. ✍ به سر خوان خود ایدوست تو مهمانم کن گوشه چشمی به دل بی سر و سامانم کن سینه ام زار شد از بسکه غمت بسیار است لطفی ای شاه بر این سینه ی سوزانم کن دیده هم ناله کند در غم جانفرسایت نظر لطف، بر این دیده ی نالانم کن تشنه ام،باده ی عشق تو کند سیرابم چه شود، رفع عطش از لب عطشانم کن جان بگیر از من و بگذار کنارت باشم بدم اما تو بیا همدم خوبانم کن دردم اینست نیم نوکر لایق، ارباب نفسی زن تو مسیحانه و درمانم کن چه شود لحظه ی مرگم تو بیائي به برم؟ من همان گریه کنت هستم و خندانم کن روز محشر همه محتاج عطایت هستند باز هم ریزه خور سفره ی احسانم کن