🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
#کوارتز
#مرضیه_یگانه
#پارت_60
او آهنگهایش را خواند و من همچنان منتظر آهنگ، چرا رفتی ، شدم و آخرین آهنگش همان آهنگ جدیدش بود .
وقتی که میخواست آهنگش را به بقیه معرفی کند گفت:
_ این آهنگ رو تقدیم میکنم به اون کسی که امشب اومد توی کنسرتم و نذاشت این آهنگ رو با بغض براتون بخونم.... خدا را شکر که برگشت.... اما حس و حال روزهای رفتنش رو توی آهنگ براتون میگم.
بعد صدای کف زدنهای جمعیت برخاست. آنقدر تحت تاثیر قرار گرفته بودم که اشکهایم بیاختیار روی صورتم میبارید.
نمیدونم چرا احساس میکردم، دوستی ساده ی من و آیهان چیزی فراتر از یک دوستی رفته است.
و آشنایی ما دارد به حدی میرسدکه شاید دیگر قابل کنترل نباشد .
من دختری نبودم که وارد دوستی با مردی شوم اما نمیدانم چرا این اتفاق توی زندگیم افتاد .
چرا نتوانستم با دلیلهای منطقی خودم را قانع کنم و مقابل این احساسم را بگیرم.
آهنگ زیبایی بود و تمام مدت اشک را روی صورتم کشاند بعد از تمام شدن کنسرت، همچنان روی صندلی نشستم .
قطعاً زیر چشمانم سیاه شده بود. نمیخواستم آیهان مرا آنگونه ببیند.
آینه ای از کیفم در آوردم و رد پای سیاه اشکانم را پاک کردم.
اما ژیوا و برادرش روی سِن رفتند.
آنقدر نشستم که خود آیهان از پلههای سِن پایین آمد.
و مقابلم ایستاد .
تک شاخه گلی دستش بود و نگاهش در چشمانم که گفت :
_سلام... خیلی خوشحال شدم امشب اومدی اینجا ....بعد از پس دادن کادو دیگه واقعا ازت ناامید شده بودم ....
شاخه گل را از او گرفتم و گفتم :
_من ...من میخوام یک بار جدی باهات حرف بزنم ...
_حتماً ...حتماً می شنوم ....کی ؟...فردا خوبه؟... میخوای بریم کافی شاپ یا یکجای خلوت دیگه؟... هرجا تو راحت باشی.... من برام مهم نیست .
کمی فکر کردم و سر به زیر گفتم:
_ آره.... یه کافی شاپ نزدیک مدرسمونه .... نمیخوام زیاد از مدرسه و خونه دور باشم.... بعد از مدرسه میتونی بیای اونجا؟
و آیهان با لبخند، ذوق زده گفت:
_ آره... آره حتماً.... آره میام .
و همین شد که قرار دیداری برای روز بعد گذاشتیم .
خودم رو برای زدن حرفهایم آماده کرده بودم .
شاید اگر این حرفا رو میزدم و آیهان جواب رد میداد، غرورم هم شکسته میشد اما چارهای نداشتم .
باید طوری رفتار میکردم تا بالاخره تکلیفم مشخص میشد.
من اهل دوستی نبودم و اگر قرار بود این رابطه ادامه پیدا کند ، تنها یک راه بیشتر نداشت و آن هم آگاه شدن خانوادههایمان از این آشنایی بود.
🥀
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🍁
🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂