#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه 0⃣1⃣
💢متاسفانه دیر فهمیده بودم ایشون گاهی چادر میپوشه گاهی نه
و بازم میگم اینقدری که این دوست داشتن زیاد روی عقلم پرده انداخته بود که هرچند می فهمیدم این به درد زندگی با من نمیخوره اما همچنان هعی می گفتم حالا بعد ازدواج درست میشه
یا تلاشمو میکردم درستش کنم
✅
مثلا می رفتم با چقدر زحمت از کلیپ های برنامه از لاک جیغ تا خدا می گرفتم و چقدر وقت صرف میکردم و کلیپ هارو میفرستادم واسه پسر داییش که چند سال از دختره کوچیکتر بود و می گفتم اینا رو واسش بفرس
بلکه با دیدن دخترایی که چادری شدن اینم به خودش بیاد و دست از کارای اشتباهش برداره
😒
خیلی سختی کشیدم و تلاش میکردم واسه خوب شدنش
یادمه چقدر توی ماه رمضون بال بال میزدم باهامون بیاد بریم مناجات حرم امام رضا ع بلکه این مناجات با خدا تغییری درش ایجاد کنه
😔
مادرش میومد اما دختره نه
اما یکبار ک رفتیم از در خونشون پیام دادم گفتم نیومدین گفت ماشین جا نداشت نیومدم دیگه گفتم ماشین ک جا داشت گفت باشه یک شب دیگه
منم روزشماری تا اینکه یک شب دیگه این باهامون بیاد با مادرم و مادرش بریم مناجات
🍃🌸
تا اینکه شبش رسید و منم خوشحال
مامانم و مادرش و خودش عقب نشستن
منم راننده
داداشش و پسرداییشم جلو کنار من
خلاصه با یک شوقی راهی حرم شدیم
😍
منم خوشحال بلکه مناجات حرم سبب تحولی بشه
شاید بعضیاتون مناجات نیمه شب ماه رمضون توی رواق امام خمینی ره نیومده باشین
خیلییییی مراسم پر شور و عشقی هست
خودم یادمه اولین سفر کربلام رو بعد تحولم از وسط همین مناجات گرفتم
یادمه از توی مراسمات مذهبی می گفتن
هرکی میره کرببلا از حرم رضا میره
😔
و این جمله واسم اتفاق افتاد و منم همون شب رزق کربلامو گرفتم و بعد مدت کمی ک از مراسم گذشت خانوادگی راهی سرزمین عشق و دلدادگی حرم آقاجون امام حسین ع شدیم
خلاصه من گفتم میاد امشب سبب تحولی میشه براش
حالا فرداشم حدود 350صفحه امتحان داشتم حدود 100و خورده ای فک کنم خونده بودم
😑
اما خلاصه رفتیم
وقتی وارد صحن شدیم اومدم ب مامانم گفتم فلان ساعت فلان جای رواق قرار میذاریم بعد مراسم که برگردیم
وقتی اومدم با مامانم صحبت قرارو کردم دختره هم وایستاد و زیر چشمی چن بار نگام کرد
حالا جالبیش میدونی چی بود؟
این بود که دختره فک کرده قراره بیاد حرم ک ما دونفر واسه آینده صحبت کنیم
منم ک نمیدونستم دختره واسه این اومده
😶
خلاصه میریم حرم و برمیگردیم وقتی در خونشون پیادشون کردم و رفتم خونه بعد حدود ی نیم ساعتی پیام داد وتشکر کرد
منم شروع کردم به خوندن امتحان
چشما خسته
و خواب می چسبید😋
ولی چه کنیم باید میخوندم
خلاصه میخونم و خوابم میبره😬
صبح بیدار شدم و امتحان و حدود100صفحه یا بیشتر کمتر دقیق یادم نیست ولی فک کنم بیش از 100صفحه مونده بود
دیگه همینطور میخوندم
پشت چراغ قرمزا سریع کتاب رو برمیداشتم و از وقت استفاده میکردم میخوندم😁
حتما میگین چقدر درس خون😂
خدا کنه واقعا در طول زندگی اینقدر ، قدر ثانیه های عمرمون رو بدونیم حتی پشت چراغ قرمز واسه 30ثانیه
رفتیم امتحانو دادیم و خداروشکر قبول شدیم😌😌
حالا بعدا فهمیدم دختره اومده حرم ک حرفای آینده روبزنیم
منم ک نمیدونستم بهش گفتم کاش می گفتین و خلاصه اون شب دیگه تکرار نشد
و محبت های من به مادر و برادرش همچنان ادامه داشت
منم به مامانم گفتم حتی اگر ازدواجمون درست نشد شما رابطتونو با مادرش قطع نکنین بازم برین واسه ورزش
چون بنده خدا حالش خوب نیست
بعدا فهمیدم به مرور به به دخترخانم میره پارک یا مناطق تفریحی چادرو میبوسه میذاره کنار و گاهی موهاشم بیرون😒
منم که دوس دارم همسرم همه جا چادری باشه
اصلا چادرو دوست دارم🍃🌹🌹🌹🍃
#مهدی_باقریان
☑️
eitaa.com/azgonahtatobeh
✅
sapp.ir/azgonahtatobeh