⇦• روضه و توسل به ابن الکریم حضرتِ قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شبِ ششم ماهِ محرم سال 1397 به نفسِ حاج حسین سازور✨ •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• 【توجه】: جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد. •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• *روضه بخوانم براتون .. شبِ ششم ماه محرمِ .. دوتایی همدیگر و بغل کردند ، انقدر این عمو و عموزاده گریه کردند .. بی حال رو زمین افتادند ، ساعتی نگذشت فرمود برو داغتُ به دلم میزارن .. اومد تو خیمه مقابل مادرش نشست ، هی پا به زمین میکوبه ، میگه مادر دیر میشه عمو منو ردم کرده .. (بچه ها سند عاقبت بخیری تون دستِ مادرتونِ ..) گفت قاسمم حاجت روات میکنم ، یه نامه ای رو درآورد ، ببر خدمت عمو ، کارت تمومه .. دوان دوان اومد افتاد رو پایِ حسین .. پایِ عمو رو میبوسه ، عمو جان برات سند آوردم .. کاغذُ باز کرد چشمش افتاد به خطِ امام حسن علیه السلام : بسم الله الرحمن الرحیم مِنَ الحَسن ابن علی .. خط امام حسنُ بوسید .. بعد فرمود ببینید زره ای اندازه این بچه پیدا میکنید ؟.. زره پیدا نکردند ، حضرت یه صندوقی کنارش بود ، صندوقُ باز کرد عمامۀ امام حسنُ درآورد .. عمامه را از وسط نیم کرد یه نیمی رو به سر قاسم پیچید یه نیمی رو هم به صورتش پیچید .. گفت این بچه قرص قمرِ ، میترسم چشمش بزنن .. فرمود عزیز دلم خیلی حواستُ جمع کن .. اینا گرگ های خون خوارن .. عمو جان خیالت راحت .. درسمُ پس میدم ، عباس رزم یادم داده .. علی اکبر استادم بوده ، بالاتر از اینا خونِ فاتحِ جمل تو رگهایِ منه ... امروز کاری کنم همۀ کربلا پر از نام حسن بشه .. حسین کمکش کرد ، سوار اسب شد همۀ شهدا خودشون سوار میشدن ابی عبدالله زیر بغلشُ گرفت قاسم سوار اسب شد ، راوی میگه دیدم پاهاش به رکاب نمیرسید .. یه نگاه کرد حضرت فرمود برید تو خیمه به مادرش بگید موهاشُ پریشون کنه .. همۀ ایمان در برابر همۀ کفر قرار گرفته ، بچه هایِ ازرق شامیِ خبیثُ یکی یکی به درک فرستاد .. خود نحثشم همینطور ، چنان به فرق نحثش شمشیر زد که به خودش اومد دید رو زمین افتاده ... لشگر دیدن عجب .. فکرشُ نمیکردن همۀ لشگر حسین مگه چند نفر بودند شروع کردند تکبیر گفتن .. عمر سعد دستور داد بابایِ اینو من میشناسم ؛ اینا اینطوری از پا نمی افتن .. اینو دورش بزنید ، سوارها دورش زدن .. اول از دور سنگ بارانش کردند .. نمیدونم نی هایِ آتش زده انداختند سمتش قاسم ؟.. رو اسب داره خودشُ نگه میداره یا الله .. یه نیزه از یه طرف وارد شد از یه طرف خارج شد پسر امام حسن رو خاک ... فامیل های اون نانجیب ها و کشته شده ها ، اومدن ریختن بالا سرش .. یه نفر نشست رو سینه ش .. کاکُلِ قاسمُ گرفت .. صداش بلند شد عمو جان حسین .. مثه باز شکاری اومد ... کارد گذاشته بود (یه لحظه دیر رسیده بود) سرِ قاسمُ جدا شده بود دست قاتلُ پرت کرد .. فامیل هاش خبر دار شدند حسین باهاشون مشغول جنگ شد .. آه ؛ این بدنم رو خاک افتاده هی اسب ها از روش رد میشدن .. چکمه ها رو سینه اش می اومدن .. صدا زد عمو جان استخوان هایِ سینه ام شکست .. ای حسین ↫ ﴿بابُ الْحَرَم اولین پایگاهِ متنِ روضه﴾ ____________ ‼️کپی برداری به جهت کسب درآمد (تهیۀ جزوه و سی دی و نرم افزارهایِ پولی) از مطالبِ کانال نبوده و حق الناس محسوب میشود. ┄┅═✧❁۞══۞❁✧═┅┄ ✅ وبلاگ↶ babolharam.mihanblog.com ✘سروش JOin↶ http://sapp.ir/babolharam.ir ✘ایتا JOin↶ https://eitaa.com/babolharam_ir ✘تلگرام JOin↶ https://t.me/babolharam_mihanblog_com ✘اینستاگرام↶ http://instagram.com/babolharam.ir