راهنمای غیبی
قرار بود در منطقه ی سردشت عملیاتی صورت گیرد. فرماندهان در انتخاب محلّ پایگاه و استقرار نیروها جهت آغاز حمله، مردّد بودند. این وضع چند روز ادامه پیدا کرد. شهید بروجردی هم که جزو فرماندهان بود؛ از این وضعیت ناراحت بود. تا این که یک روز قبل از نماز صبح، فرماندهان را در اتاق فرماندهی جمع کرد. با اطمینان روی نقشه نقطه ای را نشان داد و گفت:
ـ این محل برای پایگاه بهترین نقطه است!
فرمانده ی سپاه سردشت که در جمع بود؛ به طرف نقشه رفت و پس از بررسی گفت:
ـ از این بهتر نمی شود!
همه متعجّب بودند. شهید بروجردی گفت:
ـ پیدا کردن این محل، کار من نبود! دیشب به این جا آمدم. مدت ها نقشه را بررسی کردم. اما به نتیجه ای نرسیدم. به امام زمان متوسّل شدم. با آقا درد دل کردم و گفتم: ما که دیگر کاری از دستمان بر نمی آید. فکرمان به جایی قد نمی دهد. خودتان کمک کنید!
نذر کردم اگر این مشکل حل شود، به شکرانه ی آن نماز امام زمان(عجّ) را بخوانم. پلک هایم سنگین شد. خستگی امانم نداد. روی نقشه به خواب رفتم. خواب دیدم آقایی وارد اتاق شد. خوب صورتش را به یاد نمی آورم. ولی انگار مدت ها بود او را می شناختم و با او آشنایی داشتم. آن آقا به نقشه نزدیک شد. انگشت روی نقطه ای گذاشت و گفت:
ـ این جا محلّ خوبی است!
با دقت نگاه کردم و محل را به خاطر سپردم. از خواب که بیدار شدم؛ دیدم هیچ کس در اتاق نیست. نقشه را نگاه کردم. نقطه ای را که خواب دیده بودم، روی آن پیدا کردم. خیلی تعجب کردم.
اصلاً به فکرم نرسیده بود که می توانیم در این ارتفاع پایگاه بزنیم. خدا را شکر کردم و شما را خبر کردم.
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada