وا رفته نگاهم کرد و گفت  _اما من هر کاری که بتونم انجام میدم برای اینکه زندگیمون رو دوباره درست کنیم همین الانم نور امید توی دلم جوونه زده که دلربا زنده است همین موضوع خیلی به من قوت قلب داده و شده دلیلی که انگیزه بشه برای اینکه زندگی کوفتی رو ادامه بدم تو که ی فرصت به من دادی حداقل خرابش نکن و بذار با هم زندگیمون رو دوباره بسازیم  حرف‌های حمید باعث شد که تا حدودی به خودم بیام و بهش حق بدم درست می‌گفت مسئله امروز هم برگشت به همون حس بی‌اعتمادیی که من نسبت بهش دارم درسته که خودش مقصره و من بی تقصیرم ولی باید هر دو فعلاً تلاش کنیم برای درست کردن رابطمون که وقتی دلربا میاد ی خانواده خوشبخت ببینه نه آدمایی که با همدیگه دشمنند.  گوشیم زنگ خورد شماره ثریا روی صفحه‌اش نمایان شد جواب دادم کلی عذرخواهی کرد که نتونسته باهامون بیاد و سعی داشت از دلم در بیاره بهش گفتم _ من از هیچی ناراحت نیستم پلیسا بهمون گفتن که ممکنه دلربا زنده باشه و الان حسابی خوشحالم ثریا از لحظه‌ای که خبر احتمال زنده بودن دلربا رو شنید کلی خوشحال شد و شادی کرد بهم گفت _ تو رو خدا الان که همه چیز داره درست میشه تو هم حساسیتتو بردار و ی مقدار در برابر شوهرت کوتاه بیا بزار زندگیتون درست بشه و با همدیگه به آرامش برسید  بهش گفتم  _ما داریم رابطمون هم درست می‌کنیم که وقتی دلربا اومدی خونواده خوب باشیم _ آفرین ستاره جان بهترین کار عزیزم ناراحت نمی‌شی که من شب نیام پیشت خیلی کار دارم و باید همه رو انجام بدم به محض اینکه بتونم دوباره میام خونتون با هم حرف می‌زنیم تنهات نمی‌ذارم و رهات نمی‌کنم تو دوست خوب منی  خوشحال گفتم  _تو هم دوست خوب منی خیلی خوشحالم که تو رو دارم اگر ی خانواده بی‌احساس دارم و کسی سراغمو نمی‌گیره در عوض تو هستی و اجازه نمیدی غم و غصه‌ها منو نابود کنن ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽