پارت۳۲۸ 🔰 دیگه درد نداشتم وفقط صدای قلبم بود. بوی دیوونم کرد. به این که من روتوی ❤️بگیره، ازخودش دورنکنه نیازداشتم ،آروم گفتم: –آرش میترسم بلایی سرت بیاد😢 بانگاه رضایتمندی سرمو رو اش فشارداد: – سربه هواباید بلاسرش بیاد دیگه،حقشه.این مدت داشتن تعقیبمون می کردن،من نفهمیدم. زیرگوشم باهمون زمزمه کرد:تقصیرخودته که سربه هوام کردی😉 سرش روتکیه دادبه سرم وگفت: –دیگه نمیزارم اذیتت کنن 🙈😅 http://eitaa.com/joinchat/2048065560Ccaa224f9a0 وپر 😍