🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی قسمت 5⃣ ماجرای آن شب، باعث شد تا وارد میدان مبارزه علیه رژیم طاغوت شوم و جای خالی جعفر را پر کنم. درست یادم نیست برای جعفر چند سال زندان بریدند، ولی خاطرم هست که ممنوع‌الملاقات بود. من هر چه بیشتر از ظلم و ستم‌های رژیم پهلوی با خبر می شدم، شور و حالم برای مبارزه بیشتر می‌شد. دو خاطرهٔ بسیار شیرین از آن ایام برایم به یادگار مانده که هرگز آنها را فراموش نخواهم کرد. یکی از آنها مربوط به روزی می شود که شاه در نهایت خفت و خواری، دُمش را روی کولش گذاشت و فرار را بر قرار ترجیح داد؛ خاطرهٔ دوم هم مربوط به روز ورود امام است. اگر خاطرتان باشد؛ مردم از چند روز قبل از دوازدهم بهمن، تب و تاب آمدن حضرت امام را داشتند. بعد از کلی درگیری و اعمال فشار مردم روی دولت بختیار، بالاخره بنا شد ایشان روز یازدهم وارد خاک ایران شوند که نهایتاً باز هم بختیار، شیطنت کرد و مانع شد. همان روز همراه سیلی از جمعیت خشمگین، به میدان آزادی رفتم. شعارهایی را که در آن لحظه های طوفانی می‌دادیم، هنوز هم دقيقاً به خاطر دارم: ✨اماما، اماما؛ قلب ما باند فرودگاه توست. ✨وای به حالت بختیار، اگر امام فردا نیاد. ✨اگر امام فردا نیاد، مسلسلامون در میاد. روز بعد، صبح زود رفتم میدان آزادی، همه جا صحبت از آمدن قطعی حضرت امام بود. عشق دیدار آن بزرگوار، تمام وجودم را پر کرده بود. شاید از سر همین عشق بود که عکسی از ایشان را برداشتم و رفتم روی یکی از پایه های برج آزادی. تا جایی که شیب آن پایه اجازه می داد، رفتم بالا. عکس را چسباندم آنجا و آمدم پایین. دیدن عکس امام در آن بالا، شور و حال خاصی به مردم داد. از تأثیر این حرکت، چند تا جوان قبراق و سرحال، رفتند روی پایه های دیگر برج و همین کار را کردند. 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ارسال ممنوع @banooye_dameshgh