5دقیقه در فشاری سخت بودم
توی یک دستم موبایلم بود
دستمو گذاشته بودم روی سینم
از جلو و عقب اینقدر فشار میاوردن که برای یک لحظه ترسیدم قفسه سینم بشکنه
😱😰
باورکنین فقط باید اون لحظه اونجا باشین درک کنین چی میگم
برای یک لحظه یک تکون محکمی خودمودادم و دستم رواز روی سینم برداشتم ک فشار بیشتری نیاد روش
به هر سختی بود خودمو رسوندم