باسمه تبارک و تعالی (۸۴۰) «خدایا محبّتم را به مخلوقاتت زیاد کن» 🔹دختر کوچکم سرما خورده بود. دو روزی مدرسه نرفت و استراحت میکرد. مادرم در تماس تلفنی شروع به صحبت با او کرد. 💖میپرسید حالت چطور است؟ او هم میگفت مریض بودم و تقریبا بهترم. پرسید مشکلت چه بود؟! او هم میگفت سر و دست و پاهایم درد میکرد! او هم قربان صدقه نوه اش میرفت. 💗اینقدر این مکالمه و شکوفه های محبّت صادقانه و بی غرض که در آن مدام جوانه میزد برایم زیبا و با طراوت بود که ... . 💭با خود گفتم خدایا اینها همه رقیقه ها و سایه هایی از آن محبّتی است که از تو در این دار ظلمت جلوه کرده است. ای مهربان ترین مهربانان! 💭خدایا اگر عنایت تو نبود از این بشر دوپا چنین شکوفه های زیبایی هیچ وقت سر نمیزد! همه اش غرق در أنانیّت و خود و منافع خود بود. کوچکترین توجّهی به دیگری و دلسوزی نسبت به او نداشت. 💔ای اقیانوس بی پایان رحمت و محبّت! چه میشود من نالایق هم لبی از این دریا تر کنم! میدانم مشکل از قامت ناساز بی اندام خود گنهکارم است! بانگ می‌آمد که ای طالب بیا جود، محتاج گدایان چون گدا روی خوبان ز آینه زیبا شود روی احسان از گدا پیدا شود 💞با خود گفتم خدایا میدانم این شکوفه های زیبای محبّت و عطوفت را خودت از روی حکمتت به پدر و مادر ارزانی کردی. دل آنها را نسبت به فرزند اینگونه مهربان و نرم کردی. 💕میدانم قرار بود انسانها با هم اینگونه رؤوف و رحیم باشند. خدایا سینه ای باز و دلی بزرگ به من عنایت کن که چون پدری دلسوز بر همه ی مخلوقاتت محبّتی بی منّت و غرض داشته باشم. محبّتی مانند محبّت این مادر بزرگ به این نوه ی بیمار.