💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐
#هنوز_سالم_است#قسمت_دوازدهم
حالِ دل شکسته 💔 یک مادر را فقط خدا میداند . آن شب لحظه لحظه اش دردناک بود و هر چه به صبح نزدیکتر می شد ، آشوب دلش بیشتر می شد .
همان نیمه های شب رو کرد به قبله و گفت:« یا امام زمان ! من خانه ام همه اش دو تا قالی دارد ؛ یکی برای شما یکی هم برای من . شما را به این قبله ، من دل ندارم محمد رضایم را بی پا جلوی چشمم ببینیم.
آقا جان ! خودتان به من رحم کنید .»😔
دکتر 👨⚕برای معاینه ی قبل از عمل آمد و پای محمد رضا را دید .
گفت: « این پایت را نمی گویم پایی را که مجروح است و قرار است قطع کنیم نشان بده😳 . »
محمد رضا با تعجب به پایش خیره شده ،😲 آب دهانش را قورت داد و گفت :
« باور کنید همین پایم است . »
دکتر زُل زد 👨⚕😳 توی چشم های محمد رضا . نیشخند ی زد😏 و گفت:
« دست بردار پسر ، این پا که از پاهای من هم سالم تر است .»😍😍
اشک در چشمان محمد رضا حلقه زد ،🥺 دستی به پایش کشید و حرفی نزد .
خودش هم نمی دانست که چه اتفاقی افتاده است.🙁
دکتر کمی جا خورد 🤔 دوباره به پای محمد رضا نگاهی کرد و گفت:« پس همین پایت است !»
مکثی کرد و بعد پرسید :« آقا شفیعی ! شما مادر دارید ؟»
زبان محمد رضا قفل شده بود😐 بغضش را فرو خورد و سر تکان داد. دکتر گفت:« کار مادرت است 😳😁هر کاری کرده او کرده »😍
محمد رضا حال خودش را نمی دانست . روی زمین راه نمی رفت ؛ پروانه ای بود 🦋که دنبال شمع می گشت.🕯
مادر وقتی پسرش را سالم دید ، رو کرد سمت جمکران و گریه کنان تشکر کرد.😭😭🤲🤲
#ادامه دارد.....
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊