رفاقت با شهدا
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوز_سالم_است #قسمت_یازدهم توی عملیات بعدی، یک ترکش حسابی دوباره پای
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 حالِ دل شکسته 💔 یک مادر را فقط خدا می‌داند . آن شب لحظه لحظه اش دردناک بود و هر چه به صبح نزدیکتر می شد ، آشوب دلش بیشتر می شد . همان نیمه های شب رو کرد به قبله و گفت:« یا امام زمان ! من خانه ام همه اش دو تا قالی دارد ؛ یکی برای شما یکی هم برای من . شما را به این قبله ، من دل ندارم محمد رضایم را بی پا جلوی چشمم ببینیم. آقا جان ! خودتان به من رحم کنید .»😔 دکتر 👨‍⚕برای معاینه ی قبل از عمل آمد و پای محمد رضا را دید . گفت: « این پایت را نمی گویم پایی را که مجروح است و قرار است قطع کنیم نشان بده😳 . » محمد رضا با تعجب به پایش خیره شده ،😲 آب دهانش را قورت داد و گفت : « باور کنید همین پایم است . » دکتر زُل زد 👨‍⚕😳 توی چشم های محمد رضا . نیشخند ی زد😏 و گفت: « دست بردار پسر ، این پا که از پاهای من هم سالم تر است .»😍😍 اشک در چشمان محمد رضا حلقه زد ،🥺 دستی به پایش کشید و حرفی نزد . خودش هم نمی دانست که چه اتفاقی افتاده است.🙁 دکتر کمی جا خورد 🤔 دوباره به پای محمد رضا نگاهی کرد و گفت:« پس همین پایت است !» مکثی کرد و بعد پرسید :« آقا شفیعی ! شما مادر دارید ؟» زبان محمد رضا قفل شده بود😐 بغضش را فرو خورد و سر تکان داد. دکتر گفت:« کار مادرت است 😳😁هر کاری کرده او کرده »😍 محمد رضا حال خودش را نمی دانست . روی زمین راه نمی رفت ؛ پروانه ای بود 🦋که دنبال شمع می گشت.🕯 مادر وقتی پسرش را سالم دید ، رو کرد سمت جمکران و گریه کنان تشکر کرد.😭😭🤲🤲 دارد..... 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊