❤️🍃 سلام به ادمین محترم .و دوستان عزیز. من اولین باره پیام میفرستم و همیشه پیامای دوستان رو میخونم ، هرجا التماس دعا داشتن دعا کردم ، هرجا فاتحه برای امواتشون یا صلوات برای رفع مشکلشون خواستن براشون خوندم.میخوام اینجا سرگذشت زندگیمو بفرستم امیدوارم ادمین جان تو کانال شون بزارن ، و از دوستان عزیز عاجزانه خواهش میکنم راهنماییم کنند پیشاپیش از همگی ممنون و سپاسگزارم 🌹🙏 دختر درسخوان و به شدت باهوشی تو مدرسه بودم که بخاطر مشکلات مالی نتونستم درسمو ادامه بدم و تا دیپلم بیشتر نخوندم. بعد از دیپلم بخاطر پول توجیبی خودم و کمک به خانواده م رفتم چن جا سرکار ،به مدت ۴ سال توی جاهای مختلف مشغول به کار شدم ، علاوه بر کمک به خانواده برای خودم هم چند تا النگو خریدم که پس انداز باشه برام.بماند توی محل کار مورد توجه مردهای ... بودم اما هیچوقت به خودم اجازه ندادم که جواب نگاه و توجه شون رو بدم چون این رو ناحقی و ظلم به هم جنس خودم که همسر اون مردها میشد میدونستم.البته نه اینکه فکر کنید خیلی زیبا هستم ، من قیافه معمولی دارم البته تو مجردی اندام فوق العاده زیبا و بی نقصی داشتم که شاید همون مورد توجه آدمهای ناپاک میشد.بگذریم،،،، آدم ازدواجی نبودم و هیچوقت به حال دوستان یا دخترهای فامیل که از من کم سن تر بودن و ازدواج کردن حسادت نکردم ، دلیلشم این بود با اینکه خانواده م از لحاظ مالی متوسط رو به پایین بودن اما خیلی بهم سخت نمیگرفتن ، برا همین دوست داشتم همیشه مجرد بمونم. توی سن 23سالگی خواستگاری از اقوام دور که من تا بحال با ایشون برخورد نداشتم برام اومد که چون خونه و شغل دولتی و مغازه و ماشین داشت خانوادم منو‌ راضی کردن به ازدواج ، منم وقتی موقعیت ایشون رو دیدم راستش بدم نیومد ازدواج کنم و از کارکردن و چشمای ناپاک محل کارم راحت بشم ، هر چند شوهرم از لحاظ ظاهری از من بالاتر و سرتر است ،که من خودم اولش تعجب کردم ایشون منو پسندید، نگو پشت اون قیافه و موقعیت کلی عیب پنهون شده. از دوران عقدم بگم براتون ، اونموقع همسرم در حال ساخت خونمون بود ، جهیزیه که بجز دو دست رختخواب هیچی نخرید همه رو من در حد توان خونوادم با وام ازدواج خودم خریدم هربار هم که میگفتم پس تو چی میخری میگفت همین که شغل و خونه و ماشین دارم کافیه ، من نباید چیزی بخرم و ازطرف خودش و خونواده ش منو برای جهیزیه تحت فشار میزاشتن، از اینا گذشته یکبار تو ماشینش تو زمان عقدمون تریاک پیدا کردم ولی اصلا شک نکردم که برا خودش باشه ، از بس بداخلاق بود که جرات نداشتم ازش بپرسم ، راستشو بخواین دوران عقد ما همش بابداخلاقی و دعوا با همسرم گذشت ، یه روز اومد گفت طلاهای خونه پدرت و طلاهای خودم رو بده بفروشم برای ادامه ساخت خونه لازم دارم منم با وجود مخالفت شدید مادرم طلاهارو بهش دادم، حالا بعداز گذشت سیزده سال میفهمم خیلی ساده بودم ، یا شاید میترسیدم چیزی بگم و کارمون به طلاق بکشه و آبروی خونواده م بره آخه تو فامیل ما کمتر کسی طلاق گرفته و این موضوع رو زشت میدونن، هرچند بنظرم گاهی وقتها راهی جز طلاق نیست ، از تفکرات قدیمی خونواده خودم بیزارم که باعث شد بدبخت بشم، خلاصه وقتی رفتیم ماه عسل خیلی اتفاقی تو جیب پیراهنش قرص ترامادول پیدا کردم اما اونموقع نمیدونستم برای چی میخورن، حالا میفهمم خیلیم باهوش نبودم ،همسرم اصرار داشت که زودتر بچه داربشیم ، منم چون از مجردی عاشق بچه بودم قبول کردم ،... ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽