وارد دانشگاه میشوم و در پارکینگ ماشین را پارک می کنم از ماشین پیاده می شوم و متوجه ی گرد و خاک روی گوشه ی شلوارم می شوم. مشغول تکاندن شلوارم هستم که موتوریی با سرعت از کنارم می گذرد با تعجب به راننده ی موتور نگاه میکنم که روی سرش کلاهی مشکی دارد با عینک دودی و ماسک کاملا صورت خود را پوشانده است مردی هم که پشتش نشسته کلاه موتور برسر دارد و در دستانش دستکش مشکی به چشم می خورد در ذهنم این جمله طنین انداز می شود : یعنی اینها دانشجوان ...؟؟! با این تیپ و قیافه ... کجا میرن.!! راه می افتم که نزدیک ورودی حیاط دانشگاه چیزی که می بینم را باور نمی کنم... موتوری با سرعت از کنار دختری می گذرد و کیفش را می قاپد و با پا محکم به دخترک می زند که دختر روی زمین می افتد. و موتوری با سرعت از در خروجی دانشگاه خارج می شود .. دانشجویان دختر و پسر همه متعجب به سمت دختر می روند و هر کدام از درون کیف شان گوشی را در می آورند و مشغول فیلم گرفتن می شوند فقط تعدادی دختر چادری به کمک اش می روند و بلندش می کنند پا تند می کنم و نزدیک جمع شلوغ می شوم خودش است ... زینب... علیه السلام 💢 ‼️‼️ https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f