رفاقت با شهدا
شهید کاظم رستگار با تلاش‌های زیاد معنوی و مراقبت از نفس، خود را از هرگونه دلبستگی به‌ دنیا رها ساخته
🎙شهید حاج کاظم رستگار به روایت همسرش ❣وقتی کاظم گفت می‌خواهم برویم جبهه، خیلی بی تابی کردم. مثل بچه زار می‌زدم. لباس شوهرم را جمع می‌کردم و هق هق می‌کردم. کاظم خیلی با احساس بود می‌گفت: تو داری با این کار مرا شکنجه و جگرم را پاره پاره می‌کنی. اصلا در مورد بروز احساساتش غرور نداشت و احساسش را بروز می‌داد. ❣وقتی می‌خواستم محدثه را زایمان کنم از درد گریه نمی‌کردم، راه می‌رفتم. ولی کاظم زار زار گریه می‌کرد.دخترم دقیقا چهل روز قبل از شهادت حاج کاظم به دنیا آمد. از لحظه ای که محدثه به دنیا آمد کاظم بار سفر را بسته بود. ❣محدثه که به دنیا آمد و از بیمارستان به خانه آمدیم، همه سر سفره نشسته بودیم. کاظم به مادرم گفت: حاج خانم، محدثه چه موقع می خندد، می نشیند و چهار دست و پا راه می رود؟ مادرم گفت: بستگی به بچه دارد. بعضی بچه ها زرنگ هستند زودتر راه می افتند ولی به طور طبیعی در پنج ماهگی می نشیند و... تا مادرم این حرف ها را زد، کاظم گفت: عمری می خواهد تا بتوان این صحنه ها را دید. به محض اینکه او این حرف را زد، وحشت زده صورت کاظم را نگاه کردم! تا متوجه نگاهم شدگفت: منظورم این بود که طاقت ندارم این همه مدت صبر کنم. بعداز آنکه مادرم به بیرون رفتند، کاظم به دست و پای من افتاد و گفت: جان من ناراحت شدی؟ تو را به خدا راستش را به من بگو دلت از من نگرفت؟ از دهنم پرید. گفتم: نه من جا خوردم که تو می خواهی چه کار کنی که گفتی عمری می خواهد. ❣اوایل بالای سر محدثه می ایستاد، بغض می کرد و شکر خدا را می گفت. ده روز قبل از رفتنش وقتی می خواست قربان صدقه محدثه برود، می گفت: انیس و مونس مادر. یک روز به کاظم گفتم: چرا می گویی انیس و مونس مادر. مگر این بچه شما نیست؟ تا این را می گفتم، جواب می داد: دختر انیس و مونس مادر است، دوتای با هم دست به یکی می کنید و … سریع حواس مرا از موضوع پرت می کرد. 🥀🕊 @baShoohada 🕊