شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دل_نوشت ❤️🍃 #حبیبه پاشو گریه نکن خوشگلم چشماتو خراب نکن بادمجون بم آفت نداره ،منو ببین ماشین ل
❤️🍃 یهو از خواب پریدم دیدم غروب شده و خونه تاریکه هنوز تو حال و هوای خوابم بودم نگاه کردم به همون جایی که آقا نشسته بود به پشتی کنار دیوار دست کشیدم تازه متوجه شدم که خواب میدیدم با بدبختی از جام پاشدم و برق سالنو روشن کردم نگاهی به دور و برم انداختم و بازم یه غمی نشست توی دلم هنوز شیرینی سیبی که از دست اقا گرفته بودم زیر زبونم بود چارپایه پلاستیکی کنار دیوارو گذاشتم روبه روی سینک و نشستم روش پایه هاش بلند بود و میشد روش نشست و ظرف شست چون توان ایستادنو نداشتم دیدن اقا انگار بهم انرژی داده بود تیکه تیکه ظرفارو شستم و بعدشم رفتم سراغ شام یکمی برنج کته کردم و یه تن ماهی رم انداختم توی قابلمه تا بجوشه بیشتر از این ازم برنمیومد بازم دلم درد گرفته بود اما به روی خودم نمیاوردم تا اومدم بشینم دیدم گوشیم زنگ میخوره مامانم بود نگرانم شده بود و ازم خواست اگه محسن هنوز برنگشته اژانس بگیرمو برم پیششون یا اگه من نمیتونم اون بیاد بهش گفتم خوبم و احتمالا محسن شب بیاد، خونه ی خودم بمونم بهتره مامان با دلشوره گوشیو قطع کرد و گفت هر نیم ساعت بهم زنگ میزنه با سختی روی زمین نشستم و پاهامو دراز کردم ما مبل یا صندلی راحتی نداشتیم و روی زمین نشستن و پاشدن برام خیلی عذاب اور بود مخصوصا با اون وزن زیاد و کمر دردم البته شوهرم میخواست برام بخره ولی نذاشتم چون حقوقش به اندازه ی خرج خونه و اجاره مون میرسید نی نی مونم که داشت میومد هزینه هامون بیشتر شده بود باهاش مدارا میکردم چون میدونستم اون هرچی داره برای من و بچه مون خرج میکنه مریم چند روز پیش یه کتاب اورده بود درباره زایمان و نگهداری نوزاد ،روزی چند صفحه شو میخوندم تا یکمی بچه داری یاد بگیرم چون هیچی بلد نبودم و تا اون روز حتی یه نوزادم بغل نگرفته بودم راستش بیشتر از هرچیزی از زایمان واهمه داشتم توی این فیلما دیده بودم که زائو جیغ میزنه و همه رو خبردار میکنه 😂 بدترین چیزی که توی ذهنم بود این بود که منم بخوام اونجوری جیغ و داد کنم روزای اخر بارداری فقط به این فکر میکردم و مدام دعا میکردم یه جوری زایمان کنم که اصلا کسی یه ذره م سر و صدامو نشنوه دومین ترسمم این بود که توی این خونه تک و تنها باشمو دردم بگیره بعد تا زنگ بزنم یکی به دادم برسه همین جا یه بلایی سرم بیاد چون هم خونه ی مامانینا ازم دور بود هم محل کار محسن خونه مونم یه خونه ی حیاط دار یه طبقه ی کلنگی بود و همسایه ای هم طبقه ی بالا و پایین نداشتیم که بهش خبر بدم دلمم نمیخاس برم خونه ی مامانم بمونم کلا از اول سرتق بودم این دوتا فکر شده بود کابوس روزای اخر بارداریم از خدا خواسته بودم روزی که محسن خونه باشه منم برم برای زایمان چون زایمان طبیعی رم انتخاب کرده بودم دلشوره ی بیشتری داشتم ساعت دوازده شب بود که دیدم کلید توی قفل چرخید و محسن برگشت خونه منو که دید با دلخوری گفت :سلام تو چرا نرفتی خونه ی مامانت ،مگه نگفتم برو تا من بیام دنبالت؟؟ _سلام عزیزم نتونستم برم ،خوابم برد بعدشم دیگه دیر شده بود ،ترجیح دادم خونه بمونم _عزیزه من این روزای اخر اینجوری لجباز و یه دنده نباش یه چیزی میگم بگو چشم ،بزار منم خیالم راحت باشه ،مگه تو هرچی به من میگی ازت قبول نمیکنم؟ توقع دارم حرفمو گوش بدی من نگرانت میشم ،اگه خدایی نکرده اینجا چیزیت بشه چی ؟ هر لحظه ممکنه دردت بگیره بالشمو صاف کردم و آروم پامو دراز کردم و خوابیدم _چشم رییس ،گوش میدم به حرفتون ولی از فردا بعدشم خندیدم و گفتم : رییس جونم حالا شام خوردی یا نه؟ _یکمی نون پنیر خوردم سر شب میل ندارم به غذا بعد یهو نگاهش به سر و روی خونه افتاد و با تعجب گفت : حبیبه کیی اینجارو جمع و جور کرده؟؟؟؟ کسی اومده بود؟؟؟ بدون اینکه نگاهش کنم گفتم : نه عشقم خانوم خونه مگه مرده خودم کم کم پاشدم جمع و جور کردم نگران نشو فشار نیاوردم به خودم. یه ذره یه ذره کارا رو کردم حالمم بهتر شد تازه محسن زیر لب الله اکبری گفت و لباسشو عوض کرد _خانوم خونه حالا بگو ببینم دخمل بابا حالش چطوره؟ بوسش نکردما از دیروز ،الهی من فدای جفتتون بشم بعد اومد طبق عادت همیشگیش هردومونو بوسید ،نگاهش کردم ،چشماش قرمز بود از خستگی _محسن مگه تو دیشب نخابیدی؟؟؟ چشمات چرا کاسه ی خونه همونطور که بالششو جابه جا میکرد گفت : وقت برای خوابیدن زیاده بانو تو دعا کن من شهید بشم ... تا اینو گفت بالشو برداشتمو پرت کردم سمتش _محسن ببین اخر شبی میتونی اشک منو دربیاری یا نه همش چرت و پرت بگوها _الهی من قربون اشکات بشم ،گریه نکن تو رو خدا که من از پس اشکات برنمیام ببخشید شوخی کردم حالا بیا بخوابیم که دیگه باطریم تمومه بعد سرشو گذاشت روی بالشو دو دقیقه هم نشد که دیدم از خستگی خوابش برد ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌