#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه9⃣2⃣
وقتی مادرش فهمیده بود که دخترش راضی شده خیلی خوشحال بود
حتی به پدرشم گفته بود که از آخر راضی شد به ازدواج با مهدی😊
داداشش که داشت بال در میاورد😁
ماهم ارتباطمون بهتر شده بود
منظورم اینه دیگه جنگ و دعوای گذشته نبود😊
روزها می گذشت برای رسیدن به روزی که قرار گذاشتیم یکبار دیگه صحبتامونو بکنیم😊
یادمه دیدم عکسی گذاشته پروفایلش با این مضمون
پسری مرد زندگی هست که همه چیز رو از صفر واست بسازه
نه پسری که همه چیزش آماده س
😒
من یکم رفتم تو فکر گفتم شاید واسه من گذاشته
چون قبلش بهش گفته بودم شما جواب مثبت بدی
تلاشمو واسه خوشبختی میکنم
هم خونه هست و هم سرمایه
و هم پدرم قراره یک ماشین بهم بده
✅
البته منظورم یک طبقه از خونه خودمون بود
فکر نکنین پولداریم😁
بهش گفتم این عکسو واسه من گذاشتین گفت نه همینجوری
گفتم اگرم بهتون در مورد خونه و سرمایه و...گفتم واسه خاطر راحتی شما بوده
دوست داشتم شما راحت باشین تو زندگی آینده
وگرنه می تونیم از صفر باهم بسازیم👌
خلاصه گذشت و اون شب که مسجد بودم
یهو پیام داد که ما بدرد هم نمی خوریم
و بعدشم بلاک😒
گفتم خدایا ینی چی دیگه
اینجا یک پرانتز صحبت مختصری بکنم😊
(یکی از علت های تداوم و ماندگاری زندگی های گذشته این بود که دختروپسر از ابتدای زندگی رو باهم میساختن
مثلا برای خرید یک خونه دخترخانم نهایت قناعت رو میکرد و مرد هم نهایت تلاش رو می کرد😊
اینطوری باهم و در کنارهم خونه دار میشدن
وسایل خونه رو می خریدن و...
خب حالا اگر بینشون مشکلی پیش میومد بجای اینکه سریع برن دنبال مورد آخر ینی طلاق
👈فکر میکردن می دیدن این زندگی با سختی هردو بنا شده لذا سعی میکردن باهر سختی شده زندگی با زحمت بنا شده رو حفظ کنن
👈اما امروزه برخی خانواده ها تا 100میلیون یا کمتر بگیم تا 20میلیون وسایل خونه رو میخرن
واسشون خونه و ماشینم میخرن
خلاصه همه چی آماده دختروپسر رو میفرستن خونه
بعد تا یک مشکل کوچیک پیش میاد
سریع طلاق😤😤
چرا؟
چون قدر تک تک اون وسایل خونه رو نمیدونن👌
البته منظورم دختروپسرایی که خودشونم تلاش میکنن و پدرومادرشونم کمکشون میکنن قطعا نیست😊
آقاپسر و دخترخانم هردو تلاش میکنن و سختی میشکن و قناعت میکنن حالا از طرف خانواده هم حمایت شن
خیلیم خوب👏👏👏)
💠خلاصه باهاش تماس گرفتم گفتم قرار شد یک جلسه دیگه صحبت کنیم گفت نه دیگه ما بهم نمی خوریم و گفت فکرامو کردم من نمیتونم☹️
💠منم هعی پیگیر که باید جلسه دوم من حرفام رو بزنم
خیلی پیگیری کردم
تا اینکه گفت باشه بعد چند روز
تماس گرفتم خونشون و مادرش گوشی رو برداشت
من دانشگاه بودم
گفتم میخوام بیام خونتون صحبت کنم😊
گفتم مشکلی نیست بیاین
مادرش واقعا منو میخواست و از خداش بود این وصلت جور بشه👌
توی سالن دانشگاه بودم ک دیدم از خونشون داره با گوشیم تماس گرفته میشه
یکی دوباری رو جواب ندادم
اما بعدش جواب دادم
بدون سلام گفت نیاین که من هیچ صحبتی با شما ندارم😔
💠منم پیام دادم امروز دیگه میخوام صحبتامو بکنم و رفتم در خونشون
آیفون رو زدم که مادرش درو باز کرد
از پله ها رفتم بالا
جای در خونشون وایستادم تا بگن بیاین تو
دیدم هیچ کس چیزی نمیگه😐
از آخر
مادرش اومد گفت چرا اینجا وایستادین
من درو باز کردم ک بیاین تو
رفتم داخل خونه
راستی یک گل رز قرمز هم گرفته بودم😉
نشستم تو پذیرایی
من بودم و مادرش
خودش داخل اتاق بود
مادرش برام یک چایی لیوانی ریخت و آورد
بعدم میوه آورد و خوردم
🙈
مادرش رفت در اتاقش گفت بیا آقامهدی اومده بیا صحبت کن
گفت نمیام😏
هرچی مادرش بنده خدا اصرار کرد
اونم هعی گفت نه
از آخر گفت حرفاشو بزنه من از داخل اتاق میشنوم
تا اینکه صدای خودم دراومد
گفتم شما به من قول دادی صحبت کنیم😊
گفت خب صحبت کنین میشنوم
گفتم نه قرار بود حضوری صحبت کنیم
گفت من نمیام بیرون
از آخر یک چادر نازک انداخت رو سرش و اومد دم اتاق نشست
با وضعی که لازم شد سرم رو بندازم پایین
💠💢