بریده درد و داغ حضرت صادق(ع) امانم را گرفت اندوه جان‌فرسای او تاب و توانم را زبان‌حال او را با زبان خویش نتْوان گفت که آتش می‌زند با شعله‌ی وصفش، زبانم را چنان این حاکم ظالم، ستم گسترده در عالم که ابر تیره‌ی ظلمش، گرفته آسمانم را بهارم را چنان با سیلی ظلمش، خزان کرده که چون یاس کبودی کرده روی ارغوانم را خیام جدّمان را گر یزیدی‌ها زدند آتش به آتش می‌کشد منصور کافر آشیانم را امام منتقم(عج) یارب! چرا دیگر نمی‌آید!؟ به داد ما رسان آن مهدی صاحب زمانم را نصیبم گر شود روزی کنم درکِ حضورش را نثار مقدمش سازم، سرم را، جسم و جانم را ۱۴۰۳/۰۲/۱۵