از لاک جیغ تا خدا
🥀بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 🥀السلام علیک یا صاحب الزمان🥀 #بخشی‌_از‌_کتاب‌_تقاص 📕 #باکسب‌_اجازه_از_ناشر
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 🌺السلام علیک یا صاحب الزمان🌺 📕 قسمت 2⃣ «بدحجابی» زمین مانند گلوله‌ای زیر پایم بود. سپس به ابرهای سفید رسیدیم. گفتند: اینجا عرش اول است بمان تا مهمان بعدی برسد به محض رفتن آن چهار وجود مهربان یکباره تنهایی را حس کردم. صدایی شنیدم که گفت چقدر از نماز قرآن بهره بردی؟ نماز و کم و بیش خوانده بودم، هرچند آخر وقت، اما اهل قرآن نبودم فقط چند سوره در دوران مدرسه خوانده بودم. در همین افکار بودم که یکباره هیولایی بسیار زشت به سمت من آمد! باور کنید الان هم از یادآوری هیبت او می ترسم. همان لحظه یک صندوق در کنار من باز باشد و نورهای به سمت من آمد نورهایی که از کارهای خوب من ایجاد شده بود! این نورها وجودم را احاطه کردند با هر کلام، از دهانم نور خارج می‌شد از اثر این نورها، این شخص بد هیبت از من دور میشد. هر زمان اراده می‌کرد سمت من بیاید با نور کلامم، او را دور می کردم! بعد از مدتی آن چند زیبارو آمدند و هیولا رفت. من خیلی ترسیده بودم از آنها خواستم را مرا تنها نگذارند. آنها نیز به من انرژی دادند و گفتند: برویم؟ با اشاره گفتم: فقط آن هیولا را از من دور کنید» ما بالاتر رفتیم. این بار با ابرهای سفید سبکتر رسیدیم گفتند اینجا عرش دوم است. همینجا بمان. به محض رفتن همراهان من، دوباره هیولا آمد و همان برنامه تکرار شد. نور در صندوق اعمال من وجود داشت اما خیلی کم شده بود! چهار وجود نورانی بار دیگر آمدند و خلاصه این بار هم به خیر گذشت. وقتی که با هم حرکت کردیم فاصله من خیلی از زمین بیشتر شد به جایی رسیدم به نام عرش سوم. ابرهای سفید جلوی چشم من قرار داشت. یکباره ابرها کنار رفت. زیبایی عجیب و خیره‌کننده‌ای نمایان شد. من بهشت را با تمام زیبایی هایش مشاهده کردم. ادامه دارد..... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━